نا امید نباش و بخوان:
"و پس از اندوه هایمان
همچون بهار زنده خواهیم شد؛
گویی که انگار
هرگز
مزه ی تلخی را نچشیده ایم.
خوندی؟ بازم بخون. ده بار بخون. هر روز بخون. اصن بنویس بزن به آینه ی اتاقت. به درِ کمدت. فقط بخونش. هرروز.
چجوری جرئت میکنم همینجوری که دراز کشیدم ساعت ها به آرزو هام فکر کنم و بازم هیچکاری نکنم؟ نه واقعا آخه؟
حقیقت تلخ، همون چیزی که حتی اگه خوشِت هم نیاد مجبوری بپذیریش، مجبوری باهاش کنار بیای.
اگه بخوام به طور خلاصه بگم:
پذیرفتن
کنار اومدن
وانمود کردن
تحمل
صبر
تظاهر
سکوت
و سکوت
و سکوت
و سکوت.
حتی اگه دلت واسم تنگ نشده باشه، حتی اگه بهم فک نکنی، حتی اگه اسمم یادت نیاد، من گوشه ی ذهنم یه جای خالی برات نگه میدارم. اینو مطمئنم عزیزم.
گاهی یه تیکه کوتاه از یه آهنگ، یه جمله از یه کتاب، یه نوشته رو بیلبورد وسط یه خیابون، یه کلمه روی یه بنر کوچیکِ چسبیده به دیوار، یه حرف از یه غریبه ی نه چندان نا آشنا، یه نگاهِ گذرا، یه توصیه، یه توهین، یه نصیحت یا حتی یه احوالپرسیِ خیلی ساده، میتونه بهت بگه کی هستی و کجایی. چرا اینجایی؟
میتونه خیلی چیزا رو ثابت کنه. هوم؟