بزرگتر که میشی، چهار دقیقهی مونده به اذان صبح و چهار دقیقهی مونده به افطار برات یه جور میگذره.
میتونستم بگم آره عزیزم، من دارم تو تنهایی خودم میپوسم و تروخدااا [✊🖐✊🖐].
اما انتخابم تظاهر کردن بود. تظاهر به اینکه سرم زیادی شلوغه ُ مثلا کلی داره بهم خوش میگذره.
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببین دلتنگی با آدم چیکار میکنه ها
میبرتت توی گالری اونقدر میگردونتت تا دست بزاره دقیقا رو همین فیلم. دست بزاره روش و بگه اهاا، دیدی گیرت انداختم؟ حالا اعتراف کن که چقدر دلتنگش شدی.
که چقدر دلتنگش بودی.
; ساعت حول و حوش هفت صبح_روبهروی گُنبد_خلوت_خادمای سبزپوش_باد خنک_اوایل مهر 1403
راستش امروز "درموردش دوش گرفتن و خوابیدن و چای خوردن توی بالکن" جواب نداد.
امروز فقط باید در موردش گریه میکردم.
نمیدونم. گریه وسط خیابون، پیادهرو یا حتی حیاط مدرسه.
خانومِ شرلی.
راستش امروز "درموردش دوش گرفتن و خوابیدن و چای خوردن توی بالکن" جواب نداد. امروز فقط باید در موردش
حتی درموردش صبح زود بیدار شدم
قانون سه تا بیست دقیقه رو انجام دادم و فکر کردم شاید بتونم خوشحال تر از این حرفا باشم.
درموردش دلستر انبهپرتقال خُنک با خودم بردم مدرسه.
ولی نچ. استثناءً امروز این چیزا جواب نمیداد. اصلا
خیلی دارم سعی میکنم با این قضیهای که نجات دهنده تو آینهست مخالفت کنم،
ولی راستش همیشه یه چیزی، یا نمیدونم شایدم کسی هست که با خود من مخالفت کنه.
که بپره وسط فکر و خیالایی که از مغزم داره سرریز میشه و یهو بگه که نه، اتفاقا هست. دقیقا نجات دهنده اونیه که تو آینه داری میبینیش و بگه که جدی نمیدونم چرا؟
خوابی یا خودتو میزنی به خواب؟
شایدم واقعا نجات دهنده همونیه که تو آینه میبینیش.
چون اون تنها کسیه که وقتی دستات خشک میشن برات مرطوب کننده میزنه.
چون تنها کسیه که وقتی تو خونه احساس پوسیدگی میکنی میبرتت بیرون تا قدم بزنی.
تنها کسیه که وقتی گریه میکنی اشکاتو پاک میکنه و از روی زمین بلندت میکنه.
نمیدونم.
شایدم واقعا حق با شماست فروغ خانوم.