اونایی که پارسال میخواستن گاوی باشن
در مزرعههای سوئیس
الان میخوان کیف زنانه باشن در آتشِ آمریکا!
- #ایرانیمتوقفشو !
「فا.میم」
اونایی که پارسال میخواستن گاوی باشن در مزرعههای سوئیس الان میخوان کیف زنانه باشن در آتشِ آمریکا!
پارسال یکی از همکلاسیهام برگشت گفت
کاش سگ بودم ولی توی لسآنجلس بودم ؛)
ولی کاش الان اونجا بودی
آخه میگن حیوانات حوادث طبیعی رو زود تشخیص میدن😄😂
جُنـون گریخت سراسیمه از ملاقاتم
شبِ شراب که باشد دچار افراطم
بریز هرچه که داری مکن مراعاتم؛
تو بیملاحظه، من نیز بیمبالاتم
سیاهِ مست تو هستم گذشته کار از کار
شب شراب میارزد به بامــداد خمـار
نمـیرسد بـه شکـوه تــو فکــرِ کـوتاهم؛
اگر مدیح تو را از خود تو میخواهم
بگو که دهر بهدست تو خلق شد، ما هم
بگو بگو و مگو من ثنای اللهام
لطیـف طبع خـدا آنِ آشــکار تویی
که شعر جوششی آفریدگار تویی!
تو آن قصیدهی بیاختیارِ موزونی
پر از خیالی و از هر خیال بیرونی
شکوه شعر کهن در کلام اکنونی
بریز قاعدهها را به هم، تو قانونی
سرودنِ تو حماسیترین مغازله است
جهان بدون تو اسلوب بیمعادله است
رسیدهام به تو در نظمی از پریشانی
به شاعرانه ترین لحظههای حیرانی
نگفتهام که چه میخواهم از تو، میدانی
شـراب شعـر صغیــر و فؤاد کـرمانی...
تو ای قصیدهی اعلا مسمط عالی
جنون فاتح علی خان در اوج قوّالی
کتاب معجزه در بیشمار ابوابی
اگر چه نقطهی ایجاز غرق اطنابی
بخوانمت منِ وامانده با چه القابی؟
اگر خدات بگویم تو بر نمیتابی!
اگر ملال توام بیدریغ کن دفعم
تو تیغ میکشی اما منم که ذینفعم
تو همزمانِ زمان نیستی کجایی تو؟
کنار فاطمهای همدم حرایی تو
به چشم حیرت جبرییل آشنایی تو
به ذهن کوچک دنیا پر از چرایی تو
تو در نهایت معراج در نبایدها
نشستهای به تماشای رفت و آمد ها
تو آفتابی و هرگز نمیشوی انکار
دریغ و درد که نهج البلاغه را یکبار
کسی مرور نکرد ای شکوه بیتکرار
برای مالک اشتر نوشتهای بسیار...
هنوز جوهر آن نامهها تر و تازه است
غریبیِ سخنت در زمین پر آوازه است
به ناشناسیِ منظومهی علــی نامه
به الغدیــر، به موی سپید علامه...
به یا علی مددِ پوریا به هنگامه
به شرمگینیِ من در چکامه و چامه
تو دیگری و دلم در خیال دیگر نیست
که سرنوشتی از این سرنوشت بهتر نیست…
- حمیدرضا برقعی -
#شعر
هرچه معلومات زیادتر بشود
از انسانیت، انسان دورتر میشود؛
هرچه درس بخوانید و بخوانیم
اگرچناچه به راه مستقیم نباشیم
و معلومات و نفس خودمان را مهار نکنیم
و در این راه مستقیم؛ نکُشیم نفس را
هرچه معلومات زیادتر بشود؛
از انسانیت، انسان دورتر میشود
و مشکلتر میشود انسان خودش را برگرداند . . .
- امامخمینی -
من در حال توضیح دادن به بچههای خوابگاه
که میپرسن: تو مگه اراکی نیستی؟ پس چرا میای خوابگاه
+ اراکی هستم! ولی خونمون اراک نیست!
- خب خونتون کجاست؟
+ یکی از روستاهای اطرافِ اراک
- چقدر فاصله داری؟
+ حدود بیست دقیقه؛
- پس چرا میای خوابگاه؟
+ عاشق چشم و ابرو شماها شدم😂
#آنچهگذشت
جمعه سیام شهریور بود؛
همراه خانواده رفتیم زیارتِ
امامزادهسیداحمد، جدِ مقام معظم رهبری،
اونجا که بودیم، خواستم در نقطهای قرار بگیرم که موثرم ...
دقیقا همون جملهی
'' الهی استعملنی لما خلقتنی له ''
رو بارها گفتم. شب که برمیگشتیم.
مادرم و مادربزرگم کنارم توی ماشین بودند؛
عمه جان توی یک ماشین دیگه بود...
گوشی رو باز کردم و این پیام رو دیدم،
برای مصاحبه دانشگاه شاهد پذیرفته شده بودم. جیغ زدم و گفتم بالاخره نتیجه تلاشم مشخص شد! مادربزرگم با خوشحالی میگفت خداروشکر! به عمه زنگ زدم و جریان رو گفتم؛ او هم خوشحال شد.
مثل بقیه.
نوبت مصاحبه گرفتم؛ از بسیج نامه گرفتم؛
سوالات و مباحث رو مرور کردم...
تا اینکه شبِ رفتن به تهران فرارسید؛
یک پیام اومد و نوشته بود:
به دانشجویان جدیدالورود خوابگاه تعلق نمیگیرد!
نمیدونستم باید چیکار کنم، از شما چه پنهون؛ ناراحت شدم... آخه من خیلی تلاش کردم!
دلگرمیهای خانواده شروع شد:
عیبی نداره! تهران قبول نشدی؛
اصفهان که قبول میشی!
ما مطمئنیم...!
جمعه بیستم مهر،
وقتی نتایج اومد؛ سایت دائم هنگ میکرد...
با استرس و لرزش دست و سردرد دائم میگفتم:
'' الهی رضاً برضائِک ''
نتیجه رو دیدم.
خوب یا بد
از نتیجه راضیام؛
دلایلِ مختلفی میتونه داشته باشه.
اما اصلیترینش؛ حکمتِ خداست که قطعا تسلیم امرشیم.💚
#آنچهگذشت
「فا.میم」
جمعه سیام شهریور بود؛ همراه خانواده رفتیم زیارتِ امامزادهسیداحمد، جدِ مقام معظم رهبری، اونجا
ولی دعایِ مادر هم تاثیر داره🌪
پارسال همین روزها بود که یک برنامه از طرف بینهایت داخلِ دانشگاه برگزار میشد.
همراه مادر گرامی رفتیم. وقتی واردِ دانشگاه شد.
گفت: وای فاطمه! چه دانشگاه خوبی؛
الهی همین دانشگاه قبول بشی...
- مدیونید فکر کنید از دعای ایشون بود که شریف قبول نشدم🤞🏻
「فا.میم」
من در حال توضیح دادن به بچههای خوابگاه که میپرسن: تو مگه اراکی نیستی؟ پس چرا میای خوابگاه + اراکی
ولی زندگی خوابگاهی در کنار سختیهایی که داره؛ به نظرم تجربهی جالبیه...
مخصوصا برای منی که تک فرزندم
و قدرتِ مواجه شدن با کلی اخلاق و رفتار مختلف رو ندارم...
الان سعی میکنم خودمو با شرایط سازگار کنم.
با چراغ روشن بخوابم.
با صدای بلند گوشیهاشون اذیت نشم.
با روشن شدن چراغ نصف شب و
صدای خوردنِ چیپس کنار بیام.
به خوندن آواز و خندیدنهای بیموقع و بیدلیل عادت کنم.
با اخلاقها و عقاید مختلف،
دعوا میکنیم؛ میخندیم...
هوایِ همو داریم.
بحث سیاسی و دینی هم جایِ خودش...
سعی میکنیم به هم احترام بذاریم :)
و در جوابِ یکیشون که گفت:
از ترم به بعد میری اتاق دوستایِ چادریت؟
گفتم: من دوستامو از روی پوشش انتخاب
نمیکنم! پس کنار خودتون میمونم.
- البته اگر از ترم بعد بهم خوابگاه تعلق بگیره :|
- تجربهی خوابگاهی بودن در شهر خودت
واقعا جالبه😂
#آنچهگذشت