سلام استاد
وقتتون بخیر
بابت تأخیر عذرخواهی میکنم
بازم بابت اینکه وقت بسیار گذاشتید ممنونم. خیلی خیلی ممنونم🌹🙏
فقط استاد من یک چیزی رو هنوز متوجه نشدم راستش، اینکه بالاخره باید از کجا شروع کرد😅
به خدا انسان احمقی نیستما، تمام صحبتهاتون هم نگاه خوب و دقیقی بهم داد، ولی این برام گنگ هست.
که چطور باید شروع کنم برای انجام برنامه ریزی.
گفتین خودم و طبع و... رو باید بشناسم، خب اینو فهمیدم
ولی نفهمیدم همین رو باید چطور شروع کنم
سلام استاد
وقت بخیر
دیشب راجع به جمع بندی و مرور الموجز و اصول مظفر تلفنی با هم صحبت کردیم
خواستم چندتا سؤال بپرسم استاد
اول اینکه برای جلسات ابتدایی که هنوز تدریس کتاب شروع نشده، اینو یک بحث مستقل حساب کنم؟
و بعد اینکه در قدم اول هنگام مطالعه، برای پاراگراف یا چند پاراگراف با هم، یک عنوان انتخاب کنم، به صورت خلاصه یه جا بنویسم سیر بحث چطوریه مثلا بگم استاد فلان عنوان رو اول بحث کردن، بعد اقوالش رو گفتن، بعد وارد اختلافات شدن بعد نظر خودشون یا مصنف رو گفتن؟ بعد که تموم شد کل یک بحث که دو یا سه جلسه یا بیشتر میشه، به صورت تفصیلی و با توجه به همین عناوین بنویسم اون چیزایی رو که فهمیدم طوری که هر انسانی بخواد اینو بخونه متوجه بشه چیه این بحث، درسته؟
و اینکه در متنهای پیاده شدهی تدریس اصول مظفر استاد فرحانی، دو سه جلسه موجود نیست، اونجا ها رو باید چیکار کرد؟
در مورد این فرمایشاتتون: عنوان اصلی همان است (حوزه و جامعه. گذشته حال اینده.) اما سوال اصلی این هست: تفاوت وظیفه و خدمات حوزه به مردم و دیدگاه و استقبال مردم نسبت به حوزه چگونه است؟
سوالات فرعی: چه نقص هایی حوزه در زمینه رسالتش و خدمات و وظیفه در زمان گذشته داشته است؟ کدام یک از این نقص ها نقص ها برطرف شده است؟
کدام نقص ها در زمن معاصر ایجاد شده و از نقطه قوت به نقطه ضعف تبدیل شده است؟ این نقص ها چه تاثیری در دیگاه و استقبال مردم نسبت به حوزه داشته است؟ استقبال و دیدگاه مردم نسبت به حوزه چه تاثیری بر عملکرد و رسالت حوزه داشته و دارد؟ چگونه می توان این نقص ها را برطرف کرد؟ راه های اصلاح دیدگاه و استقبال مردم به حوزه چیست؟
با سلام و احترام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات. مدتی در خود احساس سرگشتگی و بلاتکلیفی دارم. دانشجوی لیسانس مهندسیام اما احساس میکنم اینجا جای من نیست. در تکاپوی افکار مختلف به علوم انسانی رسیدم اما با سابقهای که در خود سراغ دارم میدانم علوم انسانی مرا راضی نخواهد کرد و بطالت عمر است. از طرفی مدتی است به حوزه میاندیشم و دچار تشتت فکری خصوصا دربارهی این مسائل هستم:
۱. از مخالفت خانواده خصوصا پدر و مادرم وحشت دارم
۲. میترسم عزمی که جزم کردهام را در میانهی راه از دست بدهم
۳. طرح کلی مشخصی از آینده در سرم نیست و از روی علاقه و استعدادم به این نتایج رسیدهام
۴. هم اکنون حدود ۲/۳ واحدهایم را پاس کردهام اما اصلا میل درس خواندن ندارم تا کار را تمام کنم و همین امر موجب این شده که مدام خود را سرزنش کنم و به حالت نیمهافسردگی برسم...