eitaa logo
تبیین منظومۀ فکری رهبری
38.2هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
2.4هزار ویدیو
436 فایل
کانال رسمی مؤسسهٔ تبیین منظومهٔ فکری رهبری نشانی سایت: https://www.tabyinmanzome.ir پشتیبانی واحد فناوری: @support_tabyin واحد روابط عمومی: ۰۹۱۰۲۵۸۸۸۱۸ @ertebat_tabyin
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۱ من راهم را نرفته‌ام متدیّن‌ترین آدم زمان ما یعنی امام بزرگوار، ورزشکار بودند و تا آخر عمرشان- در سن نزدیک نود سالگی- هر روز ورزش می‌کردند. ورزش مخصوص ایشان، راهپیمایی بود - من یک وقت با آقاي هاشمی، پیش ایشان رفته بودم. زمان ریاست جمهوري من بود و براي امر مهمی، یادم هست که خدمت امام رفتیم و پهلوي ایشان نشـستیم. بعد دیدیم که ایشان همین‌طور، این‌ پا و آن‌ پا می‌کننـد. یکی از ما دو نفر پرسـیدیم: امري دارید- شبیه این مضـمون- ایشان گفتند: من راهم را نرفته‌ام! ایشان روزانه سـه‌بار، هر بار هم بیست دقیقه، لازم بود راه برونـد. آن وقت، نوبت راه رفتنشان بود. حالا رئیس‌جمهور و رئیس‌مجلس کشور، خدمت ایشان رفته‌اند، ایشان قدم زدنشان را فراموش نمی‌کردند! این قدر ایشان به مسأله‌ی ورزش مقیّد بودند. بیانات در دیدار رئیس و معلولین سازمان تربیت بدنی ۱۳۷۵/۱۰/۸ @t_manzome_f_r
۵۲ معنای نوروز نوروز، یعنی روز نو! در روایـات ما - بخصوص همان روایت معروف معلّی‌بن‌خنیس- به این نکته توجه شـده است. معلّی‌بن‌خنیس که یکی از رُوات برجسـته‌ي اصـحاب است و به نظر ما «ثقه» است، جزو شخصـیت‌هاي برجسـته وصاحب راز خانـدان پیغمبر است. درکنار امام صادق علیه‌الصلاة و السلام زندگی خود را گذرانده؛ بعد هم به شـهادت رسـیده است. این معلّی‌بن‌خنیس با این خصوصـیات، خدمت حضـرت می‌رود؛ اتفاقاً روز «نوروز» بوده است، حضـرت به او می‌فرمایند: آیا میدانی نوروز چیست؟ بعضـی خیال می‌کنند که حضرت در این روایت، تاریخ بیان کرده است- که در این روز، هبوط آدم اتفاق افتاد، قضیه‌ي نوح اتفاق افتاد، ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام اتفاق افتاد وچه وچه - برداشت من از این روایت، این نیست. من اینطـور می‌فهمم که حضـرت، دارد «روز نو» را معنـا می‌کنـد؛ منظور این است: امروز را که مردم، «نوروز» نـام گذاشـته‌اند، یعنی روزِ نو، روز نو یعنی چه؟ همه‌ي روزهاي خـدا مثل هم است؛ کـدام روز می‌توانـد «نو» باشـد؟ شـرط دارد؛ آن روزي که در آن، اتفـاق بزرگی افتاده باشـد، نوروز است. آن روزي که شـما در آن بتوانیـد اتفاق بزرگی را محَقق کنیـد، نوروز است. بعد خود حضرت مثال می‌زنند؛ می‌فرمایند: آن روزي که جناب آدم وحوا، پا بر روي زمین گذاشتند، نوروز بود؛ براي بنی آدم و نوع بشـر، روز نویی بود. آن روزي که حضـرت نوح- بعـد از توفـان عـالمگیر -کشتی خود را به ساحـل نجـات رسانـد، نوروز است؛ روز نویی است و داسـتان تـازه‌یی در زنـدگی بشـر آغاز شـده است. آن روزي که قرآن بر پیغمبر نازل شـد، روز نویی براي بشـریت است -حقیقت قضـیه همین است؛ روزي که قرآن براي بشر نازل می‌شود، مقطعی در تاریخ است که براي انسان‌ها روز نو است - آن روزي هم که امیرالمؤمنین به ولایت انتخاب شـد، روز نو است. این‌ها همه، نوروز است؛ چه از لحاظ تاریخ شمسـی، با اول ماه « حَمَل » مطابق باشد، یا نباشد. این نیست که حضـرت بخواهند بفرمایند که این قضایا، روز اول « حَمَل» - روز اول فروردین- اتفـاق افتـاده است؛ نخیر، بحث این است که هر روزي که این طـور خصوصـیاتی در آن اتفـاق بیفتـد، روز نو و نوروز است؛ چه اول فروردین، چه هر روز دیگري از اوقات سال باشـد. خوب، من حالا به شـما عرض می‌کنم، روزي که انقلاب پیروز شد، نوروز است؛ روز نویی بود. روزي که امام وارد این کشور شـد، براي ما نوروز بود. روز فتوحات عظیم و پیروزي جوانان مؤمن و ایثارگران ما در جبهه‌هـاي نبرد- علیه نظامیـانی که از «ناتو» و «ورشو» و امریکا و شوروي وخیلی از مراکز دیگر قـدرت تغـذیه می‌شدنـد- نوروز و روز نو است. بیانات در دیدار مدیران بنیاد شهید انقلاب اسلامی ۱۳۷۴/۱۲/۲۱ @t_manzome_f_r
۵۳ وزیري که بـا موتور گازی به نمـاز جمعه می‌رفت. به کشوري رفته بودم که رئیس جمهور آن تشـریفاتی و نخست‌وزیرش همه کاره -‌ یعنی رئیس دولت و کشور- بود. از لحاظ تشـریفاتی، رئیس‌جمهور در مراسم اسـتقبال ما شـرکت کرده بود، بعـد هم چنـد دقیقه‌یی با ما بود و سـپس رفت و دیگر نیامـد و مـا بـا نخست‌وزیر آن کشور، مشـغول صـحبت و مبـادله‌ي نظر و مـذاکره و قرارداد شـدیم. رئیس‌جمهور، اتفاقاً کشـیش بود. در آن چند لحظه‌یی که با او بودم، از او پرسـیدم که شـما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم می‌روید و در حال ریاست جمهوري، مراسم مذهبی را انجام می‌دهید؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمی‌کنم به کلیسا بروم! هفته‌یی مثلاً یک بار و یا گاهی چنـد هفته یک‌بار -حالا یادم نیست، او زمان دوري را معین کرد - به کلیسا می‌روم! بعـد صـحبت شد، گفت: من ورزش‌ هم می‌کنم و فوتبالیسـتم( تیم فوتبال داشت). گفتم: شما فرصت می‌کنید؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازي‌ می‌کنم! یعنی با آن که کشیش بود، اما وقتِ کلیسا رفتن نمی‌کرد؛ ولی هر روز ورزش می‌کرد! رئیس‌جمهوري که در مملکت کـاره‌یی نیست، می‌تواند ساعت‌ها وقت خودش را براي فوتبال بازي کردن و شـرکت در بالماسـکه و شرکت در ماهیگیري پاي فلان رودخانه صرف کند. این، مظهر مردمی بودن نیست. مظهر مردمی بودن مـا این است که امروز مردم بین خودشـان و مسئولان کشور، فاصـله‌ي حقیقی احساس نمی‌کننـد. این، نعمت بزرگی است. امروز اگر هر یـک از آحاد این مردم، با رئیس‌جمهور این کشور ملاقاتی داشـته باشـد، احساس نمی‌کنـد که با او فرق دارد. آن حالت اشـرافیگري و اوج کاذب طبقاتی که شایـد بتوانم بگویم در همه‌ي حکومت‌ها - تا آن جا که ما می‌دانیم- وجود دارد، در جمهوري‌اسـلامی نیست. وزرا، جزو همین مردم معمولیِ کوچه و بازارند. آن‌ها از یک خانواده‌ي اشـرافی جدا نشده‌اند به مسـند وزارت بیایند. به خاطر مسئولیت و تخصص و آگاهی‌یی، آن‌ها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آورده‌اند و در رأس وزارت گذاشـته‌اند. وقتی هم که از کار منفصل می‌شوند، باز سـراغ همان شغل قبلیشان می‌روند. یک وقت چندي پیش- دو سـال قبـل از این- یکی از وزراي زمـان مـا، از وزارت کنار رفت. همان هفته‌ي بعـدش، عیالش را روي موتور گازي نشانـد و با خودش به نمـاز جمعه آورد! یعنی شأن اجتماعی او، این است که حتی یک پیکان نـدارد که زنش را در آن بنشانـد و به نماز جمعه بیاورد. این، چیز خیلی مهمی است. سخنرانی در دیدار با ائمه‌ي جمعه‌ي سراسر کشور ۱۳۶۹/۳/۷ @t_manzome_f_r
۵۴ جلسه‌ی مخفیانه‌ی منزل شهید باهنر اول از شهید باهنر شروع کنم که خاطرات من با او دیرین‌تر و بیشتر است. همان‌طور که گفتم من در سال ۱۳۳۶ با مرحوم باهنر آشنا شدم و این آشنایی بعد از گذشت مدتی در سال ۳۸ ظاهراً یا ۳۹ به یک رفاقت نزدیک تبدیل شد و در جریان مبارزات هم که وارد شدیم ایشان یک عنصر فعال بود و در سال‌های ۴۴ به بعد ما ارتباطمان ارتباط به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد. در سال ۱۳۴۴ یا ۴۵ در تهران چندین جلسه به طور مخفیانه تشکیل می‌شد که نظم این جلسات و اداره‌ی کلی آن‌ها به عهده‌ی شهید باهنر بود. این جلسات تشکیل می‌شد از یک عده عناصر انقلابی و مبارز، عمدتاً از بازاری‌های بسیار مومن و چند نفری هم دانشجو و شاید هم یکی، دو نفر اداری که این‌ها- یکی، دو نفر هم شاید بیشتر- دو، سه نفر اداری ولیکن بیشتر کسبه بودند؛ از بازماندگان مؤتلفه بودند- سازمان مؤتلفه اسلامی - این‌ها جلسات مخفی تشکیل می‌دادند و مرحوم باهنر مسئول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنران‌ها و مدرسینی برای این جلسات بود. یکی، دو تا از این جلسات را خودش تدریس می‌کرد، یکی، دو تایش را من تدریس می‌کردم- که ایشان به من محول کرده بود- بعضی‌اش را هم بعضی از برادران دیگرمان مثل آقای هاشمی رفسنجانی و بعضی دیگر اداره می‌کردند و تدریس می‌کردند. این کار مشترک ما بود که آن جا شروع شد و همین‌طور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد تا سال‌های ۴۸، ۴۹ که گفتم آن مسأله‌ی جهان‌بینی پیش آمد و از آنجا ارتباط ما نزدیکتر و ارتباطات کاریمان بسیار بیشتر شد. خاطرات زیادی من در این دوران از شهید باهنر دارم که یکی از این خاطرات، خاطرات زندان سال ۱۳۴۲ ایشان است، که آن سال من هم زندان بودم در قزل قلعه و بلافاصله بعد از من یا اندکی با دوران زندانی من مشترک دوران زندانی ایشان بود، مدتی زندان بودند، آزاد شدند و باز بعد از چند سال مجدداً ایشان زندان افتادند. یادم است در سال ۱۳۴۴ من از مشهد آمده بودم تهران، پرونده‌ای در مشهد داشتم که من را تعقیب می‌کردند، به خاطر آن مجبور بودم برنگردم مشهد و تهران بمانم. در همین حینی که تهران آزادانه می‌گشتم و فکر می‌کردم که مسأله‌ی برای من این‌جا وجود ندارد، بوسیله‌ی آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع پیدا کردم که به مناسبت پرونده‌ی دیگری در او من و آقای هاشمی و نُه نفر دیگر از برادرانمان از روحانیون قم تحت تعقیب هستیم. یک روز عصری- این خاطره را فراموش نمی‌کنم... ادامه دارد... @t_manzome_f_r
۵۵ جلسه‌ی مخفیانه منزل شهید باهنر ... ادامه این خاطره را فراموش نمی‌کنم، خاطره‌ی جالبی است- یک روز عصری من توی خیابان انقلاب کنونی می‌رفتم، آقای هاشمی رسید به من گفت من توی اتوبوس بودم تو را دیدم و فوراً در اولین ایستگاه پیاده شدم. گفت: آمدم به تو بگویم که تو آزادانه داری راه می‌روی ولی تحت تعقیب هستی. قرار ملاقاتی گذاشتیم با آقای هاشمی و دوستان. قرارمان کجا بود؟ قراری که آقای هاشمی با آن‌ها گذاشته بود- چون جا نداشتیم در تهران- اتاق انتظار دکتر واعظی در انتهای کوچه‌ی روحی. دکتر واعظی از دوستان آقای منتظری بود، مرد مؤمنی بود، علاقه‌مند به مبارزین بود و ما می‌دانستیم که توی اتاق انتظار او اگر برویم بفهمند ما را بیرون نخواهد کرد. اما خب شما ببینید اتاق یک طبیب چقدر جای ناامنی است برای ملاقات، اما از بس جا نداشتیم در تهران مجبور بودیم که برویم آن‌جا. رفتیم توی اتاق انتظار آقای دکتر واعظی به عنوان مریض‌هایی که آمدند آن جا منتظر وقت و نوبت هستند نشستیم که حرف‌های‌مان را بزنیم، بعد دیدیم یک زن آن‌جا نشسته، یک مرد آن‌جا نشسته و نمی‌شود این‌جا صحبت کرد. ماندیم متحیر چه بکنیم، یک دفعه یکی از دوستان گفت برویم خانه‌ی آقای باهنر آن وقت کوچه‌ی شترداران آن‌جا میدان شاه سابق که اسمش امروز میدان قیام است. آن‌جا خانه‌اش بود و نزدیک بود به آن محلی که ما قرار داشتیم. گفتم برویم خانه‌ی آقای باهنر و همه خوشحال رفتیم طرف منزل ایشان، ایشان دوتا اطاق در یک منزلی طبقه‌ی بالا، اجاره کرده بود. خوشبختانه خانم ایشان هم خانه نبود و ما توانستیم خود ایشان را هم از خانه بیرون کنیم و بنشینیم حرف‌های‌مان را بزنیم و خاطره‌ی چهره‌ی نجیب این دوست قدیمی و عزیز ما- که می‌دید ما در حضور او داریم یک کاری، یک حرفی می‌خواهیم بزنیم که او می‌خواهیم نباشد و مطلقاً نگران و ناراحت نمی‌شد، چون می‌فهمید مسأله‌ی مهمی است- از یاد نمی‌رود. خیلی صریح به ایشان گفتیم که ما یک صحبتی داریم شما نباشید، آن هم با خوش‌رویی به نظرم چایی و میوه و این‌ها برای ما فراهم کرد و خودش هم از خانه گذاشت رفت بیرون که ما حرفهایمان را آن‌جا بزنیم‌. مصاحبه‌ی مطبوعاتی پیرامون هشت شهریور ۱۳۶۱/۵/ ۲۶ @t_manzome_f_r
۵۶ به حقـانیت امـام و حمـایت خـدا از او اعتقـاد داشـتم در روزهـاي سوم چهارم جنگ بود، توي اتاق جنگ سـتاد مشترك، همه جمع بودیم؛ بنـده هم بودم، مسـئولین کشور؛ رئیس‌جمهور، نخست وزیر - آن وقت رئیس‌جمهور بنی‌صدر بود، نخست وزیر هم مرحوم رجائی‌ بود -چنـد نفري از نمایندگان مجلس و غیره، همه آنجا جمع بودیم، داشتیم بحث می‌کردیم، مشورت می‌کردیم. نظامی‌ها هم بودنـد. بعـد یکی از نظامی‌ها آمد کنار من، گفت: این دوسـتان توي اتاق دیگر، یک کار خصوصـی با شـما دارند. من پاشدم رفتم پیش آن‌هـا. مرحوم فکوري بود، مرحوم فلاحی بود - این‌هـائی که یـادم است - دو سه نفر دیگر هم بودنـد. نشـستیم، گفتیم: کارتان چیست؟ گفتند: ببینید آقا!- یک کاغذي در آوردند. این کاغذ را من عیناً الان دارم توي یادداشت‌ها نگه داشته‌ام که خط آن برادران عزیز مـا بود - هواپیماهـاي ما این‌هاست؛ مثلاًاف ۵، اف ۴، نمیدانم سی۱۳۰، چی، چی، انواع هواپیماهـاي نظامیِ‌ ترابري و جنگی؛ هفت هشت ده نوع نوشـته بودند. بعد نوشته بودند از این نوع هواپیما، مثلاً ما ده تا آماده‌ي به کار داریم که تا فلان روز آمادگی‌اش تمام می‌شود. این‌ها قطعه‌هاي زوْد تعویض دارنـد- در هواپیماها قطعه‌هائی هست که در هر بار پرواز یا دو بار پرواز باید عوض بشود - می‌گفتنـد مـا این قطعه‌هـا را نـداریم. بنـابراین مثلاًـ تا ظرف پنـج روز یا ده روز این نوع هواپیما پایان می‌پـذیرد؛ دیگر کأنه نـداریم. تا دوازده روز این نوعِ دیگر تمـام می‌شود؛ تـا چهـارده پانزده روز، این نوع دیگر تمام می‌شود. بیشترینش سـی۱۳۰ بود. همین سی۱۳۰هائی‌ که حالا هم هست که حدود سـی روز یا سی‌و یک روز گفتند که براي این‌ها امکان پرواز وجود دارد. یعنی جمهوري‌ اسلامی بعـد از سـی‌و یـک روز، مطلقـاً وسـیله‌ي پرنـده‌ي هوائی نظـامی-چه نظـامی جنگی، چه نظـامی پشتیبانی و ترابري- دیگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتنـد: آقـا! وضع جنگ ما این است؛ شـما برویـد به امام بگوئیـد. من هم از شـما چه پنهان، توي دلم یک قـدري حقیقتـاً خـالی شـد! گفتیم عجب، واقعـاً هواپیمـا نباشـد، چه‌ کـار کنیم! او دارد با هواپیماهاي روسـی مرتباً می‌آیـد. حالا خلبان‌هایش عرضه‌ي خلبان‌هاي ما را نداشـتند، اما حجم کار زیاد بود. همین‌طور پشت سر هم می‌آمدند؛ انواع کلاس‌هاي گوناگون می‌گذاشتند. گفتم خیلی خوب. کاغـذ را گرفتم، بردم خـدمت امام، جماران... ادامه دارد... @t_manzome_f_r
۵۷ به حقانیت امام و حمایت خدا از او اعتقاد داشتم ...ادامه گفتم خیلی خوب. کاغـذ را گرفتم، بردم خـدمت امام، جماران؛ گفتم: آقا! این آقایان فرماندهان ما هسـتند و ما دار و ندار نظامیمان دست این‌هـاست. این‌هـا این جوري می‌گوینـد؛ می‌گوینـد مـا هواپیماهـاي جنگیمـان تـا حـداکثر مثلاً پانزده شانزده روز دیگر دوام دارد و آخرین هواپیمایمان که هواپیماي سی۱۳۰ است و ترابري است، تا سـی روز و سـی‌وسه روز دیگر بیشتر دوام ندارد. بعدش، دیگر ما مطلقاً هواپیما نـداریم. امام نگاهی کردند، گفتند-حالا نقل به مضـمون می‌کنم، عین عبارت ایشان یادم نیست؛ ً احتمالا جائی عین عبارات ایشان را نوشـته باشم- این حرف‌ها چیست! شـما بگوئید بروند بجنگند، خدا می‌رساند، درست می‌کند، هیچ‌طور نمی‌شود. منطقاً حرف امام براي من قانع کننـده نبود؛ چون امام که متخصـص هواپیما نبود؛ اما به حقانیت امام و روشـنائی دل او و حمایت خدا از او اعتقاد داشـتم، می‌دانستم که خداي متعال این‌مرد را براي یک کار بزرگ برانگیخته و او را وا نخواهد گذاشت. این را عقیده داشتم. لـذا دلم قرص شـد، آمـدم به این‌ها-حالا همان روز یا فردایش، یادم نیست -گفتم امام فرمودنـد که بروید همین‌ها را هرچی می‌توانید تعمیر کنیـد، درست کنید و اقدام کنید. همان هواپیماهاي اف ۵ و اف ۴ و اف۱۴ و این‌هائی که قرار بود بعد از پنج شش روز بکلی از کـار بیفتـد، هنوز دارد تو نیرو هوائی ما کار می‌کنـد! بیست و نُه سال از سال ۵۹ می‌گـذرد، هنوز دارند کار می‌کنند! البته تعدادي از آن‌ها توي جنگ آسـیب دیدنـد، ساقط شدنـد، تیر خوردنـد، بعضـیشان از رده خارج شدنـد، اما از این طرف هم در قبال این ریزش، رویشـی وجود داشت؛ مهندسـین ما در دسـتگاه‌هاي ذيربط توانسـتند قطعات درست کننـد، خلأها را پر کنند و بعضـی از قطعات را علی‌رغم تحریم، به کوري چشم آن تحریم کننده‌ها، از راه‌هائی وارد کنند و هواپیماها را سـرپا نگه دارند. علاوه بر این‌ها، از آن‌ها یاد بگیرند و دو نوع هواپیماي جنگی خودشان بسازند. الان شما می‌دانید که در نیروي هوائی ما، دو نوع هواپیماي جنگی- البته عین آن هواپیماهـاي قبلیِ خود مـا نیست، امـا بالاخره از آن‌ها اسـتفاده کردنـد. مهنـدس است دیگر، نگاه می‌کنـد به کاري، تجربه می‌انـدوزد، خودش طراحی می‌کنـد- دو کابینه‌ي براي آموزش و یک کابینه‌ي براي تهاجم نظامی، ساخته شـده. علاوه بر این که همان‌هائی هم که داشتیم، هنوز داریم و توي دسـتگاه‌هاي ما هست. این، توکل به خـداست؛ این، صـدق وعده‌ي خداست. وقتی خداي متعال با تأکید فراوان و چنـد جانبه می‌فرمایـد: «و لینصـرّن الله من ینصـره»؛ بی‌گمان، بی‌تردید، حتماً و یقیناً خداي متعال نصـرت می‌کند، یاري می‌کند کسانی را که او را، یعنی دین او را یاري کننـد- وقتی خـدا این را می‌گویـد- من وشـما هم می‌دانیم که داریم از دین خـدا حمایت می‌کنیم، یاريِ دین خدا می‌کنیم. بنابراین، خاطر جمع باشـید که خدا نصـرت خواهدکرد. بیانات در دیدار اعضاي دفتر رهبري وسـپاه ۱۳۸۸/۵/۵ @t_manzome_f_r
۵۸ فقـط اسـمش مردمی است. در یکی از سـفرهایی که یکی دوسـال قبل به یکی از همین کشورهاي سوسـیالیستی رفته بودیم، یکی از همراهان ما که از نمایندگان محترم مجلس شوراي‌اسـلامی بود، با مقامات مجلس ملی آن کشور راجع به مجلس صـحبت‌هایی کرده بود. اطلاعـاتی از مجلس ما به آن‌ها داده بود و اطلاعاتی هم از مجلس آن‌ها گرفته بود. ما نشسـته بودیم و راجع به موضوعی صـحبت می‌کردیم. ایشـان، بـا یـک قیـافه‌ي خیلی جـدي پیش مـا آمـد و گفت: ما چیزهاي مهمی از این آقایان- که میهمانشان بودیم- یاد گرفتیم. او گفت: وقتی که راجع به مجلس با این‌ها صحبت کردیم، از این‌ها پرسیدیم که مجلسِ شما چگونه است و چند عضو دارد و چـه مـواقعی تشـکیل می‌شـود و رئیسـش چگـونه انتخـاب می‌گردد؟ معلـوم شـد کـه مجلس ملی این‌هـا، متشـکل از افرادي اسـت که به وسیله‌ی دستگاه‌ها و سازمان‌های حزبیِ وابسته خودِ حکومت تشکیل می‌شود. یعنی مثلاً پانصد، ششصد نفر آدم به عنوان اعضا و نمایندگان کنگره، به وسیله‌ی همان دستگاه‌های حزبی انتخاب می‌شوند. بعد این افراد که نام تجمعشان کنگره‌ي ملی است، سالی دو مرتبه جلسه تشـکیل می‌دهنـد! شـما ببینیـد در این کشور که فقط سالی دو مرتبه مجلس قانونگذاریشان تشـکیل می‌شود، قانون را چه کسـی وضع می‌کنـد؟ اختیار قانونگـذاري دست کیست؟ دست همان‌هایی است که در رأس تشـکیلات حکومت قرار دارند. اگر بپرسـید اسم حکومت شـماچیست می‌گویند: حکومت دموکراتیک‌ سوسـیالیستی؛ یعنی حکومت مردمی. اسمش مردمی است، در حالی که در هیـچ امري از امور آن کشور، مردم دخالت ندارنـد و این، همان مردمی هسـتند که انقلاب را به پیروزي رساندند. اسـم این کشورهـا هم کشور انقلابی است. همه‌ي انقلاب‌هـایی که مـا در دنیـا دیـدیم وکشورهایی که بر اساس یک انقلاب، نظامی را به وجود آوردند، تقریباً به همین شکلی بودند که مطرح کردم. خطبه‌هاي نماز جمعه‌ي تهران۱۳۶۸/۱۱/۲۰ @t_manzome_f_r
۵۹ دست غیبی در همه‌ي کارها دارد ما را هـدایت و پشتیبانی می‌کنـد. در حادثه‌ي مـدرسه‌ي فیضـیه و سـپس در قضـیه‌ي پانزده خرداد، عـده‌یی می‌گفتنـد فایـده‌یی ندارد، بی‌خود معطلید؛ آن‌ها چند برابر شـمایند! بعد هم که در سال ۴۳ امام (رحمه‌الله) را تبعیـد کردند، باز این طرز فکر در بعضـی از این افراد راسـخ شـد و گفتند امام بی‌جهت زحمت می‌کشـند و تلاش می‌کنند؛ ایشان به جایی نمی‌رسـند! در حقیقت اگر کسـی بخواهد با عقل و منطق معمولی محاسبه کند، همین نتیجه را می‌گیرد؛ ولی آن چیزي که امام را وادار می‌کرد که علی‌رغم همه‌ي این حرف‌هـا، امیـدش را از دست ندهـد و به حرکت خـود ادامه دهـد، انجـام تکلیـف الهی بود. او معتقـد بود که این انقلاب را یکدست غیبی هـدایت و پشتیبانی می‌کنـد و ما نبایـد به دنبال نتیجه‌ي کار خود باشـیم. در همین خصوص خاطره‌یی در ذهنم مانـده است که نقـل می‌کنم: «چنـد روز قبـل از پایان سال ۶۵ که خـدمت امـام بـودیم، چون یکی از روزهـاي فروردین ۶۶ با ولادت یکی از ائمه (علیه‌السلام) مصـادف می‌شـد، من و آقـاي هاشـمی رفسـنجانی وحـاج احمـد آقا اصـرار کردیم که ایشان در حسـینیه‌ي جماران با مردم دیداري داشـته باشـند. امام اسـتنکاف کردند و قاطع گفتند: حالش را ندارم. من در ایام نوروز به مشـهد رفته بودم و آقاي هاشـمی هم از جبهه دیـدار داشـتند. در همان روزها، ناگهان قلب امام مشـکلی پیـدا می‌کنـد وچون حاج احمـدآقا -که حق بزرگی بر گردن همه‌ي ملت دارد و امـام را در این چنـد سـال حفظ کرد - همه‌ي وسایل را براي بهبود امام(رحمه‌الله) مهیا کرده بود، فوراً به وضـعیت جسـمی ایشان رسیدگی شد و خطر برطرف گردید. وقتی در بیمارستان بر بالین ایشان حاضر شدم، عرض کردم:چه قدر خوب شـد که آن شب اصـرار مـا را براي ملاقـات بـا مردم نپذیرفتیـد؛ و الّا اگر خبر این ملاقـات اعلام می‌شـد، مردم به زیارت شـما می‌آمدنـد و آن وقت شـما با این حال نمی‌توانستیـد مردم را ملاقات کنیـد و انعکاس آن در دنیا خوب نبود. این کار شـما، خواسـت خداونـد و کمک الهی بود و در آن زمان تصـمیم بجایی گرفتیـد. ایشان در پاسـخ من گفتند: آن طورکه من فهمیدم، مثل این که از اول انقلاب تـا حالا، یک دست غیبی در همه‌ي کارها دارد ما را هـدایت و پشتیبانی می‌کنـد.» واقعاً همین‌طور است؛ و الّا محاسـبات معمول سیاسی، اقتصادي و محاسباتی که براساس آن دنیا دارد اداره می‌شود، این نتایج را به دست نمی‌دهد. آن چیزي که امام را بر هـدایت و اداره و رهبري ملت ایران و انقلاب عظیمش قادر می‌کرد، عبارت بود از ارتباط با خـدا و اتصال و توجه و توکل به او. او واقعاً عبـد صالـح خدا بود. من هیچ تعبیري را بهتر از این براي امام(رحمه‌الله) پیدا نمی‌کنم. سـخنرانی در مراسم بیعت فرماندهان و اعضاي کمیته‌هاي انقلاب اسلامی ۶۸/۳/۱۸ @t_manzome_f_r
۶۰ ایشـان«آقا روح الله» است! یکی از علماي معروف مشـهد که بسـیار هم مرد بزرگوار و خوبی بود و همین چنـد سال قبل از این به رحمت خـدا رفت و در سن هشـتاد سالگی هم به جبهه می‌رفت و پاي خمپاره ۶۰ و ۸۱ و ۱۲۰ می‌نشـست و خمپاره هم می‌زد - مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی-وقتی ما در آن سال‌ها پیش ایشان می‌رفتیم، به ماها می‌گفت که شـما این شـخص- یعنی امام - را تازه شناخته‌اید؛ ولی ما چهل سال است که ایشان را می‌شناسیم. می‌گفت من وقتی براي تحصـیل از تهران به قم رفتم- چون ایشان تهرانی بود؛ مـدت کوتاهی در قم مانده بود، بعد در مشـهد اقامت کرده بود - در حرم حضـرت معصومه "سلام‌الله علیها" چشـمم به یک آقاي جوان زیباي خوش قیافه داراي محاسن مشـکی افتاد که هر روز و شبی می‌دیدم ایشان در جاي معینی می‌ایسـتد، تحت‌الحنک را می‌اندازد و مشـغول عبادت می‌شود. گفت محبت این مرد به دلم افتاد؛ بعد پرسـیدم این آقا کیست؛ گفتند ایشان« آقا روح الله» است - آن وقت به ایشان«آقا روح الله» می‌گفتند- از آن وقت من به این مرد ارادت پیدا کردم. نقل شده در دیدار با جمعی از دانشجویان تشکل‌هاي اسلامی ۱۳۷۶/۱۱/۱ @t_manzome_f_r
۶۱ فقـط اسـمش مردمی است. در یکی از سـفرهایی که یکی دوسـال قبل به یکی از همین کشورهاي سوسـیالیستی رفته بودیم، یکی از همراهان ما که از نمایندگان محترم مجلس شوراي‌اسـلامی بود، با مقامات مجلس ملی آن کشور راجع به مجلس صـحبت‌هایی کرده بود. اطلاعـاتی از مجلس ما به آن‌ها داده بود و اطلاعاتی هم از مجلس آن‌ها گرفته بود. ما نشسـته بودیم و راجع به موضوعی صـحبت می‌کردیم. ایشـان، بـا یـک قیـافه‌ي خیلی جـدي پیش مـا آمـد و گفت: ما چیزهاي مهمی از این آقایان- که میهمانشان بودیم- یاد گرفتیم. او گفت: وقتی که راجع به مجلس با این‌ها صحبت کردیم، از این‌ها پرسیدیم که مجلسِ شما چگونه است و چند عضو دارد و چـه مـواقعی تشـکیل می‌شـود و رئیسـش چگـونه انتخـاب می‌گردد؟ معلـوم شـد کـه مجلس ملی این‌هـا، متشـکل از افرادي اسـت که به وسیله‌ی دستگاه‌ها و سازمان‌های حزبیِ وابسته خودِ حکومت تشکیل می‌شود. یعنی مثلاً پانصد، ششصد نفر آدم به عنوان اعضا و نمایندگان کنگره، به وسیله‌ی همان دستگاه‌های حزبی انتخاب می‌شوند. بعد این افراد که نام تجمعشان کنگره‌ي ملی است، سالی دو مرتبه جلسه تشـکیل می‌دهنـد! شـما ببینیـد در این کشور که فقط سالی دو مرتبه مجلس قانونگذاریشان تشـکیل می‌شود، قانون را چه کسـی وضع می‌کنـد؟ اختیار قانونگـذاري دست کیست؟ دست همان‌هایی است که در رأس تشـکیلات حکومت قرار دارند. اگر بپرسـید اسم حکومت شـماچیست می‌گویند: حکومت دموکراتیک‌ سوسـیالیستی؛ یعنی حکومت مردمی. اسمش مردمی است، در حالی که در هیـچ امري از امور آن کشور، مردم دخالت ندارنـد و این، همان مردمی هسـتند که انقلاب را به پیروزي رساندند. اسـم این کشورهـا هم کشور انقلابی است. همه‌ي انقلاب‌هـایی که مـا در دنیـا دیـدیم وکشورهایی که بر اساس یک انقلاب، نظامی را به وجود آوردند، تقریباً به همین شکلی بودند که مطرح کردم. خطبه‌هاي نماز جمعه‌ي تهران۱۳۶۸/۱۱/۲۰ @t_manzome_f_r
۶۲ شهیـدي که زیر آفتـاب مانـده بـود در یکی از همین روزهـایی که مـا در خطوط جبهه حرکت می‌کردیم، یـک نقطه‌اي بود که قبلا توسط دشـمن متصرف شده بود، بعد نیروهاي ما رفته بودند آن‌جا را مجددا تصرف کرده بودند، بنده داشتم از این خطوط بازدید می‌کردم و بـه یگان‌هـا و به سـنگرها و به این بچه‌هـاي عزیز رزمنـده‌مان سـر می‌زدم، یـک وقت دیـدم یکی دو تـا از برادران همراه من خیلی ناراحت، شـتابان، عرق ریزان، آشـفته، آمدنـد پیش من و من را جـدا کردنـد از کسانی که داشـتند به من گزارش می‌دادنـد، دیـدم که این‌ها ناراحتند گفتم چیه؟ گفتند که بله ما داشتیم توي این منطقه می‌گشتیم، یک وقت چشممان افتاده به جسـد یک شـهیدي که چند روز است این شـهید بدنش در زیر آفتاب این‌جا باقیمانده. من به شدت منقلب شدم و ناراحت شدم و به آن برادرانی که مسئول بودنـد در آن خـط و در آن منطقه، گفتم سـریعا این مسأله را دنبال کنیـد، جسـد این شـهید را بیاوریـد و جسد شـهداي دیگر را هم که در این منطقه ممکن است باشند جمع کنید. اما در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره‌ات یا اباعبـدالله، این‌جـا انسـان می‌فهمـد کـه به زینب کـبري چقـدر سـخت گـذشت، آن وقـتی که خـودش را روي نعش عریـان برادرش انـداخت، و با آن صـداي حزین، با آن آهنگ بی‌اختیار، کلمات را در فضا پراکنـد و در تاریخ گذاشت فریاد زد: "بأبی المظلوم حتی قضا... پـدرم قربان آن کسـی که تا آن لحظه‌ي آخر تشـنه ماند و تشـنه لب جان داد. بیانات در خطبه‌هاي نماز جمعه ۱۳۶۷/۶/۴ @t_manzome_f_r