9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢موزیک ویدئوی جدید محسن چاوشی به مناسبت محرم با نام «آواز خون»
🔻چاوشی با انتشار این موزیک ویدیو نوشت: «آواز خون» نذر محرم است و ادای دین شخصی من و دوستان همدل به اهل کربلا»
✅ نذرت قبول
👇به کانال [تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
💢 سلام 🛑یک چالش براتون دارم 🔻داستان های کوتاه از محرم و عاشورا ♦️هرکدوم از همراهان و عزیزان که
#داستانک
💢 حرفهایت را ثابت کن...!
✍️سلمان ایرانمنش
🔻وقتی رسیدم سخنران روی منبر نشسته و تازه صحبتهایش را شروع کرده بود.
🔻در مورد احترام به والدین و بزرگترها نکاتی میگفت.
🔻آنجا پر بود از کودکان و نوجوانانی که شاید مبتلا به این صحبت ها بودند
پیرمردی در کنار منبر نشسته بود و کتابی در دستش.
🔻حدسم میزدم که بعد از منبر روحانی میخواهد مداحی کند.
🔻به روضه رسیدیم و داستان روضه هم در مورد عبدالله بن حسن بود و جانفشانی در راه عمو، شاید بی ارتباط با بحث منبر نبود؛ کسی که به احترام عمویش نمیتواند زمین بنشیند و به عشق عمو جان را فدای عمو میکند
روضه تمام شد و حدسم درست بود.
🔻میکروفن را دست پیرمرد دادن و خواند:
ای زینت عرش برین حسین جان …
🔻گاهی نمیتوانست به درستی از روی عبارات بخواند اما معلوم بود عشق خاصی به این شعر دارد که ساعتی را نشسته تا نوبت او شود و در مدح امامش دقایقی را بخواند.
🔻دیگر نمیتوانست ادامه دهد و کتاب را دست روحانی داد و گفت تو بخوان
منتظر بودم تا ببینم روحانی که در مورد احترام صحبت میکرد، الان که مورد امتحان قرار گرفته چه میکند.
🔻روحانی کتاب را گرفت و شروع به خواندن برای دل پیرمرد کرد؛ بعضی قسمت هارا روحانی هم نمیتوانست بخواند چون آمادگی نداشت اما ادامه میداد و پیرمرد با هر بیت در عالم خودش غرق میشد.
🔻اشکهایم جاری شد.
✅ این بار نه بخاطر روضه و غم حسین بلکه برای مکتب تربیتی حسین.
🔻آنجا عشق پیرمردی را دیدم به امامش که میخواست حتی یک بیت هم شده در عزای حسین شریک شود.
🔻روحانی را دیدم که بخاطر پیرمردی عاشق نوحه میگفت و روضه میخواند.
🔻و گریههایم که برای این صحنه سرازیر شده بود.
👇به کانال [تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
هدایت شده از انجمن سواد رسانه طلاب
32.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تحلیل | #برداشت_آزاد
🔘 این 9 دقیقه را ببینید، برداشت با شما
▪️پس از استقبال گسترده از برنامه «مهلا» در محرم سالهای گذشته، فصل چهارم این برنامه امسال با اجرای محمدحسین پویانفر از پلتفرم روبيكا پخش مىشود.
▫️تحلیل شما با دیدن این برنامه چیست؟
◾️نظر خود را برای ما بنویسید تا برای عموم منتشر کنیم.
#مهلا
🔻انجمن سواد رسانه طلاب🔻
ایتا | روبیکا | اینستاگرام
🆔@savad_rasaneh
هدایت شده از انجمن سواد رسانه طلاب
#تحلیل | #یادداشت
🔘گفتم: من تورا دوست دارم
پرسید: آیا همین دوست داشتن کافیست؟
✍️مصطفی گودرزی
◾️شاید دوست داشتن و محبت را برای خودمان درست معنا نکرده باشیم که امروز فکر میکنیم محبت یعنی همین ابراز علاقهای که به شخصی یا مکتبی یا چیزی داریم.
▫️این ابتدای مسیر است و حتی قدم اول هم نیست و شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
◾️مجنون مصداق خوبی برای عاشقانه زیستن است و عاشقانه زیستن یعنی فراموشی خود و غرق در محبوب شدن.
▫️غریق در عشق خود را نمیبیند و راه نجات را فقط معشوق میداند؛ تمام ساحتهای نفس خود را بر اساس مبانی مورد نظر معشوق چیدمان میکند و حرکتی همه جانبه به سمت معشوق دارد.
◾️از لوازم عشق و حب سعی در مشاکلت بیشتر به محبوب و معشوق است و اگر خود را عاشق کسی میدانیم اما سعی در همسنخی با او نمیکنیم این نو احساسات را نمیتوان عشق نام گذاری کرد.
▫️از لوازم دیگر عشق، مطیع بودن در مواجهه با امر محبوب است؛
او چه میخواهد تا عاشق برای جلب رضایتش همان کند
در کجاست تا عاشق هم همان جا باشد
کدام سمت وسو را دارد تا عاشقم هم به همان سمت روانه شود
◾️حال باید از خود بپرسیم چقدر مشاکلت با حضرت سید الشهدا در وجودمان حاصل کردیم که خود را محب و عاشق او بدانیم تا بعد بتوانیم ادعا کنیم این حب موجب نجاتمان است نه کیدی از کیدهای شیطان برای فرار از حقیقت؟
#مهلا
🔻انجمن سواد رسانه طلاب🔻
ایتا | روبیکا | اینستاگرام
🆔@savad_rasaneh
مدرسه تولید محتوا
#تحلیل | #یادداشت 🔘گفتم: من تورا دوست دارم پرسید: آیا همین دوست داشتن کافیست؟ ✍️مصطفی گودرزی ◾️شا
👆این متن در مورد کلیپ بالاست که پویانفر و راغب در مورد حب به امام حسین گفتگو میکنن
مدرسه تولید محتوا
💢 سلام 🛑یک چالش براتون دارم 🔻داستان های کوتاه از محرم و عاشورا ♦️هرکدوم از همراهان و عزیزان که
#داستانک
💢سیاوش
✍️فاطمه دماوندی
🔻سیاوش موتور خریده بودو می خواست به عنوان شیرینی خرید موتورش غلام و سعید را ببرد بیرون که دور بزنند.
سعید از خاانه بیرون آمدو سیاوش با دیدن او گفت :«اوه! اوه! آقا سعیدو! چه خوش تیپ کرده! چه مشکی یی هم پوشیده! به جمع خوش تیپا خوش اومدی!»[ و زیر آواز زد: آخه مشکی رنگ عشقه!..] حالا کجا؟ وایستا با هم بریم شاید ما هم خوشتیپ شیم![صدای به مسخره خندیدن سیاوش و غلام بلند شد.]
🔻سعید[با خودش] می گوید:« آره! مشکی رنگ عشقه! اونم چه عشقی!» و بلند گفت:« باشه.قبول. پس پاشید.»
سیاوش می گوید:« پاشیم؟ مگه ما نمک پاشیم که بپاشیم؟!»
[و دوباره سیاوش و غلام بلند خندیدند.]
سعید می گوید:« مگه نگفتی وایستا با هم بریم؟ منم وایستادم با هم بریم.»
🔻[سعید و سیاوش و غلام سوار موتور سیاوش شدند.]
سیاوش گفت:« آقایون!هر کی کلاه ایمنی داره محکم ببنده که می خوام با رخشم بگازم!»
بعد گفت« آماده یین؟ ۱..۲..۳»و موتور را از همان ابتدا با سرعت به حرکت درآورد. همان طور که با سرعت می رفت و باد به صورتش می خورد، داد می زند:« یوهّوووو! دمت گرم! بگاز که خوب داری می گازی!»..
که صدای غلام بلند شد:«آی! (دیوونه!)مگه مریضی که ویراژ می دی؟ها؟! چِته؟داری سر می بری ؟»
سیاوش گفت:« اَه! بیا.دلت خنک شد؟( هنوز راه نیفتاده)خوردیم به ترافیک! اونم ۶۰ ثانیه!»
از شیشه های پایین زده شده ماشین کناری صدای مداحی می آمد که در صدای بوق بوق ماشین و موتورهای دیگر قاطی می شود.
سیاوش که حالا گرمای هوا هم کلافه اش کرده بود گفت:«مردم حال و حوصله دارن تو این گرما سیاه می پوشن! ولا خود امام حسین هم راضی نیست به این همه اذیت!»
سعید که تا آن موقع ساکت نشسته بود گفت:«ین قدر غر نزن! برو! چراغ سبز شد.»
چراغ سبز شد و سیاوش تا جایی که می توانست دو خیابان دیگر را هم با سرعت طی کرد.
🔻داربست بزرگی که با پارچه های مشکی پوشیده شده و اتاقکی درست کرده که کنار پیاده رو گذاشته شده بود. صدای مداحی از بلندگوهای داخل اتاقک به گوش می رسید. بوی اسپندی که داشت دود می شد حال و هوای خاصی ایجاد کرده بود.
سیاوش موتورش را کنار دیوار پارک کرد و سعید پیاده شد و به طرف اتاقک رفت.
غلام و سیاوش از موتور پیاده شدند و به آن تکیه زدند.
🔻سیاوش همان طور که منتظر سعید ایستاده بود تا برگردد، چشمش به پیرمردی می افتد که روی ویلچر نشسته و نوه اش ویلچرش را حرکت می داد. در همان حال پسر نوجوانی با یک سینی لیوان های شربت به طرف سیاوش و غلام آمد.( :« بفرمایید.») غلام لیوان شربتش را یک جا سر کشید. سیاوش لیوان شربتش را برداشت و همان طور که چشمش به پیرمرد بود،لیوان شربتش را هم خورد. دید که نوه پیرمرد به خاطر سن کم و قد کوتاهش موقع بالا بردن ویلچر از سربالایی صورتش را جمع می کند و به سختی می خواهد ویلچر را بالا ببرد.سیاوش که این صحنه را دید،لیوان شربتش را که خالی شده بود مچاله کرد و درون سطل زباله فلزی که کمی آن طرف تر بود انداخت و به کمکش رفت.
پیرمرد گفت :«جَوون! امام حسین دستت رو بگیره که زمین نخوری!»
با گفتن این حرف از زبان پیرمرد،سیاوش یاد کودکی خودش افتاد که همراه با پدربزرگش به هیئت می رفت.
🔻سیاوش سرش را پایین انداخت و شروع به رفتن کرد.
غلام پرسید:«سیا، دااااش سیاااا، کجا داری میری؟»
سیاوش توقفی کرد و گفت: «می رم هیئت.»
غلام گفت:«پس چت شده یهویییییی؟»
سیاوش سرش را برگرداند و به غلام نگاهی انداخت .حرفی نزد. دوباره به رو به رویش نگاه کرد و به سمت حسینیه راه افتد.
🔻به خودش فکر می کرد و به زنجیری که دور گردنش بود.تصمیم گرفت برای همیشه جدایش کند.
سعید از دور سیاوش را دید.نزدیک سیاوش رفت.[ دستش را روی شانه سیاوش گذاشت.] لبخندی روی لب هایش نشست و گفت :«خوش اومدی! بفرما! دمِ در بده!» سیاوش به لباسش و زنجیری که حالا مچاله شده در دستش بود،از خودش خجالت کشید که با این سر و وضع آمده است هیئت.
سیاوش گفت:« از وقتی لباس سیاه رو برای رنگش پوشیدم نه برای امام حسین،راه رو گم کردم.»
سعید که متوجه شد چرا سیاوش همان جا،دمِ در را ترجیح می داد،به چشم های سیاوش که با اشک و بغض همراه شده بودند،نگاه کرد و گفت:« اشکالی نداره. مهم اینه که این قدر خوب هستی که به چشم امام حسین اومدی و الان این جایی!» با هم به طرف جمعیت که رو به روی سکو ایستاده بودند و می خواندن :« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد.. علمدار نیامد علمدار نیامد..» رفتند و در بین آنها خود را جا دادند.
👇به کانال [تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
هدایت شده از اقتصاد فرهنگی
فاشار الشمر الیه...
گفتند ما چگونه سخن با علی کنیم؟
زد حرمله صدا که منم هم کلام او...
♨️ اقْتِصادِفَرهَنگی: 🇮🇷
💠 @h_abasifar
مدرسه تولید محتوا
💢 سلام 🛑یک چالش براتون دارم 🔻داستان های کوتاه از محرم و عاشورا ♦️هرکدوم از همراهان و عزیزان که
#داستانک
💢رفاقتی دوباره
✍️فهیمه یوسفی
🔻یک مدت بود رفاقتش را با ما قطع کرده بود و با یک گروه دیگه آشنا شده بود.
🔻کم کم تیپ و ظاهرش فرق کرد. چادر روی سرش سنگینی می کرد و گرمای هوا هم باعث شده بود حجابش را به مانتو تغییر دهد.
🔻مانتو کم کم شد بلوز و روسری شد شال و انواع آرایشهایی که روی صورتش مینشست.
🔻از دور که میدیدم سرش را می انداخت پایین انگار که من را ندیده،نمی دانم میترسید چیزی بشنود یا نصیحتی ولی هر چی بود دیگر دلش با من نبود.
🔻روزها و هفته ها گذشت. دیگر خبری از او نبود،
🔻یک روز مادرم آش پخته بود یک کاسه بردم در خانهشان، بهانه خوبی بود که از حالش باخبر شوم.
🔻رفتم ولی نبود مادرش گفت رفته برای کار تهران.هفته ی دیگر می آید.
🔻من منتظر بودم و روزها از پی هم می گذشت و بیشتر دلتنگش می شدم.
🔻تا اینکه یک شب برای مراسم دهه رفتم امامزاده و دیدم یک گوشه نشسته و زار زار گریه میکند. دلم لرزید، رفتم سمتش و نگاهش کردم و سریع بغلش کردم.
تا من را دید بغلم کرد و گریه کرد اما در آن شلوعی فرصت نشد برام تعریف کند چه شده و چرا گریه میکند
🔻چند شب دیگر به امامزاده نیامد و من هر بارمیرفتم و منتظر بودم دوباره ببینمش. این بار که میدانستم نیامده با هدیه ای که برایش خریده بودم رفتم در خانهشان، خوشحال بودم که بتوانم دوباره با او صحبت کنم
در را باز کرد و تا من را دید گفت تنهایش بگزارم ولی من سماجت کردم و رفتم داخل.
🔻در خواست کردم ماجرا را برایم تعریف کند. دوستانش را باعث گمراهی اش می دانست. گفت چقدر بخاطر ظاهرش مورد آزار قرار گرفته؛ دلم برایش سوخت و دلداریش دادم.
🔻درآخر گفت: تقصیر تو بود، من را تنها گذاشتی تا در منجلابی که برای خودم ساختم فرو بروم و تنها بمانم. اگر دستم را میگرفتی شاید امروز در این حال نبودم.
🔻یکه خوردم که چقدر ساده از کنارش عبور کردم وقتی که در حساس ترین زمان زندگیش منتظرم بوده .
👇به کانال [تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
هدایت شده از طراحی تایپوگرافی و پوستر | خیمه🇵🇸
به لطف عشق علی عاشقمخدا شده است
سرم به جرم علی بودنم جدا شده است
شاعر:حسین عباسی فر
#حضرت_علی_اصغر
#وترگراف
#عکسنوشت
🖤 | @VatrGraph5 | 👈
هدایت شده از انجمن سواد رسانه طلاب
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تبیین | #کلیپ
🎥 وقتی یک کارشناس مسائل دینی در حیطه تخصصی خودش نظر میدهد.
◾️روایت عباس موزون از تجربهگری که در حین سینهزنی در دسته عزاداری چشمچرانی میکرد.
🔻انجمن سواد رسانه طلاب🔻
ایتا | روبیکا | اینستاگرام
🆔@savad_rasaneh
هدایت شده از دوستان کتاب
#کتاب_باز
💠 خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری، مخاطب امام بودهاند و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟
📕کتاب فتح خون
✍سید مرتضی آوینی
#دوستان_کتاب
@Farsna
📚@dostaneketab