🔸 سکوت، فراموشی و عدم به خلافِ آنچه بنا به عادت و فهمِ رایج، ضدها یا نقیضهای صداها، یاد و هستی فهمیده میشوند عرصهها و زمینههایی بسیار فراخ و نا-تمامی هستند که آن ضدها و نقیضهای مزعوم بر گسترهشان، کمکم شکل و چهره میگیرند و میبالند.
🔹 همراهِ هر صدا، سکوتی پهناور است که تنها با این سکوت، این صدا از صداهای دیگر متمایز میشود؛ یا آنچه بهمنزلهی توجه به «یاد» میآوریم خود، مشروط به فراموشیِ (بیتوجهی به) چیزهای بسیاریست.
🔸 در همراهیِ ضمنی اما نامرئیِ هر آنچه «هست» میشماریم، همواره یک «نا» یا یک عدم حضور دارد. آنچه بینام میماند، آنچه در برابرش نا-توان میشویم تا تمامیتاش را سرانجام در یک «نام» فراهمآورده و فرا-بخوانیم و میخواهیم هر بار سر و ته ناپیدا و نامتعیناش را یکی کنیم، گویی خودِ آنی است که ما و هر آنچه هست را در سکوت و فراموشی و عدماش به نام میخواند.
🔹 آزادیِ ما نیز در بنیادینترین شکلاش در کشفِ این «نا» و چگونگیِ فراخوندهشدنهای متفاوتاش از سوی آن رقم میخورد؛ نا-یی که چون هنوز نمیفهمیماش آن را «هیچ» میپنداریم و در این نام (هیچ) نیز فرامیخوانیماش!
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔸 بارها و بارها آیاتِ آغازین سورهی واقعه را با خود مرور کردهام؛ همچنانکه بسیار پیشترها در شعری نوشته بودم: «که هر روز رستاخیز است!»
🔹 گمان میکنم همراه با این نگاهِ دایرهوار به زمان و از چشماندازِ این نگاه به آن نگریستن، بهتر میتوان این آیاتِ آغازین و دیگر آیاتِ مشابه در دیگر سورههایی با چنین مضامینی را فهم کرد؛ به این معنی که از نگاه و پرداختی اگزیستانسیال، رستاخیز و وقوعِ آن، هیچگاه امری متعلق به پارهی سومِ زمان (در معنای تقویمیِ آن) یعنی «آینده» و آن هم از نوعِ «بعیدِ» آن نیست.
🔸 چنانکه بر اساسِ نگاهِ اگزیستانسیال، ما با مقیاسهای خودساخته و بر اساسِ حرکتِ زمین به دور خود و خورشید، دچارِ توهمی از زمان و آینده میشویم.
🔹 اگر کمی از چشماندازِ تقویمِ مرسومِ خود بیرون بزنیم و احتمالِ بهوجود آوردن یا پیشاپیش، وجودداشتنِ مقیاسهای دیگری از زمان را مدِّ نظر قرار دهیم و سپس دریابیم که ضرورتاً هیچ یک از این مقیاسها بر دیگری ارجحیت ندارند، آنگاه کِشآمدنِ «اکنون» یا «اکنونشدنِ» گذشته و آینده را بهتر میتوانیم فهم کنیم.
🔸 من فکر میکنم تنها و صرفاً متوجهشدن به ارجحیتنداشتنِ این مقیاسها بر یکدیگر و تأمل در تبعات و الزاماتی که از دلِ این عدمِ ترجیح بیرون میزند، کمکم ما را متوجه این نکته میسازد که رستاخیز همین است: درهمشکستهشدنِ همهی مقیاسهای رایج؛ چنانکه بر همین اساس، رستاخیز هماکنون نیز در حالِ روی دادن است!
🔹 البته باز هم باید تأکید کرد که فهمِ این نکته وابسته به این امر است که بهیکباره آن دیدگاهِ تقویمیِ رایج به زمان را کنار بگذاریم و سپس بهجای نگاه به تقویمهای خودساختهی بیرونی، اینبار برعکس به دینگ و دانگِ ساکت اما مهیبِ ساعتِ درونیمان رو کنیم تا قابلیتِ دریافتِ فراخوانهای این رستاخیز را آرامآرام کسب کنیم؛ فراخوانهایی بهمنزلهی «فراخوانهایی وجودی» و بنیانفکن: چنانکه هیوبرت دریفوس بر اساسِ تأثیرِ عمیقی که از تفکرِ هایدگر گرفته است چنین تعبیری را به کار میبرد.
🔸 دریفوس میانِ مفهومِ کلیدیِ «رویداد» و فراخوانهای یادشده، نسبتی وثیق برقرار میکند؛ چنانکه آنچه این رویدادها یا فراخوانها را از باقیِ رویدادها متمایز میکند، تعیینکنندگیِ بیبازگشتیست که آنها بر فرد میگذارند. هر فرد اگر با ساعتِ درونیاش، به شرطِ آنکه مرعوبِ آنچه رایج و مسلط است نشود، حقیقتاً در تماس باشد، در خواهد یافت که یک یا چند اتفاقِ تعیینکننده در زندگیاش به کلی مسیر یا تقدیرِ وی را تغییر داده و به تبعِ آنها نیز دورههای زندگیاش را به قبل و بعدشان تقسیم کردهاند. با این وجود نگاهِ بسیار محدود، بسته و البته پُرمدعای روانکاوی، تنها میخواهد چنین رویدادهایی را به یک سری آسیبها یا تروماها تأویل کند.
🔹 روانکاوی با توجه به پیشفرضی که همواره از سلامتی و نرمالیزاسیون دارد تلاش میکند تا تأثیرِ چنین رویدادهایی را برای فرد کمتأثیر و حتیالمقدور بیتأثیر کند؛ از اینروست که فکر میکنم علمالنفسِ امروزی خواهناخواه قصد دارد تا انسان را زودرنج و کاملاً آسیبپذیر بار بیاورد - و از آنجا که میخواهد به کمکِ بنیانی که بسیار نامرئی برای «آموزش» تدارک میبیند از این فرد، به کلی موجودی بیخطر برای گفتمانهای مسلط بسازد - و او را از تجربهی حقیقیِ مواجهه با هر دهشت و حیرتی دور میکند.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 عبدالله محیسن
๛ وارستگی ๛
🔸 بارها و بارها آیاتِ آغازین سورهی واقعه را با خود مرور کردهام؛ همچنانکه بسیار پیشترها در ش
🔸 رویداد را اما اگر بیشتر به مفهومِ رستاخیز نزدیک کنیم و از جهتی دیگر رستاخیز را نه معطوف به آیندهای دور و صرفاً آخرتباورانه و آن جهانی کنیم، بلکه برعکس اینجهانی و زمینی بهمنزلهی گُسستی در همین زمانِ معمول، تعبیر کنیم و سپس با تأملی عمیقتر الزاماتی که همراهِ آن آشکار میشوند را دریابیم، آنگاه قادر خواهیم بود تا یکی از مشخصههای اصلیاش را در نظر آوریم؛ این مشخصه که در این معنا به تعبیری ترکیبی از «رویداد-رستاخیز» برسیم.
🔹 تعبیرِ یادشده، به دور از دلالتهای صرفاً الهیاتیِ آن و در مداری اگزیستانسیالیستی، چونان امری آشکار میشود که همواره برای فرد، تمامیتِ منطقِ پیشین را درهم میشکند و منطقی دیگر بهمنزلهی پارادیمی دیگر را رقم میزند.
🔸 وضعیتی که فرد در آن - بدونِ هیچ تقلیلِ روانکاوانهی اضطراب - همهی آن کلیّتِ پیشین و ارتباطِ معناییِ میانِ پدیدهها و ارجاعشان به یکدیگر از کف میدهد؛ از-کف-رفتنی که گویی فرد به ناگاه از حصارِ دگماتیکِ (جزمیِ) موجود در یک «چشمانداز» و فروبستگیِ ذاتیِ یک زاویهیِ دید بهمنزلهی «جهان»، به چشماندازی دیگر و زاویهی دید و جهانی دیگر انتقال پیدا میکند؛ چنانکه همچون شخصیتِ اسماعیل در رمانِ موبیدیک فرد بتواند بر اساسِ همین گشودگی و نافروبستگی، پذیرای رویداد-رستاخیزهای دیگری شود و سرانجام نه یک جهان بلکه جهانهای بسیاری را بزیید.
🔹 چنین وضعیتی بههیچوجه دلخواهِ گفتمانهای مسلط نیست؛ چراکه هر یک از آنها بر این پیشفرضِ بنیادی و تکنیکی در دورانِ مدرن مبتنی هستند که هستی بهطورِ کلی «راز-زدایی» شده است؛ به عبارتی دیگر و از منظری پدیدارشناختی این گفتمانها، اساساً تحمل و ظرفیتِ هستیِ «راز» - از آنجا که نوعِ هستیشان کینهتوز، هراسناک، چیرهگر و تعرضآمیز است - را ندارند. این در حالیست که برعکس، ذاتِ رویداد-رستاخیز در این معنای یادشده در درجهی اول بر گشودگی و سپس ناشناختگی، رازآلودگی، پیشبینیناپذیری و هیچگاه به چنگ نیامدنِ کلیّتِ هستی تأکید میکند.
🔸 در چنین وضعیتی، شاهدِ سر برآوردن چشمانداز یا چشماندازهای دیگری خواهیم بود که در آن به کلی، ماهیتِ چیزها و خودِ ما را بهگونهای دیگر انعکاس میدهند. در این وضعیت آنچه اصیل و نازدودنیست احساسِ وحشت و وانهادگیست؛ این دقیقاً همان چیزیست که روانکاوی و ابزارهایی که به آموزش میدهد، هیچ فهمِ بنیادینی از آن نمیتواند دریافت کند؛ چراکه روانکاوی در آخرین منزل، خواستارِ ارائهی راهِ حلی نهایی برای سرکوبِ همیشگیِ این احساس است.
🔹 وحشت و وانهادگیای که در باقی آیاتی که به شرح و توصیفِ روزِ واقعه میپردازند خود را عیان میکند، اما به سیاقِ امروزی و با رویکردهای مبتذلِ فرگشتی-آتئیستی این اوصاف خواستارند با جایگزینشدنشان بهجای رویکردهای فقهی - با این وجود به همان سیاقِ الگوی فقهی - چنین حالاتی را در فرد، محاسبهپذیر کرده و سر و ته آن را یکی کنند. در حالیکه وحشت و وانهادگیِ اگزیستانسیال، متعلق به ابژه یا موضوعی معیّن نیست، بالعکس اما دیگر وحشتها و وانهادگیها همواره معطوف به چیزی کاملاً روشن و واضحاند.
🔸 خبطِ روانکاوی در همین ناتوانی از تشخیصِ این دو نوعِ ذاتا متمایز از هم است که اولی در تناقض با تصورِ رایج، فرد را «مسئول» و سپس دغدغهمندِ هستیِ خود و دیگران میکند و دومی با پوشیدهداشتنِ اولی، او را بیحس و بیمسئولیت میکند؛ موجودی «بیواقعه»!
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
๛ وارستگی ๛
🔸 رویداد را اما اگر بیشتر به مفهومِ رستاخیز نزدیک کنیم و از جهتی دیگر رستاخیز را نه معطوف به آی
🔸 در آیاتی از سورهی عبس عنوان میشود که با از راه رسیدن رستاخیز، انسان از آنانی که به او نزدیکاند یا آشنایان اویاند میگریزد:
یَوۡمَ یَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِیهِ وَأُمِّهِۦ وَأَبِیهِ وَصَـٰحِبَتِهِۦ وَبَنِیهِ، ﴿عبس، ٣٤-٣٦﴾
🔹 بر همین اساس میتوان پرسید که رسیدن به همین تصورِ ارجحیت نداشتنِ مقیاسهای زمانِ روزمرّه بر یکدیگر، آیا چیزها و کسان و از جمله خودمان را بهیکباره غیرقابلِ شناسایی نمیکند؟ چنانکه آنها را دارای ماهیتی غیر از آنچه میپنداشتیم کند تا به این شکل آنها کاملاً در برابرِ فهمپذیری و سپس راز-زدایی مقاومت کرده و ارتباط و ارجاعشان به یکدیگر را انکار کنند.
🔸 اگر از کلّیتِ مقیاسها و نظمهای ممکنی که هر یک از آنها، زمانِ خاصی را برمیسازند به این نگاه که چه چیزی خودِ این مقیاسها و نظمها را میسازد عدول کنیم - چنانکه اینبار زمان را شبیه به آنچه آگوستینِ قدیس در کتاب اعترافاتاش به آن میرسد - و زمان را در معنایی رادیکالتر همچون «اندازهگیری» و «سنجشگری» بفهمیم، آنگاه خصیصهی اصلیِ رستاخیز که یکی از معانیِ کلیدیِ آن داوریست، آشکار میشود: زمان در آن معنایی که ما رد پایاش را در هر گونه «نسبتسازی» ببینیم.
🔹 در این سیاق هر لحظه میتواند لحظه یا روزِ داوری باشد:
«مصطفی فرمود دنیا ساعتیست/ پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست» (رومی)
🔸 با همراهیِ این معنا، خواهیم دید که آیهی دیگری نیز صادق از آب در خواهد آمد و ما نیز خود به خود میتوانیم صادقانه و بیهیچ خودفریبی خود را در برابر یک داوریِ حقیقی ببینیم:
عَلِمَتۡ نَفۡسࣱ مَّا قَدَّمَتۡ وَأَخَّرَتۡ، ﴿انفطار، ٥﴾
🔹 پس زمانِ اصیل، خود، همان اصلِ همهی اندازهها، محدودیتها و فرمها و وحدتهاییست که ایجاد شدهاند؛ زمانی که پیش از سر بر آوردنِ آن همهی این امور خود را بهمنزلهی هویتهایی مستقل آشکار میکردند. اما این بار با توجه و نگاه به زمان به منزلهی اصل، میتوانیم وحدتها و هویتهای دیگری را نیز در نظر آوریم؛ چراکه در این سیاق میتوانیم به نسبتها، اندازهها و شکلهای دیگری بیندیشیم که در همان حینِ اندیشیدن، خلق میشوند و از بین میروند. میتوان در این منظر نیز فهمید که «خلقِ مدام» همین جورِ دیگری دیدنِ جهان است که در آن، هر لحظه از نو نسبتهای جدیدی میانِ چیزها شکل میگیرد.
🔸 فهمِ زمان به منزلهی رویداد-رستاخیز، فهمِ چرایی و چگونگیِ محدودبودن و محدودکردن است. محدودیتی که در هر نگاهی که مستقیماً به آن میاندازیم، وحدتها و هویتهای جدیدی را بر خودِ ما و چیزها غلبه میدهد و چیزهایی را با یکدیگر متضاد و یا بالعکس، متصل آشکار میکند. هر بار محدود دیدنِ چیزها، به منزلهی سنجیدن و اندازهگرفتن و سپس از نو ساختنِ آنهاست.
🔹 مقیاسِ پیشینِ ما از زمان که بر اساسِ حرکتِ زمین به دورِ خود و خورشید مبتنی بود، منطق و نظمی خاص از اشیاء و جهان و همچنین ارزشهای حاکم بر زندگیِ انسان را آشکار میکرد که با کنار زدنِ آن، ما را دچارِ احساس ناامنی و غیرقابل پیشبینیپذیری بودن، و سرانجام وحشت و وانهادگی میکرد.
🔸 حال اگر این ارجحیت نداشتنِ این منطق و نظمِ رایج و باقی نظمها و مقیاسها را درست تصور کنیم، متوجه میشویم که گذشته و آینده در معناهای پیشین چقدر تهی گشتهاند؛ تا آنجا که دیگر هیچ چیزی به ما نمیگویند. و «اکنون» برعکس همگیِ این پارهها گویی که با یکدیگر در حالِ رویدادن هستند. رسیدن به این «چیزی نمیگویند» همان امریست که از آن گریزان بودیم و معمولاً با منطقِ «حاشا» با آن مواجه میشدیم!
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔻 #داستان_دکتری (۱)
▪️ اسفند سال گذشته به پیشنهاد یکی از عزیزانم در کنکور سراسری دکتری شرکت کردم. بیشتر شبیه یک شوخی بود. مخصوصا وقتی یک ساعت مانده به شروع آزمون وارد دانشگاه شدم و دیدم جمعیت زیادی از دانشجویان دارند تا لحظات آخر از فرصتِ مطالعه استفاده میکنند.
▪️ هرجا را نگاه میکردی جزوه، کتاب و بطری آب بود. بعضی از مادران هم مثل همیشه، مفاتیح بهدست مشغول دعا برای موفقیت فرزندانشان بودند.
▪️ یاد این افتادم که من حتی یک ساعت هم برای آزمون مطالعه نکردهام. چیزی که برای من شوخی بود برای آنها جدیِ جدی بود؛ تقریبا مطمئن شدم که شانسی برای قبولی ندارم.
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
🔻 #داستان_دکتری (۱) ▪️ اسفند سال گذشته به پیشنهاد یکی از عزیزانم در کنکور سراسری دکتری شرکت کرد
🔻 #داستان_دکتری (۲)
▪️ همه متقاضیان رشته فلسفه در یک کلاس جمع شده بودند. ترکیب فوقالعاده جالبی بود. هر کسی یک تیپ و قیافهای داشت. مطمئنم هیچ رشتهای به اندازه فلسفه دانشجویانی با این حجم اختلاف فرهنگی ندارد.
▪️ معمولا دانشجویان فلسفه به هر مکتب و نحلهای علاقهمند میشوند تیپ و قیافه و حتی احوال روحی متناسب با اون را پیدا میکنند.
▪️ توی جمع ما هم طلبه و روحانی بود (که لابد فلسفه اسلامی خوانده بودند) هم کچل سیبیل نیچهای نشسته بود (که یه کمی هم فاز افسردگی داشت)؛ هم پیرمردی خمیده که احتمالا شیخ اشراق خوانده بود و اهل شعر هم بود؛ و هم آدم اتوکشیدهای که فلسفه تحلیلی خوانده بود و فاز روشنفکری داشت. بعضی چهرهها هم که مشخص بود بدون سیگار لای کتاب فلسفه را باز نکرده است.
▪️ اردیبهشت ماه جواب آزمون منتشر شد و معلوم شد که شوخی من میخواد یه کم جدی بشه. انتخاب رشته کردم و از طرف چند دانشگاه دولتی و غیردولتی دعوت به مصاحبه شدم. طبیعتا با سه تا فرزند نمیتونستم به دانشگاهی در غیر از شهر قم فکر کنم و باید کنار خانواده میماندم.
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
🔻 #داستان_دکتری (۲) ▪️ همه متقاضیان رشته فلسفه در یک کلاس جمع شده بودند. ترکیب فوقالعاده جالبی
🔻 #داستان_دکتری (۳)
▪️ مصاحبهها تیرماه برگزار شد. حال و هوای جنگ ۱۲ روزه حاکم بود و حتی برخی دانشگاهها مصاحبه را به صورت مجازی برگزار میکردند. اون ایام یادمه اینقدر تو حس و حال جنگ بودم که مصاحبه دکتری دیگه تو حاشیه بود و بعضیهاش را شرکت نکردم. اما آنهایی که شرکت کردم جالب بود و برای خودش خاطرهای شد.
▪️ بیشترین بگومگو را تو مصاحبه رشته فلسفه دین داشتم. طرف همون اول کار که فهمید فلسفه هایدگر خواندهام صاف تو چشمام نگاه کرد و گفت برای چه اینجا آمدهای؟ اینجا فلسفه تحلیلی است! جای شما نیست. گفتم چرا فلسفه دین را منحصر در نگاه تحلیلیها میکنید؟ گفت مگر از هایدگر هم فلسفه دین در میآید؟
▪️ گفتم من ادعا ندارم که میتوانم فلسفه دین هایدگری ارائه کنم ولی دکتر احمد رجبی طرحی در این باره در یک سمینار ارائه کرده است. گفت پس برو پیش ایشان درس بخون نه اینجا! خندید. گفتم اگر دوست دارید کسی مخالف نگاه شما در کلاستان باشد من هستم! خندیدم...
▪️ مصاحبه همین رشته فلسفه دین را در دانشگاه دیگری هم رفتم و آنجا هم بگومگو شد. مصاحبه کننده از من نظر اشاعره در فلان موضوع را پرسید و تا دید حضور ذهن ندارم گفت اگر اینقدر که هایدگر خواندهای کتابهای خودمان را میخواندی الان بلد بودی جواب بدهی!
▪️ مصاحبه رشته فلسفه علوم اجتماعی هم تقریبا با همین دست چالشها تمام شد. اسم هایدگر را که میشنیدند بههم میریختند. حق هم داشتند ولی من هم قرار نبود که کتمان کنم و متناسب با علائق آنها حرف بزنم. بالاخره حرف از چندسال تحصیل و بعد هم نوشتن پایاننامه دکتری است. اگر قرار است بعدا به مشکل بخوریم همان بهتر که الان منرا قبول نکنند.
▪️ اما در مصاحبه رشته فلسفه اخلاق همه چیز اخلاقی و محترمانه بود و بدون هیچ چالشی تمام شد. اینقدر بیچالش بود که شک میکردی نکند از قبل مشخص کرده اند چه کسانی قبول شوند و چون من جزو آنان نیستم کاری به کارم نداشتند تا سریعتر زمان مصاحبه تمام شود.
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
🔻 #داستان_دکتری (۳) ▪️ مصاحبهها تیرماه برگزار شد. حال و هوای جنگ ۱۲ روزه حاکم بود و حتی برخی د
🔻 #داستان_دکتری (۴)
▪️ تنها مصاحبهای که به دلم نشست گرایش فلسفه هنر بود. همان رشتهای که از ابتدا به خودم گفتم احتمالا اینجا بتوان حرف زد. مصاحبه کننده تا فهمید هایدگر خواندهام اتفاقا استقبال کرد و چندسوال درباره دازاین، عالَم، وجود و هنر از نگاه هایدگر پرسید. جوابهایی دادم که پسندید.
▪️ پرسید چه موضوعی برای پایان نامه در ذهن داری؟ گفتم هایدگر نگاه ویژهای به اثر هنری دارد که در برخی آثارش از جمله "سرآغاز کار هنری" تبیین میکند. اثر هنری عالم ساز است و اگر ورای نگاه سوبژکتیو با آن نسبتی وجودی گرفته شود، ساحت و افقی خاص میگشاید. هستی در اثر هنری با دازاین سخن میگوید.
▪️ عرض کردم اگر متناظر با این نگاه به طرح نسبت اصیل با قرآن ورای سوبژکتیویته بپردازیم، شاید بتوانیم از عالَم قرآنی و نسبت وجودی با آن سخن بگوییم و با کمک طرح هایدگر درباره اثر هنری، نسبتی که عارفان ما با قرآن میگرفتند را ورای افق متافیزیک درک و تبیین کرد.
مصاحبه با طرح چند پرسش و یک متنخوانی زبان، تمام شد...
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
🔻 #داستان_دکتری (۴) ▪️ تنها مصاحبهای که به دلم نشست گرایش فلسفه هنر بود. همان رشتهای که از اب
🔻 #داستان_دکتری (۵)
▪️ هفته پیش که نتایج نهایی در سایت سنجش منتشر شد دیدم همین رشته فلسفه هنر که اولویت اولم بود قبول شدهام. تازه به فکر افتادم که اصلا بروم یا نه؟ شاید بگویید اگر اینقدر تردید داشتی و داری چرا اصلا در آزمونها شرکت کردی؟ راستش را بخواهید نمیدانم. دست و دلم میلرزد و امروز هم روز آخر ثبت نام است که البته ظاهرا تا بیستم تمدید شده.
▪️ با هر کس مشورت میکنم یک چیز میگوید. به جایی رسیدهام که میتوانم یک مقاله در مذمت شرکت در دوره دکتری و یک مقاله هم در ارزش و اهمیتش بنویسم! بالاخره حرف از وقت و عمر انسان است.
▪️ برخی دوستان میگفتند به جز ارزش مدرک دکتری بقیهاش اتلاف عمر است. برخی میگفتند همین الان هم بیشتر از دوره دکتری کتاب خواندهای و این دوره بار علمی مضاعفی برایت ندارد. تیر آخر هم این بود که ورود به دانشگاه یعنی پشت پا زدن به عهد طلبگی!
▪️ اما برخی از دوستانم دقیقا مقابل این حرفها را میزدند و استدلال میآوردند تا این فرصت را از دست ندهم. میگفتند خود دوره دکتری امکانهای متعددی مقابلت باز میکند، فرصت مغتنمی است که جدیتر حرفهایی که خواندهای را دنبال کنی و حتی مجال طرح آنها را در فضای آکادمیک داشته باشی. میگفتند طلبگی را محدود تعریف نکن تا با دانشگاه تضاد نداشته باشد!
▪️ یکی از اساتید هم میگفت چه بخواهی چه نخواهی امروزه در وهله اول به مدرکت نگاه میکنند. اگر مدرک معتبری نداشته باشی مخاطب گوشی برای شنیدن حرف تو ندارد الاّ ما شَذّ و نَدَر
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
🔻 #داستان_دکتری (۵) ▪️ هفته پیش که نتایج نهایی در سایت سنجش منتشر شد دیدم همین رشته فلسفه هنر ک
🔻 #داستان_دکتری (۶)
▪️ اما من همچنان تردید دارم و هیچ کدام از این حرفها نتوانست مرا به نتیجه قطعی برساند. این طور که پیداست این تردید قرار نیست رهایم کند. تردید به این میماند که بدون چراغ در ظلمت شب حرکت کنی. دائما از اطرافت نجواهایی میشنوی که هر کدام یک چیز میگویند.
▪️ البته دوست یا بهتر است بگویم استادی دارم که میگفت تردید اتفاقا بسیار خوب است چون تو را مصداق شعر "چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم" میکند. با این تردید است که همیشه در انتظار به سر میبری و با انتظار است که همیشه گشوده به افقهای آیندهای.
▪️ میگفت اتفاقا انسان باید از آن زمان بترسد که با اطمینان کامل دارد یک کاری را انجام میدهد. اینجاست که ممکن است گرفتار جهل مرکب باشد و در دام استدراج افتاده باشد. میگفت آن یقین و باور و ایمان که در وصف مومنین آمده، غیر از این یقین دکارتی است که ما طالبش هستیم. مومنین ایمان دارند اما به چه؟ به غیب! الذین یومنون بالغیب... غیبی که همیشه غیب است. غیبی که به چنگ آوردنی نیست... غیبی که تو نمیتوانی حد و حدودش را تعیین کنی... غیبی که تو را به حیرت میاندازد تا ندا سر دهی که "ما عَرَفناک حَقَّ مَعرِفَتِک"
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
🔻 #داستان_دکتری (۶) ▪️ اما من همچنان تردید دارم و هیچ کدام از این حرفها نتوانست مرا به نتیجه ق
🔻 #داستان_دکتری (۷)
▪️ الان که فکرش را میکنم میبینم این تردید، مختص شرکت در دوره دکتری نبوده؛ من چندسالی است که حس حیرت و غربت دارم و با آن خو گرفتهام. دیگر هیچ تکیهگاهی نیست. با هیچ قاعدهای نمیتوان مسیر را پیشبینی کرد.
▪️ روشنایی و وضوح سودای باطل و خامی است. بشرِ امروز به قصد همین وضوح، خیابانهایش را چراغانی و خط کشی کرد و با تابلوهایی مسیر از پیش مشخص شدهای برای راکبین تعیین کرد.
▪️ جادههای قدیم متفاوت بودند؛ بشرِ قدیم در ظلمت شب پا به بیابان میگذاشت و نهایتا با نگاه به آسمان -که خود یک نحوه آیتبینی است- مسیری تازه به مقصد میگشود. راکبِ جادههای قدیم هر لحظه در انتظار آیت و نشانههایی برای طی مسیر میگشت. بشرِ امروز هیچ انتظاری ندارد و حتی ماشینهای بدون راننده میسازد تا بدون هیچ خطائی در اوج وضوح و دقت به مقصد برسد.
▪️ در دورهای که تکنیک افسار همه چیز را به دست گرفته و واضح و مشخص است که چه باید بکنی، پس: طوبی للغربا
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 سیدعلی روحالامین