🔸 ۱_ تفکر برخلافِ علوم به هیچ دانشی نمیرسد.
۲_ تفکر هیچ حکمت و خردِ تجربیِ مفیدی در زندگی به بار نمیآورد.
۳_ تفکر هیچ معمای کیهانی را حل نمیکند.
۴_ تفکر مستقیماً هیچ قدرتی برای عمل به ما نمیبخشد.
🔹 تا وقتی که هنوز تفکر را منقاد و وابستهی این چهار چشمداشت میکنیم، تفکر را دست بالا میگیریم و از آن زیاده چشم داریم.
🔸 این هر دو مانع از آن میشوند که به درویشی و قناعتی که برخلافآمدِ عادت است رجعت کنیم تا در میانهی آن مشغلهی فرهنگی که هر روزه برای دوختنِ اندوختهای از نویافتهها قیل و قال میکند و از پیِ هیجانهای زیر و رو کننده در تکاپوست در این قناعت و درویشی بنشینیم و صبر پیش گیریم و مداومت ورزیم.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 مارتین هایدگر
📗 چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟
🔖 صفحه ۲۵۳
๛ وارستگی ๛
🔸 ۱_ تفکر برخلافِ علوم به هیچ دانشی نمیرسد. ۲_ تفکر هیچ حکمت و خردِ تجربیِ مفیدی در زندگی به ب
🔸 أهل الحب صحيح مساكين!
(درست است که اهلِ عشق مسکیناند)
حالا بهجای أهل الحب، بگذارید «أهل الفكر» همان مسکینی، بهطرزی مضاعف مصداق دارد.
🔹 تفکر، حقیقتاً به مسکنت افتادن است؛ چون امرِ اندیشهبرانگیز پیشاپیش روی میدهد و تنها مسکینترینِ مردمان، حتی مسکینتر از اهلِ عشق، گرفتارش میشوند و پا پیاش میشوند. در این مسکینی جای هیچ فخری نیست. مسکنتی که روح در آن همواره مذاقاش تلخ است؛ هرچند وجدهایی هم دارد. اما از آن دست وجدها که از مبدلشدن به «حدِّ اُوسط»، از مبدلشدن به امرِ مشترک و سپس بروز و تکثیر، امتناع میکنند.
🔸 جبران خلیل جبران در نامهای نوشته بود: «هیچکس به تنهایی نمیتواند از زیباییای که درک کرده، لذت ببرد؛ به همین خاطر هنرمندِ راستین در پیِ آشکارگیِ خود است».
🔹 با این وجود زیباییای که در تفکر درک میشود برای اغلبِ انسانها از شدتِ هیبت، ناشناختگی و عظمتِ آنچه دعوتکننده به تفکر به خودش است هم ترسناک است و هم تقریباً چنانکه هست غیرقابلِ انتقال. تفکر راه یا راههاییست که متفکر ناچار تنها میپیماید، حتی اگر گزارشی از آن در مقامِ یک فلسفه داده شود، کلیتِ آن گزارش، جز اشاره و نشانهای برای «دیگری» نیست؛ این اشاره و نشانه که او نیز باید تنها برود.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
#اطلاعیه
هو الحکیم
نیستانگاری، خودبنیادی و جنایات آخرالزمانی
🔻 تامّلی حکمی در ماهیت خشونت و علل وقوع جنایات اخیر اسرائیل با پشتیبانی غرب، در غزه، ایران و منطقه، طی نشستی در فرهنگسرای اندیشه، به اهتمام بنیاد حکمی و فلسفی دکتر فردید و مرکز مشارکتهای فرهنگی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و با مشارکت استادان همکار و اعضای هیئت علمی بنیاد؛ بر اساس تذکرات حکمی و فلسفی متفکر فقید استاد سید احمد فردید و تامّلات متفکران بزرگ جهان، در انتقاد از مدرنیته و احوال عالم کنونی؛
🔸 زمان: ۱۴۰۴/۰۷/۰۷
🔹 ساعت ۱۷ الی ۱۹
📍 مکان: تهران، خیابان دکتر شریعتی، پایینتر از تقاطع خیابان شهید قندی، بوستان شهید منفرد نیاکی، فرهنگسرای اندیشه
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔸 انسانها اغلب آنجا که منکرِ تناهیِ خود میشوند و یا آن را فراموش میکنند حقیقتاً درست نمیدانند آرزومند و خواستارِ چه اموری هستند؛ چراکه متوجه و متنبه به تبعات و الزاماتِ این خواستهها، امیال، آرزوها و بهخصوص کلمات نیستند. آنها بر بلندای آتشفشانی خانه ساختهاند و از آنجا که افقِ دیدِ بسیار محدودی دارند، از خطرهای انبوهی که در کمینشان نشستهاند بیخبرند.
🔹 کمی آن تصویرِ مضحکِ در داستانهای گالیور را مرور کنیم؛ زمانی که کشتیِ او در برابرِ امواج میشکند و خود را در ساحلِ شهری به نامِ لیلیپوت مییابد. شهری که ساکناناش در نسبت به جثهی گالیور انسانهای بسیار ریزاندامی هستند. آنها با یافتن تنِ گالیور که در کنارهی ساحل از هوش رفته به شکلی هراسان تلاش میکنند او را به بند بکشند، اما وقتی به هوش میآید به راحتی کلِ آن بندها را پاره میکند. در ادامه گالیور با مسائلِ آنها که گویی نشان از همان مقیاسهای دیدِ مردمِ لیلیپوت هستند آشنا میشود. از اختلافات و مشاجراتی که ممکن است آنها را واردِ جنگ با یکدیگر کند. با این وجود همهچیز برای گالیور از آنجا که گویی از مقیاسی دیگر به قضایا نگاه میکند به بازی و شوخی میماند. همین گالیور بعد از ترکِ لیلیپوت سر از سرزمینی درمیآورد که اینبار او نسبت به ساکنانِ آن ریزاندام است؛ آنچنان که این بار حتی یک مرغِ خانگی هم میتواند به راحتی او را طعمهی خود کند!
🔸 یادم میآید روزگاری دوستی به شوخی میگفت که این داستانِ گالیور چقدر بیمحتوا و بیسروته است. من هم آن موقع نمیتوانستم این سفرها و ماجراها را درست درک کنم که دقیقاً مقصودِ نویسنده چه میتواند باشد. اما اکنون شاید این تفسیر به آن نزدیک باشد که سرآخر ایدهی موجود در پسِ این داستان همین فهماندنِ مقیاسها و نسبتها باشد. در شهرِ لیلیپوت ماجرا به طنز و خوشگذرانی میگذرد و در سرزمینِ دیگر ماجرا جدی و تهدیدآمیز میشود تا آنکه گالیور به سرزمینِ خودش بازمیگردد. سرزمینی که در آن همهی مقیاسها و نسبتها همچون گذشته میشوند و اینگونه گالیور تعادلِ موجود در «آنچه هست» را خوب درمییابد.
🔹 انسانها همهچیز را به مقیاسها و نسبتهای خود بازمیگردانند و از آن چشمانداز به امور نگریسته و ارزشگذاری میکنند. آنها اغلب ناتوان از فهمِ دقیقِ خطرها هستند و چنین گمان میکنند که در «آنچه هست» چیزی یا چیزهایی کم است یا اضافی؛ سپس بر همین اساس آرزومند و متمایل میشوند تا آنکه خواستارِ دستکاریِ واقعیت و تغییرِ آن به نفعِ خودشان میشوند. در همین حین آنها امکانهایی را بهمنزلهی قوانین و قواعدِ حاکم بر هستی کشف میکنند تا بر اساسِ این کشفیات ابزار و سلاح بسازند. اما از آنجا که هستی یک بافتارِ بههمپیوسته است و دستکاریِ بخشی از آن تبعات و الزاماتی ضروری را در پی دارد، اغلب نمیتوانند این بههمپیوستگی و تأثیر و تأثر را لحاظ کنند.
ادامه دارد...
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
ادامه پست قبل...
🔸 هایدگر بر همین اساس پرسشِ مهمی را مطرح میکند:
آیا ذاتِ «انسانِ تاکنونی» نوعاً مستعد و مناسبِ ادارهی آن قدرتها و کاربردِ آن قدرتافزارهایی هست که بر اثرِ واشکفتِ ذاتِ «تکنیکِ مدرن» آزاد میشوند و آدمی را به عزمهایی که تاکنون نامأنوس بودهاند وامیدارند؟
🔹 این پرسش به طریقی دیگر نیز این نکته را مطرح میسازد که آیا انسانها با این مقیاسها و نسبتهایی که از جمله خودشان و همچنین فهم و اندازهی همهچیز را در آن محدود و محصور کردهاند، توانِ مواجهه و استفاده از آنچه تبعات و الزاماتِ این کشفیات هستند را دارا هستند یا نه؟ آیا انسانها به اندازهی عظمتِ آنچه کشف و شاید به احتمالِ زیاد نادانسته آزاد کردهاند هستند؟
🔸 دوستی دیگر این ضربالمثلِ عربی را برای تقریبِ مضمونِ این پرسش مطرح میکند: «العفو عند المقدرة» (گذشت در هنگام توانایی [معنا میدهد])
بر اساسِ این ضربالمثل جنبه و ظرفیتِ یک انسان برای گذشت و بخشش ـ و «نه» دریدن و شقاوت ـ در آن هنگامی آشکار میشود که اتفاقاً توانا به دریدن و شقاوت باشد؛ اما برعکس، در چنین موقعیتی دست به چنین کاری نزند و گذشت کند. اما آیا آنچنانکه هایدگر آن را انسانِ تاکنونی مینامد با دستیافتن و تسلط بر نیروهای عظیمی که در حالِ آزادسازیشان به کمکِ تکنیک است، توانِ بهدستگرفتنِ زمامِ خود برای ندریدن و شقاوتنکردن و سپس ادارهی این نیروهای عظیم را داراست؟
🔹 ضربالمثلِ دیگری هم در بین ما رایج است: «فاقد الشيء لایعطی الشيء» (فاقدِ یک چیز، نمیتواند همان را اعطا کند)
نیچه نوشته بود: ما آزمونی را با حقیقت ترتیب میدهیم. چه بسا بر اثرِ آن، آدمی بر خاکِ هلاکت افتد؛ زهی سعادت!
انسانیتی که اگر به اندازهی آزمونهایی که بر اساسِ مقیاسها و نسبتهایاش خود برای خودش و بهواسطهی انتخابهایاش رقم میزند «نباشد» و سپس با این انتخابها گویی هر بار دست به مناجات و دعوتِ خدایان و نیروهایی بگشاید که بسی بسیار فراتر و عظیمتر باشند؛ چنانکه آرزومندِ چیزها و اموری شود که در مقیاسها و نسبتهایاش نگنجند، آنگاه به راحتی به خاکِ هلاکت میافتد:
🔸 كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ، فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ، وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ، سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ ﴿الحاقة، ٤-۷﴾
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 عبدالله محیسن
🔸 از آنجا که ما دیرزمانی است که وادار شدهایم دانشِ خود را از میانِ حجمِ انبوهِ گفتهها و نوشتهها برگیریم، توانایی شنیدنِ آن اندک سخنانِ ساده را که در کلامِ متفکرانِ سرآغازین گفته میشود، از دست دادهایم.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 مارتین هایدگر
📗 پارمنیدس
🔖 صفحه ۲۸
🔸 سکوت، فراموشی و عدم به خلافِ آنچه بنا به عادت و فهمِ رایج، ضدها یا نقیضهای صداها، یاد و هستی فهمیده میشوند عرصهها و زمینههایی بسیار فراخ و نا-تمامی هستند که آن ضدها و نقیضهای مزعوم بر گسترهشان، کمکم شکل و چهره میگیرند و میبالند.
🔹 همراهِ هر صدا، سکوتی پهناور است که تنها با این سکوت، این صدا از صداهای دیگر متمایز میشود؛ یا آنچه بهمنزلهی توجه به «یاد» میآوریم خود، مشروط به فراموشیِ (بیتوجهی به) چیزهای بسیاریست.
🔸 در همراهیِ ضمنی اما نامرئیِ هر آنچه «هست» میشماریم، همواره یک «نا» یا یک عدم حضور دارد. آنچه بینام میماند، آنچه در برابرش نا-توان میشویم تا تمامیتاش را سرانجام در یک «نام» فراهمآورده و فرا-بخوانیم و میخواهیم هر بار سر و ته ناپیدا و نامتعیناش را یکی کنیم، گویی خودِ آنی است که ما و هر آنچه هست را در سکوت و فراموشی و عدماش به نام میخواند.
🔹 آزادیِ ما نیز در بنیادینترین شکلاش در کشفِ این «نا» و چگونگیِ فراخوندهشدنهای متفاوتاش از سوی آن رقم میخورد؛ نا-یی که چون هنوز نمیفهمیماش آن را «هیچ» میپنداریم و در این نام (هیچ) نیز فرامیخوانیماش!
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔸 بارها و بارها آیاتِ آغازین سورهی واقعه را با خود مرور کردهام؛ همچنانکه بسیار پیشترها در شعری نوشته بودم: «که هر روز رستاخیز است!»
🔹 گمان میکنم همراه با این نگاهِ دایرهوار به زمان و از چشماندازِ این نگاه به آن نگریستن، بهتر میتوان این آیاتِ آغازین و دیگر آیاتِ مشابه در دیگر سورههایی با چنین مضامینی را فهم کرد؛ به این معنی که از نگاه و پرداختی اگزیستانسیال، رستاخیز و وقوعِ آن، هیچگاه امری متعلق به پارهی سومِ زمان (در معنای تقویمیِ آن) یعنی «آینده» و آن هم از نوعِ «بعیدِ» آن نیست.
🔸 چنانکه بر اساسِ نگاهِ اگزیستانسیال، ما با مقیاسهای خودساخته و بر اساسِ حرکتِ زمین به دور خود و خورشید، دچارِ توهمی از زمان و آینده میشویم.
🔹 اگر کمی از چشماندازِ تقویمِ مرسومِ خود بیرون بزنیم و احتمالِ بهوجود آوردن یا پیشاپیش، وجودداشتنِ مقیاسهای دیگری از زمان را مدِّ نظر قرار دهیم و سپس دریابیم که ضرورتاً هیچ یک از این مقیاسها بر دیگری ارجحیت ندارند، آنگاه کِشآمدنِ «اکنون» یا «اکنونشدنِ» گذشته و آینده را بهتر میتوانیم فهم کنیم.
🔸 من فکر میکنم تنها و صرفاً متوجهشدن به ارجحیتنداشتنِ این مقیاسها بر یکدیگر و تأمل در تبعات و الزاماتی که از دلِ این عدمِ ترجیح بیرون میزند، کمکم ما را متوجه این نکته میسازد که رستاخیز همین است: درهمشکستهشدنِ همهی مقیاسهای رایج؛ چنانکه بر همین اساس، رستاخیز هماکنون نیز در حالِ روی دادن است!
🔹 البته باز هم باید تأکید کرد که فهمِ این نکته وابسته به این امر است که بهیکباره آن دیدگاهِ تقویمیِ رایج به زمان را کنار بگذاریم و سپس بهجای نگاه به تقویمهای خودساختهی بیرونی، اینبار برعکس به دینگ و دانگِ ساکت اما مهیبِ ساعتِ درونیمان رو کنیم تا قابلیتِ دریافتِ فراخوانهای این رستاخیز را آرامآرام کسب کنیم؛ فراخوانهایی بهمنزلهی «فراخوانهایی وجودی» و بنیانفکن: چنانکه هیوبرت دریفوس بر اساسِ تأثیرِ عمیقی که از تفکرِ هایدگر گرفته است چنین تعبیری را به کار میبرد.
🔸 دریفوس میانِ مفهومِ کلیدیِ «رویداد» و فراخوانهای یادشده، نسبتی وثیق برقرار میکند؛ چنانکه آنچه این رویدادها یا فراخوانها را از باقیِ رویدادها متمایز میکند، تعیینکنندگیِ بیبازگشتیست که آنها بر فرد میگذارند. هر فرد اگر با ساعتِ درونیاش، به شرطِ آنکه مرعوبِ آنچه رایج و مسلط است نشود، حقیقتاً در تماس باشد، در خواهد یافت که یک یا چند اتفاقِ تعیینکننده در زندگیاش به کلی مسیر یا تقدیرِ وی را تغییر داده و به تبعِ آنها نیز دورههای زندگیاش را به قبل و بعدشان تقسیم کردهاند. با این وجود نگاهِ بسیار محدود، بسته و البته پُرمدعای روانکاوی، تنها میخواهد چنین رویدادهایی را به یک سری آسیبها یا تروماها تأویل کند.
🔹 روانکاوی با توجه به پیشفرضی که همواره از سلامتی و نرمالیزاسیون دارد تلاش میکند تا تأثیرِ چنین رویدادهایی را برای فرد کمتأثیر و حتیالمقدور بیتأثیر کند؛ از اینروست که فکر میکنم علمالنفسِ امروزی خواهناخواه قصد دارد تا انسان را زودرنج و کاملاً آسیبپذیر بار بیاورد - و از آنجا که میخواهد به کمکِ بنیانی که بسیار نامرئی برای «آموزش» تدارک میبیند از این فرد، به کلی موجودی بیخطر برای گفتمانهای مسلط بسازد - و او را از تجربهی حقیقیِ مواجهه با هر دهشت و حیرتی دور میکند.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 عبدالله محیسن
๛ وارستگی ๛
🔸 بارها و بارها آیاتِ آغازین سورهی واقعه را با خود مرور کردهام؛ همچنانکه بسیار پیشترها در ش
🔸 رویداد را اما اگر بیشتر به مفهومِ رستاخیز نزدیک کنیم و از جهتی دیگر رستاخیز را نه معطوف به آیندهای دور و صرفاً آخرتباورانه و آن جهانی کنیم، بلکه برعکس اینجهانی و زمینی بهمنزلهی گُسستی در همین زمانِ معمول، تعبیر کنیم و سپس با تأملی عمیقتر الزاماتی که همراهِ آن آشکار میشوند را دریابیم، آنگاه قادر خواهیم بود تا یکی از مشخصههای اصلیاش را در نظر آوریم؛ این مشخصه که در این معنا به تعبیری ترکیبی از «رویداد-رستاخیز» برسیم.
🔹 تعبیرِ یادشده، به دور از دلالتهای صرفاً الهیاتیِ آن و در مداری اگزیستانسیالیستی، چونان امری آشکار میشود که همواره برای فرد، تمامیتِ منطقِ پیشین را درهم میشکند و منطقی دیگر بهمنزلهی پارادیمی دیگر را رقم میزند.
🔸 وضعیتی که فرد در آن - بدونِ هیچ تقلیلِ روانکاوانهی اضطراب - همهی آن کلیّتِ پیشین و ارتباطِ معناییِ میانِ پدیدهها و ارجاعشان به یکدیگر از کف میدهد؛ از-کف-رفتنی که گویی فرد به ناگاه از حصارِ دگماتیکِ (جزمیِ) موجود در یک «چشمانداز» و فروبستگیِ ذاتیِ یک زاویهیِ دید بهمنزلهی «جهان»، به چشماندازی دیگر و زاویهی دید و جهانی دیگر انتقال پیدا میکند؛ چنانکه همچون شخصیتِ اسماعیل در رمانِ موبیدیک فرد بتواند بر اساسِ همین گشودگی و نافروبستگی، پذیرای رویداد-رستاخیزهای دیگری شود و سرانجام نه یک جهان بلکه جهانهای بسیاری را بزیید.
🔹 چنین وضعیتی بههیچوجه دلخواهِ گفتمانهای مسلط نیست؛ چراکه هر یک از آنها بر این پیشفرضِ بنیادی و تکنیکی در دورانِ مدرن مبتنی هستند که هستی بهطورِ کلی «راز-زدایی» شده است؛ به عبارتی دیگر و از منظری پدیدارشناختی این گفتمانها، اساساً تحمل و ظرفیتِ هستیِ «راز» - از آنجا که نوعِ هستیشان کینهتوز، هراسناک، چیرهگر و تعرضآمیز است - را ندارند. این در حالیست که برعکس، ذاتِ رویداد-رستاخیز در این معنای یادشده در درجهی اول بر گشودگی و سپس ناشناختگی، رازآلودگی، پیشبینیناپذیری و هیچگاه به چنگ نیامدنِ کلیّتِ هستی تأکید میکند.
🔸 در چنین وضعیتی، شاهدِ سر برآوردن چشمانداز یا چشماندازهای دیگری خواهیم بود که در آن به کلی، ماهیتِ چیزها و خودِ ما را بهگونهای دیگر انعکاس میدهند. در این وضعیت آنچه اصیل و نازدودنیست احساسِ وحشت و وانهادگیست؛ این دقیقاً همان چیزیست که روانکاوی و ابزارهایی که به آموزش میدهد، هیچ فهمِ بنیادینی از آن نمیتواند دریافت کند؛ چراکه روانکاوی در آخرین منزل، خواستارِ ارائهی راهِ حلی نهایی برای سرکوبِ همیشگیِ این احساس است.
🔹 وحشت و وانهادگیای که در باقی آیاتی که به شرح و توصیفِ روزِ واقعه میپردازند خود را عیان میکند، اما به سیاقِ امروزی و با رویکردهای مبتذلِ فرگشتی-آتئیستی این اوصاف خواستارند با جایگزینشدنشان بهجای رویکردهای فقهی - با این وجود به همان سیاقِ الگوی فقهی - چنین حالاتی را در فرد، محاسبهپذیر کرده و سر و ته آن را یکی کنند. در حالیکه وحشت و وانهادگیِ اگزیستانسیال، متعلق به ابژه یا موضوعی معیّن نیست، بالعکس اما دیگر وحشتها و وانهادگیها همواره معطوف به چیزی کاملاً روشن و واضحاند.
🔸 خبطِ روانکاوی در همین ناتوانی از تشخیصِ این دو نوعِ ذاتا متمایز از هم است که اولی در تناقض با تصورِ رایج، فرد را «مسئول» و سپس دغدغهمندِ هستیِ خود و دیگران میکند و دومی با پوشیدهداشتنِ اولی، او را بیحس و بیمسئولیت میکند؛ موجودی «بیواقعه»!
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
๛ وارستگی ๛
🔸 رویداد را اما اگر بیشتر به مفهومِ رستاخیز نزدیک کنیم و از جهتی دیگر رستاخیز را نه معطوف به آی
🔸 در آیاتی از سورهی عبس عنوان میشود که با از راه رسیدن رستاخیز، انسان از آنانی که به او نزدیکاند یا آشنایان اویاند میگریزد:
یَوۡمَ یَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِیهِ وَأُمِّهِۦ وَأَبِیهِ وَصَـٰحِبَتِهِۦ وَبَنِیهِ، ﴿عبس، ٣٤-٣٦﴾
🔹 بر همین اساس میتوان پرسید که رسیدن به همین تصورِ ارجحیت نداشتنِ مقیاسهای زمانِ روزمرّه بر یکدیگر، آیا چیزها و کسان و از جمله خودمان را بهیکباره غیرقابلِ شناسایی نمیکند؟ چنانکه آنها را دارای ماهیتی غیر از آنچه میپنداشتیم کند تا به این شکل آنها کاملاً در برابرِ فهمپذیری و سپس راز-زدایی مقاومت کرده و ارتباط و ارجاعشان به یکدیگر را انکار کنند.
🔸 اگر از کلّیتِ مقیاسها و نظمهای ممکنی که هر یک از آنها، زمانِ خاصی را برمیسازند به این نگاه که چه چیزی خودِ این مقیاسها و نظمها را میسازد عدول کنیم - چنانکه اینبار زمان را شبیه به آنچه آگوستینِ قدیس در کتاب اعترافاتاش به آن میرسد - و زمان را در معنایی رادیکالتر همچون «اندازهگیری» و «سنجشگری» بفهمیم، آنگاه خصیصهی اصلیِ رستاخیز که یکی از معانیِ کلیدیِ آن داوریست، آشکار میشود: زمان در آن معنایی که ما رد پایاش را در هر گونه «نسبتسازی» ببینیم.
🔹 در این سیاق هر لحظه میتواند لحظه یا روزِ داوری باشد:
«مصطفی فرمود دنیا ساعتیست/ پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست» (رومی)
🔸 با همراهیِ این معنا، خواهیم دید که آیهی دیگری نیز صادق از آب در خواهد آمد و ما نیز خود به خود میتوانیم صادقانه و بیهیچ خودفریبی خود را در برابر یک داوریِ حقیقی ببینیم:
عَلِمَتۡ نَفۡسࣱ مَّا قَدَّمَتۡ وَأَخَّرَتۡ، ﴿انفطار، ٥﴾
🔹 پس زمانِ اصیل، خود، همان اصلِ همهی اندازهها، محدودیتها و فرمها و وحدتهاییست که ایجاد شدهاند؛ زمانی که پیش از سر بر آوردنِ آن همهی این امور خود را بهمنزلهی هویتهایی مستقل آشکار میکردند. اما این بار با توجه و نگاه به زمان به منزلهی اصل، میتوانیم وحدتها و هویتهای دیگری را نیز در نظر آوریم؛ چراکه در این سیاق میتوانیم به نسبتها، اندازهها و شکلهای دیگری بیندیشیم که در همان حینِ اندیشیدن، خلق میشوند و از بین میروند. میتوان در این منظر نیز فهمید که «خلقِ مدام» همین جورِ دیگری دیدنِ جهان است که در آن، هر لحظه از نو نسبتهای جدیدی میانِ چیزها شکل میگیرد.
🔸 فهمِ زمان به منزلهی رویداد-رستاخیز، فهمِ چرایی و چگونگیِ محدودبودن و محدودکردن است. محدودیتی که در هر نگاهی که مستقیماً به آن میاندازیم، وحدتها و هویتهای جدیدی را بر خودِ ما و چیزها غلبه میدهد و چیزهایی را با یکدیگر متضاد و یا بالعکس، متصل آشکار میکند. هر بار محدود دیدنِ چیزها، به منزلهی سنجیدن و اندازهگرفتن و سپس از نو ساختنِ آنهاست.
🔹 مقیاسِ پیشینِ ما از زمان که بر اساسِ حرکتِ زمین به دورِ خود و خورشید مبتنی بود، منطق و نظمی خاص از اشیاء و جهان و همچنین ارزشهای حاکم بر زندگیِ انسان را آشکار میکرد که با کنار زدنِ آن، ما را دچارِ احساس ناامنی و غیرقابل پیشبینیپذیری بودن، و سرانجام وحشت و وانهادگی میکرد.
🔸 حال اگر این ارجحیت نداشتنِ این منطق و نظمِ رایج و باقی نظمها و مقیاسها را درست تصور کنیم، متوجه میشویم که گذشته و آینده در معناهای پیشین چقدر تهی گشتهاند؛ تا آنجا که دیگر هیچ چیزی به ما نمیگویند. و «اکنون» برعکس همگیِ این پارهها گویی که با یکدیگر در حالِ رویدادن هستند. رسیدن به این «چیزی نمیگویند» همان امریست که از آن گریزان بودیم و معمولاً با منطقِ «حاشا» با آن مواجه میشدیم!
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔻 #داستان_دکتری (۱)
▪️ اسفند سال گذشته به پیشنهاد یکی از عزیزانم در کنکور سراسری دکتری شرکت کردم. بیشتر شبیه یک شوخی بود. مخصوصا وقتی یک ساعت مانده به شروع آزمون وارد دانشگاه شدم و دیدم جمعیت زیادی از دانشجویان دارند تا لحظات آخر از فرصتِ مطالعه استفاده میکنند.
▪️ هرجا را نگاه میکردی جزوه، کتاب و بطری آب بود. بعضی از مادران هم مثل همیشه، مفاتیح بهدست مشغول دعا برای موفقیت فرزندانشان بودند.
▪️ یاد این افتادم که من حتی یک ساعت هم برای آزمون مطالعه نکردهام. چیزی که برای من شوخی بود برای آنها جدیِ جدی بود؛ تقریبا مطمئن شدم که شانسی برای قبولی ندارم.
ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
🔻 #داستان_دکتری (۱) ▪️ اسفند سال گذشته به پیشنهاد یکی از عزیزانم در کنکور سراسری دکتری شرکت کرد
🔻 #داستان_دکتری (۲)
▪️ همه متقاضیان رشته فلسفه در یک کلاس جمع شده بودند. ترکیب فوقالعاده جالبی بود. هر کسی یک تیپ و قیافهای داشت. مطمئنم هیچ رشتهای به اندازه فلسفه دانشجویانی با این حجم اختلاف فرهنگی ندارد.
▪️ معمولا دانشجویان فلسفه به هر مکتب و نحلهای علاقهمند میشوند تیپ و قیافه و حتی احوال روحی متناسب با اون را پیدا میکنند.
▪️ توی جمع ما هم طلبه و روحانی بود (که لابد فلسفه اسلامی خوانده بودند) هم کچل سیبیل نیچهای نشسته بود (که یه کمی هم فاز افسردگی داشت)؛ هم پیرمردی خمیده که احتمالا شیخ اشراق خوانده بود و اهل شعر هم بود؛ و هم آدم اتوکشیدهای که فلسفه تحلیلی خوانده بود و فاز روشنفکری داشت. بعضی چهرهها هم که مشخص بود بدون سیگار لای کتاب فلسفه را باز نکرده است.
▪️ اردیبهشت ماه جواب آزمون منتشر شد و معلوم شد که شوخی من میخواد یه کم جدی بشه. انتخاب رشته کردم و از طرف چند دانشگاه دولتی و غیردولتی دعوت به مصاحبه شدم. طبیعتا با سه تا فرزند نمیتونستم به دانشگاهی در غیر از شهر قم فکر کنم و باید کنار خانواده میماندم.
ادامه دارد...