🔸 اگر رابطه ما با خدا، رابطه خالق و مخلوق باشد و اینگونه فرض کنیم که احکامی هست و ما مکلف به آن اجرای آن احکام هستیم، این یک نحوه دوگانگی برای ما پیش میآورد که موجب میشود ما یک زندگی تکلفآمیزی را تجربه کنیم و زندگی تکلفآمیز یعنی اینکه گویا شما میخواهی از زندگی چشم بپوشی برای عبادت خدا
🔹 و عمده این تکلفها باعث میشود که ما از دینداری کوتاه بیاییم چون ریشه این دینداری این است که به حکم آنکه خدا ما را خلق کرده داریم این عبادات را انجام میدهیم.
🔸 اینجاست که خودمان را دچار یک جبری میدانیم و در دنیای امروز که سرای پوچیها هست آرام آرام با این نسبت از دینداری، دینداری بیمعنا میشود.
🔹 الا اینکه ما به یک نحوه از دینداری برگردیم که اساس آن ایمان قلبی است. در ایمان قلبی خود ما هستیم که از درون به خودمان فرمان میدهیم و این همان خود درونی و فطرت است یا همان نجوای درونی است که حق با ما دارد و در این نسبت است که ایمان، راهگشای عمل دینی ما میشود...
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🎙 حجتالاسلام نجات بخش
🔸 تاریخ تجدد، تاریخ آزادی است و آزادی با قدرت ملازم است و میان اين دو ناگزير تعارض پیش میآید و هر دو یکدیگر را محدود میکنند.
🔹 قهر و آزادی در وجود مردمان به دشواری جمع میشود زیرا نیروی قهر به آزادی دیگری راه نمیدهد و دوستی او را نمیپذیرد. آزادی ملازم با قدرت بشر جدید، آزادی تصرف و تسخیر است.
🔸 کانت میخواست اشخاص و مردمان همه غایت باشند اما غایت تاریخ تجدد، بشریت و بشر کلی بود. جهان کنونی بیشتر به بشریت نظر دارد تا به بشر و انسانی که در هر وقت و هر جا وجود دارد.
🔹 به این گفته و نظر داستایوفسکی توجه کنیم که ترکیب "عشق به بشریت" با "نفرت از مردم واقعی" را خطری مهلک پنهان و نهفته در سیاست جدید میدانست. در زمان ما در تفسیر و تأیید سخن نویسنده بزرگ روس شواهد بسیار میتوان آورد.
🔸 وقتی کتاب آینده علم اثر ارنست رنان منتشر شد، رومن رولان که هنوز بسیار جوان بود به دیدار فیلسوف رفت و به او گفت با این آیندهای که شما پیشبینی کردهاید تکلیف عواطف و آرزوهای بشر چه میشود؟ رنان گفته بود آرزوهای بشر به درک! علم باید پیشرفت کند.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 دکتر داوری اردکانی
📗 گسست تاریخی و شرقشناسی
🔖 ص ۹۳
🔸 دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی اکنون بیشاز همیشه و بیشاز همه دانشمندان علوم دیگر مسئله دارند. منتها مسائلشان در گسیختگیهای جهان توسعه نیافته گمشده و پوشیده است.
🔹 اصلاً در همه علوم، مسائل گم شدهاست. یعنی گردش کارها چنان است که به طرح مسئله مجال نمیدهد و به این جهت مسئله اصلی در این جهان، مسئله یابی است.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
📗 نقد فرهنگ توسعه نیافتگی
🔖 جلد دوم، ص ۳۶
🔸 من فکر میکردم انقلاب، طلیعه دوران تازهای در تاریخ بشر خواهد بود و سکولاریسم بهتدریج رنگ میبازد.
🔹 یعنی عصری پدید میآید که نه ضد تجدد بلکه چیزی ورای آن است و براساس حقپرستی و ایمان و صفا و دوستی و همراهی و راستی، بنیاد میشود و در آن انسان در سایه حق و عدل و آزادی زندگی میکند و زندگیاش معنا دارد.
🔸 دو اشتباه پیش آمد یکی اینکه مشکلات ظهور و تحقق نظم و جهان دینی را کوچک انگاشتم و از یاد بردم که جهان قدسی با حرف و لفظ و قهر تجدید نمیشود.
🔹 و دیگر اینکه تعلق شبه دینی همه مردم جهان به تجدد و علم جدید را نادیده گرفتم. این بود که در وطن خویش غریب ماندم و کتابهایم را نخواندهاند.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
📗 بر نامه فیلسوف
✍🏻 دکتر داوری اردکانی
🔖 صفحه ۷
🔸 نسبت میان تفکر و عمل آدمیان بسیار پیچیده و دشواریاب است. بهطورکلی میتوان گفت که هر دوران تاریخی با اصول فکری خاصی قوام یافته است
🔹 و این اصول کموبیش فکر و رأی و عمل و رفتار مردمان دوران را نیز راه میبرد و تا زمانیکه استحکام دارد، حتی بر همهچیز و همه کار نظارت میکند.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 دکتر داوری اردکانی
📗 کتاب بر نامه فیلسوف
🔖 صفحه ۴۸۱
🔸 علوم اجتماعی علم به روابط خاصی در جامعه خودبنیاد است و این جامعه عمرش از چهارصد سال بیشتر نیست.
🔹 علم جامعه خودبنیاد علم نظارتکننده و سامانبخش است. جامعه جدید به علوم انسانی نیاز داشته و این علوم براثر نیاز بهوجودآمده است اما جامعه دینی اگر تجدید شود با احکام دین اداره میشود و نیازی به علم اجتماعی ندارد.
🔸 استقرار نظم دینی و قرار دین در زندگی کنونی کاری آسان نیست، اما بههرحال اگر تجدید عهد دینی ممکن باشد و عملی شود به علم اجتماعی سابق بر آن نیازی نیست.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 دکتر داوری اردکانی
📗 کتاب بر نامه فیلسوف
🔖 صفحه ۴۷۳
🔸 ۱_ تفکر برخلافِ علوم به هیچ دانشی نمیرسد.
۲_ تفکر هیچ حکمت و خردِ تجربیِ مفیدی در زندگی به بار نمیآورد.
۳_ تفکر هیچ معمای کیهانی را حل نمیکند.
۴_ تفکر مستقیماً هیچ قدرتی برای عمل به ما نمیبخشد.
🔹 تا وقتی که هنوز تفکر را منقاد و وابستهی این چهار چشمداشت میکنیم، تفکر را دست بالا میگیریم و از آن زیاده چشم داریم.
🔸 این هر دو مانع از آن میشوند که به درویشی و قناعتی که برخلافآمدِ عادت است رجعت کنیم تا در میانهی آن مشغلهی فرهنگی که هر روزه برای دوختنِ اندوختهای از نویافتهها قیل و قال میکند و از پیِ هیجانهای زیر و رو کننده در تکاپوست در این قناعت و درویشی بنشینیم و صبر پیش گیریم و مداومت ورزیم.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 مارتین هایدگر
📗 چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟
🔖 صفحه ۲۵۳
๛ وارستگی ๛
🔸 ۱_ تفکر برخلافِ علوم به هیچ دانشی نمیرسد. ۲_ تفکر هیچ حکمت و خردِ تجربیِ مفیدی در زندگی به ب
🔸 أهل الحب صحيح مساكين!
(درست است که اهلِ عشق مسکیناند)
حالا بهجای أهل الحب، بگذارید «أهل الفكر» همان مسکینی، بهطرزی مضاعف مصداق دارد.
🔹 تفکر، حقیقتاً به مسکنت افتادن است؛ چون امرِ اندیشهبرانگیز پیشاپیش روی میدهد و تنها مسکینترینِ مردمان، حتی مسکینتر از اهلِ عشق، گرفتارش میشوند و پا پیاش میشوند. در این مسکینی جای هیچ فخری نیست. مسکنتی که روح در آن همواره مذاقاش تلخ است؛ هرچند وجدهایی هم دارد. اما از آن دست وجدها که از مبدلشدن به «حدِّ اُوسط»، از مبدلشدن به امرِ مشترک و سپس بروز و تکثیر، امتناع میکنند.
🔸 جبران خلیل جبران در نامهای نوشته بود: «هیچکس به تنهایی نمیتواند از زیباییای که درک کرده، لذت ببرد؛ به همین خاطر هنرمندِ راستین در پیِ آشکارگیِ خود است».
🔹 با این وجود زیباییای که در تفکر درک میشود برای اغلبِ انسانها از شدتِ هیبت، ناشناختگی و عظمتِ آنچه دعوتکننده به تفکر به خودش است هم ترسناک است و هم تقریباً چنانکه هست غیرقابلِ انتقال. تفکر راه یا راههاییست که متفکر ناچار تنها میپیماید، حتی اگر گزارشی از آن در مقامِ یک فلسفه داده شود، کلیتِ آن گزارش، جز اشاره و نشانهای برای «دیگری» نیست؛ این اشاره و نشانه که او نیز باید تنها برود.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
#اطلاعیه
هو الحکیم
نیستانگاری، خودبنیادی و جنایات آخرالزمانی
🔻 تامّلی حکمی در ماهیت خشونت و علل وقوع جنایات اخیر اسرائیل با پشتیبانی غرب، در غزه، ایران و منطقه، طی نشستی در فرهنگسرای اندیشه، به اهتمام بنیاد حکمی و فلسفی دکتر فردید و مرکز مشارکتهای فرهنگی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران و با مشارکت استادان همکار و اعضای هیئت علمی بنیاد؛ بر اساس تذکرات حکمی و فلسفی متفکر فقید استاد سید احمد فردید و تامّلات متفکران بزرگ جهان، در انتقاد از مدرنیته و احوال عالم کنونی؛
🔸 زمان: ۱۴۰۴/۰۷/۰۷
🔹 ساعت ۱۷ الی ۱۹
📍 مکان: تهران، خیابان دکتر شریعتی، پایینتر از تقاطع خیابان شهید قندی، بوستان شهید منفرد نیاکی، فرهنگسرای اندیشه
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
🔸 انسانها اغلب آنجا که منکرِ تناهیِ خود میشوند و یا آن را فراموش میکنند حقیقتاً درست نمیدانند آرزومند و خواستارِ چه اموری هستند؛ چراکه متوجه و متنبه به تبعات و الزاماتِ این خواستهها، امیال، آرزوها و بهخصوص کلمات نیستند. آنها بر بلندای آتشفشانی خانه ساختهاند و از آنجا که افقِ دیدِ بسیار محدودی دارند، از خطرهای انبوهی که در کمینشان نشستهاند بیخبرند.
🔹 کمی آن تصویرِ مضحکِ در داستانهای گالیور را مرور کنیم؛ زمانی که کشتیِ او در برابرِ امواج میشکند و خود را در ساحلِ شهری به نامِ لیلیپوت مییابد. شهری که ساکناناش در نسبت به جثهی گالیور انسانهای بسیار ریزاندامی هستند. آنها با یافتن تنِ گالیور که در کنارهی ساحل از هوش رفته به شکلی هراسان تلاش میکنند او را به بند بکشند، اما وقتی به هوش میآید به راحتی کلِ آن بندها را پاره میکند. در ادامه گالیور با مسائلِ آنها که گویی نشان از همان مقیاسهای دیدِ مردمِ لیلیپوت هستند آشنا میشود. از اختلافات و مشاجراتی که ممکن است آنها را واردِ جنگ با یکدیگر کند. با این وجود همهچیز برای گالیور از آنجا که گویی از مقیاسی دیگر به قضایا نگاه میکند به بازی و شوخی میماند. همین گالیور بعد از ترکِ لیلیپوت سر از سرزمینی درمیآورد که اینبار او نسبت به ساکنانِ آن ریزاندام است؛ آنچنان که این بار حتی یک مرغِ خانگی هم میتواند به راحتی او را طعمهی خود کند!
🔸 یادم میآید روزگاری دوستی به شوخی میگفت که این داستانِ گالیور چقدر بیمحتوا و بیسروته است. من هم آن موقع نمیتوانستم این سفرها و ماجراها را درست درک کنم که دقیقاً مقصودِ نویسنده چه میتواند باشد. اما اکنون شاید این تفسیر به آن نزدیک باشد که سرآخر ایدهی موجود در پسِ این داستان همین فهماندنِ مقیاسها و نسبتها باشد. در شهرِ لیلیپوت ماجرا به طنز و خوشگذرانی میگذرد و در سرزمینِ دیگر ماجرا جدی و تهدیدآمیز میشود تا آنکه گالیور به سرزمینِ خودش بازمیگردد. سرزمینی که در آن همهی مقیاسها و نسبتها همچون گذشته میشوند و اینگونه گالیور تعادلِ موجود در «آنچه هست» را خوب درمییابد.
🔹 انسانها همهچیز را به مقیاسها و نسبتهای خود بازمیگردانند و از آن چشمانداز به امور نگریسته و ارزشگذاری میکنند. آنها اغلب ناتوان از فهمِ دقیقِ خطرها هستند و چنین گمان میکنند که در «آنچه هست» چیزی یا چیزهایی کم است یا اضافی؛ سپس بر همین اساس آرزومند و متمایل میشوند تا آنکه خواستارِ دستکاریِ واقعیت و تغییرِ آن به نفعِ خودشان میشوند. در همین حین آنها امکانهایی را بهمنزلهی قوانین و قواعدِ حاکم بر هستی کشف میکنند تا بر اساسِ این کشفیات ابزار و سلاح بسازند. اما از آنجا که هستی یک بافتارِ بههمپیوسته است و دستکاریِ بخشی از آن تبعات و الزاماتی ضروری را در پی دارد، اغلب نمیتوانند این بههمپیوستگی و تأثیر و تأثر را لحاظ کنند.
ادامه دارد...
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
ادامه پست قبل...
🔸 هایدگر بر همین اساس پرسشِ مهمی را مطرح میکند:
آیا ذاتِ «انسانِ تاکنونی» نوعاً مستعد و مناسبِ ادارهی آن قدرتها و کاربردِ آن قدرتافزارهایی هست که بر اثرِ واشکفتِ ذاتِ «تکنیکِ مدرن» آزاد میشوند و آدمی را به عزمهایی که تاکنون نامأنوس بودهاند وامیدارند؟
🔹 این پرسش به طریقی دیگر نیز این نکته را مطرح میسازد که آیا انسانها با این مقیاسها و نسبتهایی که از جمله خودشان و همچنین فهم و اندازهی همهچیز را در آن محدود و محصور کردهاند، توانِ مواجهه و استفاده از آنچه تبعات و الزاماتِ این کشفیات هستند را دارا هستند یا نه؟ آیا انسانها به اندازهی عظمتِ آنچه کشف و شاید به احتمالِ زیاد نادانسته آزاد کردهاند هستند؟
🔸 دوستی دیگر این ضربالمثلِ عربی را برای تقریبِ مضمونِ این پرسش مطرح میکند: «العفو عند المقدرة» (گذشت در هنگام توانایی [معنا میدهد])
بر اساسِ این ضربالمثل جنبه و ظرفیتِ یک انسان برای گذشت و بخشش ـ و «نه» دریدن و شقاوت ـ در آن هنگامی آشکار میشود که اتفاقاً توانا به دریدن و شقاوت باشد؛ اما برعکس، در چنین موقعیتی دست به چنین کاری نزند و گذشت کند. اما آیا آنچنانکه هایدگر آن را انسانِ تاکنونی مینامد با دستیافتن و تسلط بر نیروهای عظیمی که در حالِ آزادسازیشان به کمکِ تکنیک است، توانِ بهدستگرفتنِ زمامِ خود برای ندریدن و شقاوتنکردن و سپس ادارهی این نیروهای عظیم را داراست؟
🔹 ضربالمثلِ دیگری هم در بین ما رایج است: «فاقد الشيء لایعطی الشيء» (فاقدِ یک چیز، نمیتواند همان را اعطا کند)
نیچه نوشته بود: ما آزمونی را با حقیقت ترتیب میدهیم. چه بسا بر اثرِ آن، آدمی بر خاکِ هلاکت افتد؛ زهی سعادت!
انسانیتی که اگر به اندازهی آزمونهایی که بر اساسِ مقیاسها و نسبتهایاش خود برای خودش و بهواسطهی انتخابهایاش رقم میزند «نباشد» و سپس با این انتخابها گویی هر بار دست به مناجات و دعوتِ خدایان و نیروهایی بگشاید که بسی بسیار فراتر و عظیمتر باشند؛ چنانکه آرزومندِ چیزها و اموری شود که در مقیاسها و نسبتهایاش نگنجند، آنگاه به راحتی به خاکِ هلاکت میافتد:
🔸 كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ، فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ، وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ، سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ ﴿الحاقة، ٤-۷﴾
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 عبدالله محیسن
🔸 از آنجا که ما دیرزمانی است که وادار شدهایم دانشِ خود را از میانِ حجمِ انبوهِ گفتهها و نوشتهها برگیریم، توانایی شنیدنِ آن اندک سخنانِ ساده را که در کلامِ متفکرانِ سرآغازین گفته میشود، از دست دادهایم.
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
✍🏻 مارتین هایدگر
📗 پارمنیدس
🔖 صفحه ۲۸