کتاب یک غذاست،یک غذای روح است؛یک نوشیدنی روح است وچنانچه مقوّی باشد روح را تقویت میکند🌿
مقام معظم رهبری
@zendegibaketab
#کافه_ادبی
منوی امروز ۱۴۰۲/۹/۱۱
1⃣راز انگشتر فیروزه💍
2⃣اسم تو مصطفاست🌱
3⃣آن دختر یهودی
4⃣آبنبات نارگیلی🥥
🦋@zendegibaketab🦋
📚راز انگشتر فیروزه 💍
در کتاب راز انگشتر فیروزه، لیلا نظری گیلانده، نویسندۀ کتاب، رودرروی شهناز عبدی نشسته و برای مخاطب از آشنایی و زندگی کوتاهِ او با همسرش میگوید و برشی از حیاتِ شهید علی آقایی را برایمان نمایان میکند.
در این کتاب، همسرِ شهید راوی اصلی است که همه چیز را با تاریخ دقیق ثبت کرده و این یکی از ویژگیهای برجستۀ کتاب است که علاوه بر روایت آرام خانم عبدی به مخاطب، مستندبودن روایت داستانی کتاب را نشان میدهد
بخشی از کتاب راز انگشتر فیروزه
«دو سه روزی از آن روز میگذشت، هنوز رضایت رسمی پدرم را نگرفته بودم. از طرفی، تماسهای خانوادهٔ علی هر روز ادامه داشت و مادرم بلاتکلیف مانده بود. نه رضایتی از پدرم میشنید و نه صدایی از من درمیآمد. مادر علی اصرار داشت حتی اگر شهناز رضایت هم ندارد، خواهرهایش دوست دارند بیایند و او را ببینند. شاید هم علی آن روز رضایت را از حرفهایی که زده بودیم، فهمیده و خانوادهاش را دلخوش کرده بود. هر چه بود، حالا قرار بود خواهرهایش بیایند و مرا ببینند؛ با اینکه یکی دو تا از آنها، مرا دیده بودند!
#فست_بوک
@zendegibaketab
📚اسم تو مصطفاست
کتاب اسم تو مصطفاست، زندگینامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده را به روایت همسرش، سمیه ابراهیمپور و قلم راضیه تجار میخوانید.
راضیه تجار با قلم شیوا و زیبای خود داستان زندگی این شهید بزرگوار را از زبان همسرش نوشته است. از زمانی که مصطفی و سمیه که یکی زاده شمال و دیگری زاده جنوب بود باهم در تهران آشنا شدند و پیمان عشق بستند تا زمانی که روح یکی آنقدر بزرگ شد تا دیگر در پوست خودش نگنجید و به معراج رفت.
#فست_بوک
@zendegibaketab
زندگی با کتاب🤓
📚اسم تو مصطفاست کتاب اسم تو مصطفاست، زندگینامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده را به روایت همسرش، سمیه
#برشیازکتاب
اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشستهام و زیر چادر، تیکتیک میلرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمیبخشد.
انگار با موذیگری میخواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیکتر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانهمان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشمهایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جایجایش لکههای خون بود و شلوار سبز لجنی ششجیبه.
آمدی و گفتی: «جانم سمیه!»گفتم: «مگه نه اینکه هروقت میخواستم جایی برم، همراهیم میکردی؟ حالا میخوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانهبهشانهام آمدی.
به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟!ـ
چرا فکر میکنی تنها؟
ـ پس با کی؟
ـ آقامصطفی!
پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» چشمهایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و بهسمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته...
@zendegibaketab
📚آن دختر یهودی
آن دختر یهودی داستانی بر اساس سرگذشت واقعی دختری یهودی به اسم ندی است که نویسنده با او در تالار گفتوگوهای اینترنتی آشنا شده است. خوله حَمدی پس از شنیدن سرگذشت متاثرکنندهٔ ندی از تالار گفتوگو خارج میشود اما نمیتواند به او فکر نکند. پس ایدهٔ این رمان در ذهنش شکل میگیرد و آن را مینویسد: «این رمان برگرفته از داستانی واقعی است و بندبند طولانی آن به واقعیت بسته است و شخصیتهای اصلیاش روی این زمین نفس میکشیده و میکشند، اما تخیل هم در آن دست دارد تا به اسرار و خصوصیات شخصی و مگو احترام گذاشته شود و شکافهای داستان واقعی که صاحب داستان دربارهٔ آنها سکوت کرده مسدود گردد، یا جزئیات و دلایل وقایع مشخص شود.»
ندی دختری از یهودیان قانا در جنوب لبنان است که عاشق جوان مسلمانی به اسم احمد میشود. احمد شبی از شبهای درگیری در جنوب لبنان در حالی که زخمی شده با دوستش حسان به خانهٔ آنها پناه میآورد. بی اینکه خبر از یهودیبودنشان داشته باشد. احمد و ندی مدتی با هم دربارهٔ دینهایشان حرف میزنند، ندی از رسالت مشترک همهٔ ادیان میگوید و از خانوادهاش که در آن هم یهودی، هم مسیحی و هم مسلمان هست. این موضوع احمد را که تا آن موقع یهودیان را دشمن مسلمانان میدانست به شنیدن مشتاقتر میکند و از همان شب محبتی گنگ بین آنها شکل میگیرد، محبتی که بهتدریج بیشتر میشود و سرنوشت عجیبی را برایشان رقم میزند.
#فست_بوک
@zendegibaketab
📚آبنبات نارگیلی🥥
کتاب آبنبات نارگیلی مجموعه ای از داستان های کوتاه طنز نوشته ی مهرداد صدقی نویسنده ی ایرانی است. این کتاب را نشر سوره ی مهر به چاپ رسانده است.
در بخشی از کتاب آمده است:
" امین جان سلام. خوبی؟ دلم حسابی برایت تنگ شده. من محسنم؛ همان دوست و دشمن صمیمی ات در بجنورد. یادش به خیر روزهایی که با هم مدرسه می رفتیم و توی کوچه سیدی بازی می کردیم. یادت هست ماجرای خودنویسی که خودم از یک نفر دیگر بلند کرده بودم و به تو هدیه دادم و تو هم به یک نفر دیگر هدیه دادی و داستانی شد؟ .... بگذریم. از آن روزها خیلی گذشته؛ اما هنوز هم برای من همان امین سابقی و تو را فراموش نکرده ام. خودم هم، با اینکه در گرگان دانشجو شده ام، همچنان همان محسن کاچه سابقم. امین جان، خلاصه یادش به خیر روزگاری که در بجنورد با هم داشتیم. تو یکی از بهترین دوستان درجه سه من بودی. به دل نگیری؟ راستی، اگر نوشتن نامه برایت سخت است، شماره تلفن خوابگاهمان و شماره خانه مان در بجنورد را پشت پاکت نوشته ام تا اگر دوست داشتی، صدای زیبایم را بشنوی.
#فست_بوک
@zendegibaketab