eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
18.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
اقای بهروز عظیمی و بخاطر دارید؟ ایشان در برنامه " زندگی پس از زندگی " حضور داشتن ولی بخش های شگفت انگیزی از تجربشون بیان نشد خیلی موارد تجربه رو نگفتند ایشون نه تنها آینده رو دیده بلکه قبل از متولد شدنشون رو هم بهشون نشون دادند
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکر ملائک ۱ ➖ روز بعد که در بیمارستان بستری بودم، چشما
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۸ لشکرملائک ۲ ➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا که می خواهی ببر. ➖ اگر دیدی آن ها خدا را خالصانه صدا می زنند و کمک می خواهند، آن ها را یاری کن. ➖ خوشحال شدم و حرکت کردم گروه بسیاری از ملائک مسلح که شبيه نیروهای نظامی بودند همراه من در آسمان آمدند. ➖ ما به آسمان فلسطین رسیدیم. صدای انفجار و آتش و خون در باریکه غزه نمایان بود. به ملائک اشاره کردم و گفتم: بروید و این صهیونیست های اسرائیلی را نابود کنید. شخصی که پشت سرم بود گفت: نه سنت الهی اینگونه نیست، برای خداوند کاری ندارد که تمام ظالمین را نابود کند، با اراده الهی تمام اينها خواهند مُرد. گفتم: پس شما چگونه کمک می کنید؟ گفت: می بایست شیعیان، با نیت رضای خداوند و جهاد برای نجات مردم، قیام کنند و تمام توان و امکانات خود را به کار گیرند. وقتی در برابر دشمن کم بیاورند، به خداوند توسل کرده و کمک می خواهند. آن گاه این ملائک به کمک آن ها می شتابند. گفتم: یعنی کسی برای رضای خداوند اینجا قیام نکرده و کمک نخواسته است؟ گفت: خودت برو ببین. به سراغ فرماندهان نیروهای نظامی فلسطین رفتم. جمع آن ها جمع بود و در جلسه ای مشغول تصمیم گیری بودند. منتظر بودم که آن ها خالصانه خدا را صدا بزنند تا با ملائک خدا آن ها را یاری کنم، اما باتعجب دیدم که یکی از آن ها گفت: من نامه ای برای اتحادیه عرب نوشتم. آن ها باید در سازمان ملل... دیگری گفت: اين بار با برد موشک های ما شهرهای بیشتری را در اسرائیل هدف قرار می دهيم. یقین داشته باشید بار دیگر دشمن را به زانو در می آوريم. دیگری گفت: فلان رئیس دولت عربی، چند میلیون دلار برای ما آماده کرده، فقط نمی دانیم چطور به غزه انتقال دهيم. آن ديگری گفت: اجازه ندهید پیروزی های ما در مقابل اسرائیل را دیگر گروه های مقاومت به نام خود ثبت کنند. فقط ما هستيم که مشغول مبارزه ایم و... گفتم: واي، این ها که هیچ کدام از خدا حرفی نزدند. من با این گروه ملائک چه کنم؟! ➖ باخودم گفتم با این جماعت ملائک به سوی عراق میروم. داعش به عراق حمله کرده و الان حتماً عراقی ها که بیشترشان شیعه هستند و فرمان مرجعیت را شنیده اند، خالصانه خدا را صدا میزنند. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکرملائک ۲ ➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۹ فقط برای خدا 🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول دعا بودند و خدا را صدا می زدند. 🍃 خوشحال شدم، اما وقتی خوب توجه کردم دیدم که در عراق هم مانند دیگر کشورهای عربی، عشیره و قوم و طایفه بسیار جایگاه مهمی دارد. بسیاری از رزمندگان عراقی، از قوم و قبیله خودشان حرف می زدند و تلاش داشتند برتری طایفه خودشان را اثبات کنند! 🍃 به سراغ رهبران گروه های جهادی در عراق رفتم. متأسفانه دیدم برخی از آنها که لباس روحانیت بر تن داشتند، به جای پرداختن به مبارزه خالصانه بر ضد داعش، به دنبال حذف رقیب هستند! یعنی عملا کاری می کنند که فلان گروه نظامی شیعه، که با آنها اختلاف سلیقه دارد از بین برود و فقط خودشان در صحنه سیاسی و نظامی عراق یکه تازی کنند! 🍃 برخی هم مانند فرقه... نه تنها از این شرایط ناراحت نبودند، بلکه با خوشحالی، نابودی گروههای مقاومت را نظاره می کردند! 🍃 خیلی ناراحت و پریشان شدم که نه در غزه و نه در عراق نتوانستم کمکی انجام دهم. اما ناامید نشدم و پیش خودم گفتم: تا این ملائک را در اختیار دارم باید به نیروهای مقاومت در منطقه کمک کنم. 🍃 به جماعت ملائک گفتم: عازم يمن می شویم. شیعیان یمن از صعده عازم صنعا شده اند و قیام بزرگی آغاز شده، عربستان نیز از دولت غيرقانوني يمن حمایت کرده و آماده دخالت نظامی است. الان مردم یمن در سختی اند. چاره ای ندارند جز اینکه از خداوند متعال کمک بخواهند. به میان آنها رفتم. نیمه های شب بود و جوانان یمنی کنار هم نشسته بودند. برخی از فرماندهان نیز حضور داشتند. از آنچه گفته می شد و آنچه در دلهای آنها می گذشت، چیزهایی فهمیدم که باز هم ناامید شدم. یکی می گفت: صعده زادگاه ماست، مهد دلیران است. هرگز اجازه نمی دهیم کسی برما حکومت کند. دیگری می گفت: ما جوانان طایفه ... باید نشان دهیم که از تمام جوانان يمن دلیرتر هستیم. آن فرمانده می گفت: تا کی باید زیر سلطه مادی و معنوی عربستان باشیم! ما باید ثابت کنیم که می توانیم یمن را اداره کنیم و... 🍃 به آسمان بازگشتم. از کشورهای مسلمان که درگیر جنگ بودند خارج شدم. یقین کردم که حرف آن شخص درست بود، در هیچ جنگی ندیدم که مسلمانان، تمام هستی خود را به میدان آورده باشند و خالصانه خدا را صدا بزنند تا یاری خدا را ببینند. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ فقط برای خدا 🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۰ ولی امر 🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سرسبز رفتم و بار دیگر جماعت میلیونی ملائک مسلح را نظاره کردم. 🍃 از این ناراحت بودم که چرا مردم، خالصانه خدا را نمی خوانند، چرا در راه خدا زحمت نمی کشند تا نصرت و یاری خدا را در زندگی مشاهده کنند. مگر همین اتفاق در کشور ما رخ نداد؟ در ماجرای آزادی خرمشهر، مردم با تمام توان وارد عمل شدند و خالصانه خدا را صدا زدند و خداوند فتح الفتوح را نصیب آنها کرد. بلافاصله نیز حضرت امام پیام داد که خرمشهر را خدا آزاد کرد. یعنی اگر یاری و عنایت ویژه خداوند متعال نبود، ما نمی توانستیم با این امکانات مادی به دشمن حمله کنیم و بیش از تعداد نیروی حمله کننده از دشمن اسیر بگیریم. 🍃 اگر شیعیان و مسلمین، مانند همان روزها، خالصانه از خداوند کمک می خواستند، دیگر در خاورمیانه نه اسرائیلی باقی مانده بود، نه دولت های وهابی وابسته به آمریکا و غرب. 🍃 ناراحت بودم. نمیدانستم چه باید کرد. از طرفی برای این همه ظلم و جنگی که در کشورهای اسلامی اتفاق می افتد ناراحت بودم و از طرفی نمی دانستم چه باید کرد؟! 🍃 یکباره همان شخصی که پشت سر من قرار گرفته بود و چهره اش را نمی دیدم، شروع به سخن کرد و گفت: این دکمه را نگاه کن. اگر این را فشار دهم، احدی از دشمنان شما مانند اسرائیل و... زنده نخواهد ماند. اما سنت خدا بر این نیست که این گونه عمل کند. خدا می خواهد شما به جایی برسید. می خواهد شما مبارزه و جهاد کنید. شما اگر خودتان را آماده کنید و خالصانه جهاد کنید و خداوند را بخوانید، عنایت پروردگار متعال را خواهید دید. دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام مانند کفی بر روی آب هستند. بنیاد آنان سست تر از تار عنکبوت است، اما در صورتی که شما محکم و استوار باشید و با عنایت خدا قدم بردارید. این محبت خداوند به شماست که می خواهد این گونه رشد پیدا کنید. 🍃 بعد به من گفت: دیدی چه شد، این ملائک سال های سال است که با تجهیرات کامل، منتظر استغاثه خالصانه شیعیان هستند تا وارد عمل شوند. این ها منتظر حرکتی مخلصانه از شیعیان هستند. بعد با تعجب گفتم: یعنی اگر کسی حرکتی نکند این ملائک کاری نمی کنند؟ گفت: فقط در یک صورت، امام حاضر و معصوم می تواند امر خدا را ابلاغ کند، اگر امام معصوم بخواهد، همه چیز تغییر می کند. بعد ادامه داد: در دوران غیبت، ولی امر مسلمین نیز می تواند به آنها دستور دهد. در همین افکار بودم که منظور از ولی امر مسلمین کیست، يکباره در میان فوج ملائک تصویر بزرگی را دیدم که شمایل حضرت امام و مقام معظم رهبری نمایان بود. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت توهین به پدر مادر کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
2.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه در هر زمان و دقیقه و ثانیه از یاد مرگ غافل نباشیم کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا در قبر کندن و غسل میت شرکت کردید؟ اگر بله نظراتتونو برای بنده بفرستید بذارم کانال کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بمیریم قبل از اینکه مرده باشیم کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۰ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ ولی امر 🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سر
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۱ تأثیر توسل ۱ 🌷 شب دهم بستری من در اتاق ایزوله بود. اولین باری بود که سر درد من کم شده بود. پزشکان از وضعیت من راضی بودند و می گفتند: اگر حالش بهتر شود فردا به بخش عمومی منتقل خواهد شد. 🌷 آخر شب بود که دوباره از هوش رفتم. این آخرین باری بود که تجربه نزدیک به مرگ پیدا کردم. 🌷 این بار دوست نداشتم جایی بروم، در این مدت واژه توحید و خداشناسی به گونه دیگری برایم معنا شده بود. دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعا با خدا باشد، می شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می کند. اما اگر از خداوند غفلت کرد و به اسباب و علل مادی دل خوش نمود، به همان اسباب مادی واگذار می شود. در آن شب به آسمان رفتم. دیگر دلم نمی خواست در شهر گشت و گذار کنم. 🌷 ناگهان خودم را در حرم اباعبدالله (علیه‌السلام) دیدم! اما کربلا، کسی چه میداند کربلا کجاست؟! کسی چه میداند که حسین (علیه‌السلام) در پیشگاه خداوند چه مقامی دارد؟! 🌷 سال ۱۳۸۲ و پس از نابودی صدام، برای اولین بار راهی کربلا شدم. خیلی سختی کشیدم. پس از چند روز سختی وارد کربلا شدم و سلامی از صمیم قلب به مولایم عرضه داشتم. در همان لحظات بررسی اعمال، مشاهده کردم که تمام گناهان من، که قبل از ورود به حرم حسینی انجام داده بودم، با یک زیارت خالصانه و با معرفت بخشیده شد. نمی دانید چه حس خوبی داشت. البته بعد از این سفر، با اشتباهات و گناهان، خیلی از اعمال خوبم را نابود کردم. به من نشان می دادند که فلان عمل اشتباه، اعمال خوب آن روز را تباه کرد. 🌷 این را هم بگویم که بررسی اعمال من بسیار سریع انجام شد و در نهایت، به قول کاسبها چیزی توی دخل نماندا یعنی تقریبا هر کار خوبی کرده بودم با کارهای اشتباه نابود شده بود. اما به من گفتند: می توانی وارد بهشت شوی. بهشتی که به طفیلی و به شفاعت نصیبم شده بود. نه اینکه لایق ورود به بهشت پروردگار باشم. من آنچه از بررسی اعمال دیدم، لحظه ای بیشتر طول نکشید. خودم بودم که اعمالم را قضاوت می کردم. خودم مشاهده کردم که چیزی برایم باقی نمانده! 🌷 اما بعد از سفرهای دهه هشتاد به کربلا، چند سالی میشد که توفیق زیارت نداشتم. لذا آن شب وقتی از بیمارستان به سوی کربلا رفتم، بار دیگر با دریایی از نور در آسمان مواجه شدم. وقتی وارد حرم آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) شدم، متوجه شدم که صحن و سرای ایشان دارای سقف شده! این اتفاق در اوایل دهه نود رخ داده بود. از روی فرشها حرکت کردم. همینطور سلام می دادم و زیارت نامه می خواندم. با تعجب به زیبایی حرم آقا و تغییراتی که در حرم ایجاد شده بود توجه می کردم. در بازسازی جدید حرم، در گوشه ای از ایوان، یک ضریح کوچک درست شده بود که مربوط به گودی قتلگاه بود. از همان جا سلام دادم و عقب آمدم. حرم کاملا خلوت بود و کسی متوجه حضور من نبود. یکباره دیدم یک خادم حرم، از همان هایی که کلاه بوقی و عمامه سبز دارند به سمت من آمد. او مرا میدید. یک سینی در دست داشت که دو تا قبض رسید کمک به حرم داخل آن بود. یکی از آنها سفید و نورانی و بزرگ بود که روی آن را نمی توانستم بخوانم و دیگری قبضی کوچکتر بود که پایین آن نوشته شده بود: سیدالکریم. 🌷 به من گفت: یکی از رسیدها برای شما نوشته شده و حساب شده. روی دومی که کوچکتر است خودت هر مبلغی دوست داری بنویس. چقدر نذر داری؟ گفتم: پنجاه هزار تومن. گفت: رسید را بردار، شما شفاعت شدی. 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم... 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59