3.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه با واسطه
از بس گریه کرده بودم چشمم نور نداشت. رفتم رو به روی عکسش نشستم و گفتم، «ابوالفضل، دیدی آنقدر قلم قرآنی برای من نگرفتی تا شههههید شدی. اگر قلم قرآنی داشتم قرآن میخواندم، تا هم من آرام شوم، هم ثواب آن را به تو هدیه کنم.»
ده دقیقه نشده بود که حاج آقا تماس گرفت و گفت، «آقای معدنی از طرف سپپپپ.اه دارند میآیند دیدار.»
هنگام ورود بستهای را گرفتند سمت من و گفتند، «ببخشید اظلاع نداده آمدیم. قرار بود هفته دیگر مزاحم بشویم، اما یک ربع پیش تماس گرفتند که تا اینجا آمدید منزل شهههید شیروانیان هم بروید.»
داخل بسته یک کیف قرآن و قلم آن بود.
راوی: همسر ششهید
#شهیدان #حاجت_شهادت
#شهید_حاجت_دهنده #شهید_ابولفضل_شیروانیان #حاجت_روایی #مجرب #ذکر_حاجت_روایی
#گره_گشایی #دعا #ذکر #شهدا_شرمنده_ایم