eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
18هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۱۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ مرور زندگی ↪️ شب اول و در حضور حضرت عزرائیل و در زمانی که تم
🥀ـ﷽ـ🥀 ۱۸ امتحان الهی 🔺 فراموش نمی کنم که همان ایام فعالیت در بسیج، چند بار توسط مسئولین مربوطه توبیخ شدم که چرا از افراد مسئله دار در بسیج استفاده می کنم! اما من به کار خودم يقين داشتم، لذا محکم و استوار ادامه دادم. حتی بعدها مسئولیت پایگاه ها را از من گرفتند و... 🔺 بسیاری از بسیجیها که بیکار بودند را در قالب یک شرکت خدماتی مشغول کار کردم. برق کاری، جوشکاری و خیلی از مهارت ها را به آنها یاد دادم و خودم در کنارشان بودم. بسیاری از آنها، فن و حرفه را یاد گرفتند و شغل مناسبی برای خودشان دست و پا کردند. 🔺 یادم نمی رود در همان ایام، اتفاقی افتاد که هیچ گاه از ذهن من پاک نمی شود. خدا امتحان سختی از من گرفت و بعد از آن، درهای رحمت الهی به گونه دیگری بر من باز شد! 🔺 ما مرکز خدمات ساختمانی داشتیم و با همان بچه های بسیج فعالیت میکردیم. یک نفر تماس گرفت و گفت: کولر منزل ما احتیاج به سرویس دارد. آن روز تعمیرکار کولر نبود. اما خودم این کار را بلد بودم، با یکی از بچه هایی که دوره کارآموزی را می گذراند به آن خانه رفتیم. کار سرویس کولر انجام شد و برگشتیم. 🔺 روز بعد خانمی تماس گرفت و گفت: دیروز کولر منزل مادرم را تعمیر کردید. اگر ممکن است امروز کولر منزل ما را سرویس نمایید. با یکی از رفقا به آدرسی که داده شده بود رفتیم، مشکل خاصی نداشت و خیلی سریع کار انجام شد. اما آن خانم جوان، اصرار داشت که کلید برق کولر را هم از داخل خانه سرویس کنیم. به دوستم گفتم: برو پایین، موتور را روشن کن، من الان میام. ياالله گفتم و وارد خانه شدم. ظاهرا کسی داخل خانه نبود. دیدم کلید کولر مشکل خاصی ندارد. یکی دو بار روشن و خاموش کردم و دیدم مشکلی نیست. گفتم: خانم این کلید سالمه، مشکلی نداره. 🔺 این خانم جوان تشکر کرد و یک لیوان شربت برایم آورد و نزدیک تر آمد. تا خواستم شربت را بگیرم یکباره دیدم که چادرش را انداخت، او یک لباس زیر پوشیده و شروع به عشوه کردن نمود و... 🔺 در دلم یک یازهرا (سلامﷲعلیها) گفتم و شربت را روی میز گذاشتم و سریع به بیرون از خانه رفتم. خدا میداند که به خاطر این ترک گناه حاضر و آماده، چه برکات و توفیقاتی نصیب من شد. 🔺 من در بررسی اعمالم دیدم که به خاطر این چشم پوشی از حرام، خداوند درجات و توفیقاتی در دنیا و آخرت نصیب من کرد که گفتنی نیست. اما اگر این وسوسه شیطانی را قبول می کردم، زندگی مشترک من که تازه آغاز کرده بودم دچار مشکلات بسیاری می شد. 🔺 امتحان مهم دیگری که برایم پیش آمد، زمانی بود که جلسات و هیئت های بسیج گسترش پیدا کرد. بنده در آنجا مسئولیت داشتم، هم زمان در ورزش های رزمی هم فعالیت می کردم و تیپ ظاهری من، به قول دوستان جذاب بود. اما خودم از این مطلب فراری بودم. همواره سعی می کردم لباسی بپوشم که جلب توجه نکند. من در ایام برگزاری هیئت، میدیدم که برخی دختران جوان، به اسم مشاوره یا سؤال و یا... می خواستند با من صحبت کنند؟ اما خدا توفیق داد و به ذهن من آورد که آنها را به یکی از خواهران فعال حوزوی که مشاور هم بود ارجاع دهم. 🔺 یکی دیگر از امتحان های الهی، زمانی بود که گرفتار پرونده های امنیتی می شدم. پیشنهادهای بی شرمانه ای می شد تا ما از برخی موارد امنیتی چشم پوشی کنیم، اما هرگز دنبال این مسائل نرفتم. من از نوجوانی آموخته بودم که حریم محرم و نامحرم را به خوبی رعایت کنم. با نامحرم در جای خلوت قرار نگیرم و... می ترسیدم گرفتار وسوسه های شیطانی شوم. 🔺 خداوند در آن لحظات، به من نشان داد که در زمان وقوع امتحانات الهی، شیاطین با تمام توان و تمام یاران جنی و انسی خود به میدان می آیند و تلاش می کنند تا انسان از امتحانات الهی مردود شود. 🔺 فقط تقوای الهی و توسل به اهل بیت(علیهم السلام) در این شرایط می تواند به داد انسان برسد. من یقین داشتم که خداوند در مواقع خطر و آلودگی دست کسانی که به خداوند توکل کنند را خواهد گرفت و اجازه نمیدهد گمراه شوند. 🔺 من دیدم کسانی می خواستند مرا بی آبرو کنند، اما خداوند متعال بود که هر بار مرا نجات میداد. حتی برخی از این دختران جوان، از سوی برخی افراد آمده بودند تا مرا امتحان کنند و این خدا بود که همواره پشت و پناهم بود. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۱۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ امتحان الهی 🔺 فراموش نمی کنم که همان ایام فعالیت در بسیج،
🥀ـ﷽ـ🥀 ۱۹ ازدواج ⚡️ در آن سالها، من فعالیت گسترده ای در بسیج داشتم. خداوند کاری کرد که روحیه مدیریتی و کار جمعی من در آن سال ها به خوبی تقویت شد. ⚡️ من همزمان سه پایگاه بسیج را مدیریت می کردم. یک پایگاه بسیج را در حومه شهر شیراز راه اندازی کردیم که در مدت کوتاهی بیش از سیصد نیروی جوان جذب نمود! تمام اینها لطف خداوند متعال بود. ⚡️ اما از دوران فعالیتم در بسیج، روزها گذشت تا اینکه برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه اهل بیت علیهم السلام شیراز رفتم. دو سال در حوزه درس خواندم. پس از آن بود که بنا به پیشنهاد دوستان، در دستگاه امنیتی استان فارس مشغول به کار شدم. ⚡️ در همان دوران تحصیل در حوزه، با اصرار مادرم قرار شد که ازدواج کنم. من تا آن تاریخ با هیچ دختر نامحرمی گفتگو نکرده بودم و از مراسم خواستگاری ترس داشتم. مادرم، دختر یکی از اساتید حوزه را پیشنهاد کرد. با پدر همسرم کاملا آشنا بودم و موافقت کردم. مراسم خواستگاری و ازدواج ما خیلی راحت و ساده برگزار شد. خانواده همسرم به قم رفتند و سال ۱۳۸۸ و پس از مسائل مختلف، مرا جهت ادامه فعالیت های امنیتی به تهران فرا خواندند. ⚡️ از آن روز، زندگی جدیدی برای من رقم خورد. اما همسرم، دختر خوب و مظلومی بود که خداوند، شریک زندگی من قرار داد. من و او مثل دو بال بودیم که پرواز یکدیگر را تکمیل می کردیم. ⚡️ زندگی ما چهار سال در شیراز و سپس در تهران ادامه یافت. ما همدیگر را دوست داشتیم. این را تمام بستگان ما فهمیده بودند. خداوند در آن سالها یک دختر و یک پسر به ما داد. زهرا در سال ۱۳۸۷ و محمدعلی در سال ۱۳۸۹ به جمع خانواده ما صفا بخشیدند. ⚡️ همسرم پس از زایمان دوم دچار مشکلات شد و دوباره سرطان او بازگشت. امتحانات الهی از من هر روز سخت تر و پیچیده تر می شد و من سعی می کردم انسان شاکری باشم. ⚡️ روزهایی بود که وقتی از سر کار به خانه می آمدم، با همسر بیماری مواجه بودم که قادر به نشستن نبود، هم باید برای بچه ها پدر می بودم و هم مادر، اجازه هیچ گونه شکایتی نداشتم. من در بررسی اعمالم دیدم که برای نگهداری از همسر و فرزندانم و برای تحمل آن شرایط سخت، چه اجر و پاداشی به من داده بودند و لحظه لحظه آن سختی ها برای من محاسبه شده بود. البته کمترین ناشکری من نیز اجرم را ضایع نموده بود. ⚡️ من دیدم که هرچه را با صبر و تحمل سختیها اندوخته بودم یکباره پوچ میشد! با یک شکایت نابجا، یک درد دل بی موقع با اطرافیانم که از اوضاع زندگی و همسر و فرزندانم شکایت می کردم، اجرم ضایع میشد. من آن قدر حسرت می خوردم که چرا آن همه پاداش که برای تحمل سختیها برای من در نظر گرفته بودند را با یک عصبانیت بیجا و یا... همه را بر باد داده بودم. ⚡️ من پاداشی بالاتر از اجر شهادت را به راحتی از دست دادم! 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۱۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ ازدواج ⚡️ در آن سالها، من فعالیت گسترده ای در بسیج داشتم. خ
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۰ جن 🔺 در زمانهایی که روح من از بیمارستان بیرون می رفت، حقایقی را می دید که تا آن زمان هیچ اطلاعی از آنها نداشت. 🔺 مثلا از مدتی قبل و زمانی که بیماری همسرم شدید شد، بارها و بارها در نیمه های شب، صدایی را از بیرون خانه و پشت پنجره می شنیدم که با سوز خاصی قرآن می خواند و دعا می کرد. بارها این صدا را در نیمه های شب میشنیدم و زمانی که سرم را از پنجره بیرون می کردم، هیچ کس را نمی دیدم. در آن سوی هستی وقتی این لحظات مرور می شد، متوجه شدم که در آن محله قدیمی که ما خانه اجاره کرده بودیم، یک خانواده از جن های شیعه زندگی می کردند. 🔺 ما از زمان حضور در تهران، در منزل مان مراسم روضه و هیئت داشتیم. این روضه ها، باعث ایجاد روح معنوی و برکت در خانواده ما شده بود. این خانواده جن شیعه، عاشق امام حسین (علیه السلام) بودند. زمانی که روضه برگزار می شد، پشت دیوار خانه ما قرار می گرفتند و در مصائب آقا اباعبدالله (علیه السلام) اشک می ریختند. زمانی که همسرم مریض شد، آنها پشت دیوار منزل ما قرار می گرفتند و با خواندن قرآن، برای سلامتی همسرم دعا می کردند! 🔺 یک بار خیلی حال همسرم بد شد. ما در تهران کسی را نداشتیم، فقط یکی از همسایگان بود که بچه ها را پیش او می گذاشتیم و به بیمارستان می رفتیم. آن روز همسایه ما هم نبود. من توكل کردم به خدا و دو فرزند خردسال پنج و سه ساله را تا عصر، تنها در خانه رها کردم و رفتم. خیلی نگران بودم. وقتی برگشتم دیدم که هیچ مشکلی پیش نیامده، حتی بچه ها خودشان غذا از یخچال برداشته و خورده بودند. در آن سوی هستی مشاهده کردم که با رفتن ما از منزل، این خانواده جن، از فرزندان ما مراقبت کردند تا برگردیم! 🔺 در زمینه جن و ارتباطات آنها و شنود سخنان ما توسط آنها چند مطلب عجیب دیگر مشاهده کردم که نمی توانم بازگو کنم. البته این را فهمیدم که جنهای شیعه، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، در زندگی مؤمنین تأثیر مثبت دارند و کمک های بسیاری می کنند که خود مردم بی اطلاع هستند. 🔺 اما زمانی که تجربه نزدیک به مرگ داشتم، از بیمارستان بیرون آمدم. وقتی از کنار خیابان عبور می کردم، متوجه شدم که یک خانم بسیار بدحجاب، برخلاف بقیه مرا می بیند! او کمی که جلو آمد یکباره ترسید! کمی عقب رفت و در یک لحظه محو شد! او مانند یک پرنده از مقابل من فرار کرد. آنجا هم فهمیدم که او از اجنه کافر بوده. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۰ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ جن 🔺 در زمانهایی که روح من از بیمارستان بیرون می رفت، حقایق
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۱ پسر همسایه 📌 همسایه ای داشتیم که خانواده بسیار خوبی بودند. ما در تهران، فامیل و آشنا خیلی کم داشتیم. لذا این بندگان خدا، در دوران بیماری و شیمی درمانی همسرم، که مدت ها به طول انجامید، نهایت لطف را داشتند و بیشتر مواقع بچه های ما را نگه می داشتند. 📌 این خانواده پسری داشتند که فوق العاده مظلوم و ساده و سر به راه بود. در دوران نوجوانی همراه پدر و مادرش مسجد می رفت. اما وقتی بزرگ شد و به دوران دبیرستان رسید، به دنبال رفقای ناباب رفت و گستاخ شد. او بارها در مقابل حرف پدر و مادرش ایستاد. آنها خیلی او را نصیحت می کردند اما بی فایده بود. 📌 این پسر پس از مدتی با یکی از دخترهایی که در محل ما رفت و آمد داشت ارتباط برقرار کرد. آن دختر هم از سادگی این پسر نهایت استفاده را برد؟ من به خواست پدر و مادر این پسر، خیلی با او صحبت کردم. از در رفاقت وارد شدم و... اما نصیحت های من هم بی فایده بود. او پایش را توی یک کفش کرده بود که می خواهم با این دختر ازدواج کنم و زندگی خوبی ایجاد کنم. هرچه می گفتم که این دختر، به درد زندگی نمی خورد بی فایده بود. 📌 در آن سوی هستی، ماجرای ارتباط این دختر و پسر را تا آخر دیدم. باتعجب مشاهده کردم که برادر این دختر، جزو منافقین و در خارج از کشور بوده و تلاش می کرد برخی افراد را جذب این گروه نماید. این دختر هم درگیر ارتباط با چندین پسر و جذب آنها برای همراهی با خودش و پیوستن به گروهک منافقین بود! 📌 اما مشاهده کردم که در آینده، به خاطر نفرین های این پدر و مادر، عاقبت این پسر تباه می شود. او همراه با همان دختر و چند نفر دیگر از خانه فرار کردند و پس از طی سختی هایی به یکی از کشورهای اروپایی رفتند. آنها به خاطر گرفتن پناهندگی مجبور به عضویت در جمع منافقین شدند. به خوبی دیدم که این پسر، نه به آن دختر رسید، و نه از زندگی اش بهره برد. بدبختی دنیا و آخرت از این پسر جدا نشد. گریه های او را در سرزمین غربت میدیدم که حسرت حضور در کنار خانواده اش را می خورد. 📌 متأسفانه تمام این ماجراها، دو سال بعد از بازگشتم رخ داد. من که قصه را میدانستم، هر چه تلاش کردم که او را منصرف کنم نتوانستم. گویی چشم و گوش این پسر بسته شده بود. 📌 یکی دیگر از کسانی که در آن شب ها به سراغش رفتم، کاسبی به ظاهر مؤمن در محل خودمان بود. کسی که خیلی قبولش داشتم و هرچه می گفت بدون تردید قبول می کردم. من متوجه شدم که این کاسب، چقدر زرنگی می کرد و به راحتی سر مردم کلاه می گذاشت و البته او فکر می کرد زرنگ است. او از این طريق ثروت زیادی به دست آورد. اما دیدم که در آینده تمام آن ثروت را از دست خواهد داد و فقط حساب و کتاب قیامت و این همه طلبکار برایش خواهد ماند. 📌 من از کودکی آموخته بودم که از کسی جز دشمنان اسلام، کینه به دل نداشته باشم. لذا بسیاری از افرادی که فکر می کردند زرنگ هستند و در زمینه حق الناس به من بدهکار می شدند را می بخشیدم، البته نه اینکه دست روی دست بگذارم تا هر که هر کاری می خواهد انجام دهد، بلکه کینه ای از کسی نداشتم و علاقه نداشتم کسی در آن سوی هستی به خاطر حق الناس نسبت به من، معطل و گرفتار باشد. لذا همه را بخشیدم. 📌 در لحظات بررسی اعمال، همین مطلب به من نمایان شد. من دیدم که هرچه دیگران را بخشیده ام، باعث بخشش گناهان من شده و همین مطلب بار مرا سبک کرده. * * * 📌 بیشتر شبها تب من بالا می رفت. مرتب بیهوش میشدم و به هوش می آمدم. تقریبا هرشب این اتفاق رخ میداد. بعد آرام میشدم و روح من سیر می کرد. تجربه هایی به دست می آوردم که یک دنیا ارزش داشت. مثلا رفقای من، همگی اذعان می کنند که تاکنون عصبانیت مرا ندیده اند. واقعا هم خداوند توفیق داده که در بدترین شرایط، می توانم صبر کرده و خدا را شکر کنم. اما وقتی بررسی اعمالم را میدیدم، مشاهده کردم که یک بار بی دلیل بر سر دخترم داد زدم! همان روز دخترم نیز با برادر کوچکش دعوا کرد و... خدا میداند که این عصبانیت بیجای من، چقدر در زندگی و خانواده و روحیه فرزندانم تأثیر منفی داشت. این داد زدن بیجا حتی در سرنوشت آن ها مؤثر بود؟ 📌 تمام این موارد و دیگر مراحل زندگی من با جزئیات کامل در لحظه ای مقابل چشمانم قرار گرفت. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۱ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ پسر همسایه 📌 همسایه ای داشتیم که خانواده بسیار خوبی بودند. م
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۲ رئیس اداره ⚡️از دیگر اتفاقاتی که در یکی از تجربه ها مشاهده کردم، حضور در یک اداره بود. من به طور اتفاقی وارد یکی از ادارات دولتی شدم که مردم برای کارهای ساختمانی مراجعه می کردند. ⚡️ من دیدم که در اتاق رئیس اداره هستم. شاید هم خدا می خواست که من آنجا باشم و علت و ماهیت برخی اتفاقات و تصمیمات مدیران را ببینم، چون بنده هم مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم. ⚡️ من دیدم که یکی از کارمندان وارد اتاق رئیس شد. این رئیس هم شروع به داد زدن کرد: چرا این کاری که گفتم را درست انجام ندادی؟ این چه وضعیه درست کردی؟ باید قرارداد شما رو لغو کنم و... بنده خدا این کارمند، تلاش خودش را کرده بود، اما بیشتر از این توان نداشت. ⚡️ بعد از تهدیدات این رئیس مبنی بر اخراج و تنبیه و... این کارمند با ناراحتی و خجالت از اتاق بیرون آمد. عصر وقتی به خانه رفت، با راننده تاکسی بگو مگو کرد. وارد خانه که شد در جواب همسرش که می خواست با او صحبت کند، داد و بیداد کرد و همان روحیه و اعصاب خشن و افکار منفی را به او منتقل کرد؟ همسرش نیز سر بچه ها داد زد و این زنجیره ادامه یافت. تمام این افکار منفی از سوی رئیس اداره پخش شد و به سرنوشت بسیاری از مردم انتقال یافت و گناه آن در نامه عمل آن رئیس ثبت شد! ⚡️ من دیدم که هیچ کار خوب یا بد، هرچند کوچک نیست، مگر اینکه در سرنوشت ما تأثیر دارد. ⚡️ بار دیگر یکی از کارمندها وارد اتاق رئیس شد. او گلایه داشت که چند ماه است از اداره اضافه کاری نگرفته و این ماه اجاره خانه اش عقب افتاده. رئیس با نگاه حق به جانبی گفت: نیست آقا، مگه اوضاع مملکت رو خبر نداری. بودجه نیست،| نمیتونیم اضافه کاری ها رو فعلا پرداخت کنیم. او هم با ناراحتی بیرون رفت. ⚡️ نفر بعدی، یکی از کارکنان پیمانی و خدماتی این مجموعه بود. او هم وارد شد و با ادب سلام کرد و گفت: جناب رئیس، من چهار ماهه حقوق نگرفتم. به خدا نمیدونم چیکار کنم. از صبح تا عصر اینجا هستم. دیگه کسی رو ندارم ازش قرض بگیرم. مسئول اداره دوباره صدایش را بلند کرد و گفت: برو دنبال یک کار دیگه، مگه نمی بینی اوضاع چطوره. فعلا از پول خبری نیست. ⚡️ من یکباره با نگاه کردن به چهره آن جوان خدماتی، چیزی دیدم که حسابی منقلب شدم! ⚡️ آن جوان همان روز به همسرش گفت: پول نیست، از کسی هم نمی توانم قرض بگیرم. خودت برو یک چیزی برا شام تهیه کن. زن جوان ساده دل رفت به سراغ سوپری سر محل و گفت: میشه یه مقدار تخم مرغ و یک بسته نون بگیرم. ما همین جا ساکن هستیم و سر برج براتون پولش رو می یارم. می خواهید شناسنامه من رو امانت نگه دارید. فروشنده بیماردل هم گفت: با کمال میل، چیزی دیگه نمی خواهید؟ بعد یک بسته پنیر و... به وسایل آن خانم اضافه کرد و تحویل داد. روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این خانم را با اسم کوچک صدا کرد و یک شوخی با این خانم کرد و هر دو خندیدند. زن جوان هم خوشحال از اینکه چه فروشنده خوبی در محل هست؟ مرد هم که در این شرایط چاره ای نداشت، هیچ حرفی نمی زد. روزهای بعد، این ماجرای شوخیها و خرید این زن بیشتر شد، فروشنده حتی پول دستی هم به این خانم داد، اما ... این ماجرا با بی آبرویی این زن و به فساد کشیده شدنش خاتمه یافت! ⚡️ اما نکته مهم این بود که من دیدم بودجه خوبی برای پرداخت حقوق نیروهای پیمانی و اضافه کاری کارکنان در آن اداره بود، ولی به خاطر روحیه تجمل گرایی این آقای رئیس، با همان بودجه که باید حقوق و اضافه کار پرداخت می شد، مبل های جدید خریدند و نمای ساختمان اداره را بازسازی و زیبا کردند، برخی مسئولین بالاتر هم این مدیر را تشویق کردند؟ ⚡️ من دیدم که برخی کارکنان دیگر هم دچار مشکلات و سختی هایی شدند، حتی زندگی برخی از آنها در معرض نابودی قرار گرفت. ⚡️ اما نکته مهم این بود که گناه تمام اینها، علاوه بر نامه اعمال خود شخص، برای این جناب رئیس نوشته شد؟ حتی این گناه، برای مدیران بالاتری که او را برای این روحیه تجمل گرایی ولو به هر قیمتی تشویق کردند ثبت شد! گویی خدا می خواست مرا هم که مدتی کار مدیریتی انجام داده بودم، از باطن برخی مسائل آگاه کند که یک مدیر می تواند با کارهای صحیح، بهشت خود را تضمین کند و با یک تصمیم نابجا و هزینه کردن، براساس میل شخصی از بیت المال، چه عواقبی برای خود ایجاد نماید. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۲ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ رئیس اداره ⚡️از دیگر اتفاقاتی که در یکی از تجربه ها مشاهده
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۳ زندگی 📌 من در زمانی که حضرت عزرائیل را دیدم و تمام اعمالم در مقابلم قرار گرفت، لحظه ای را دیدم که در نوجوانی در حرم امام رضا (علیه السلام) بودم. 📌 آن لحظه از خاطرم رفته بود، اما آنجا خوب به یاد آوردم. من به حضرت گفتم: دوست دارم در زندگی، شما برایم تصمیم بگیرید. من دوست دارم در دولتی که منتظر ظهور آقا امام زمان (عجلﷲفرجه) است فعالیت نمایم. از طرفی سعی می کنم به آنچه از واجبات و محرمات میدانم عمل کنم، شما هم مرا در مسیری که میدانید صحیح می باشد قرار دهید. 📌 این دعا و این مطلب خیلی در زندگی من تأثیر داشت. من در محیط کار، بارها سختی کشیدم. برایم پرونده سازی شد، آن هم به بهانه های بی مورد هربار که دنیاطلبان می خواستند مرا از سر راهشان بردارند، به پست و مقامی بالاتر دست یافتم و این هم از الطاف خداوند بود. من حتی در برخی پرونده های مهم امنیتی، دست عنایت خداوند را میدیدم. 📌 وقتی تمام راه ها بسته می شد و نمی دانستیم که فلان جاسوس امنیتی در کجا مخفی شده، تمام تلاش خودمان را می کردیم و همزمان دست گدایی به سوی خدا بالا می بردیم و می گفتیم: خدایا، اگر ما را یاری نکنی هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. من بارها شاهد بودم که در این مواقع، یکباره قفل ها باز می شد و گره ها گشوده می گردید. 📌 من دیده بودم که برخی مواقع، ما به دنبال پرونده دیگری بودیم و پروژه دیگری را تعقیب می کردیم، تمام نیروهای ما خالصانه در راه خدا زحمت می کشیدند و همواره از خدا کمک می خواستند، یکباره از دل آن پروژه، متوجه یک شبکه بزرگ جاسوسی شدیم که تا دفتر برخی مسئولین مملکتی نفوذ کرده اند! با شناسایی آنها، تمام عوامل مرتبط هم دستگیر می شدند. اینها از عنایات خاص الهی بود که با دانش بشری و شرایط کشور ما همخوانی نداشت. فقط لطف خدا این دشمنان را رسوا نمود. 📌 من در آن لحظات آرزو داشتم بار دیگر به دنیا برگردم و این بار خالصانه تر از قبل، فقط برای رضای خدا قدم بردارم. دیگر یقین من کامل شده بود که هیچ چیزی در این عالم به اندازه قدم برداشتن در مسیر رضای خدا با ارزش نیست. دنیا حقیرتر از آن است که انسان کارهایش را برای به دست آوردن آن انجام دهد. هزاران برابر دنیا و ثروت دنیا در خزائن الهی موجود است و کافی است خداوند مهربان اراده کند که کسی از مواهب دنیا بهره مند شود. 📌 اما من در آن تجربه ها فهمیدم که کمال یک انسان، رسیدن به مواهب و ثروت دنیایی نیست، چرا که اگر کمال ما در ثروت و دنیا بود، اهل بیت علیهم السلام باید الگوی ثروت اندوزی می شدند. کمال انسان در این است که چقدر در مسیر خداوند متعال و در راه عمل به وظیفه اش قدم بر می دارد. آن وقت اگر مطیع فرمان خداوند شویم، خدا آنچه نادیدنی است و برای ما اهمیت دارد به ما نشان خواهد داد. حتی چیزهایی به انسان نشان میدهد که به حرکت در مسير الهی دلگرم شود. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۳ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ زندگی 📌 من در زمانی که حضرت عزرائیل را دیدم و تمام اعمالم
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۴ مکافات عمل ⚡️ در روز بعد، بار دیگر روح از بدنم خارج شد. ⚡️ هربار منتظر دیدن واقعیت هایی از این جهان بودم که باعث تغییر نگرش من میشد. من در این تجربه ها به هرکسی نظر می کردم، از ابتدا تا انتهای زندگی و تمام حالات و افکار او را متوجه می شدم. حتی آثار اعمال دیگران را با یک نگاه می فهمیدم! ⚡️ بیرون از بیمارستان، یک برج در حال ساخت بود. به ساختمان مرتفع و زیبای برج نگاه کردم. مالک برج در کنار مهندس ساختمان ایستاده بود و به برج خودش نگاه می کرد. اما من دیدم که نه تنها این برج، بلکه هیچ کدام از ثروتی که جمع کرده برایش نمی ماند! من دیدم که مال این شخص، فوق العاده بی برکت بوده و با فلاکت از دنیا خواهد رفت. اما به چه علت!؟ برادر این آقا از دنیا رفته بود و این شخص، وقتی ارث پدرش را تقسیم می کرد، سهم فرزندان یتیم برادرش را نداده بود. همین مسئله و آه این بچه های یتیم، زندگی او را به نابودی کشاند. حالا او مانده بود و حسرت مال از بین رفته و حق آن بچه های يتيم. عجیب تر اینکه یک خانه شبیه همان که ساخته بود در جهنم برزخی برای او آماده کردند و او را در همان خانه گرفتار عذاب و آتش نمودند! بعد به او گفتند تمام این بچه های کوچک برادرت و حتی فرزندان و نسل آنها که از این ملک سود می بردند باید بزرگ شوند و از دنیا بروند و به برزخ بیایند، اگر توانستی آنها را راضی کنی نجات خواهی یافت! ⚡️ کمی از بیمارستان فاصله گرفتم. سر یک چهارراه، یک ماشین پشت چراغ قرمز ایستاد. یک خانم جوان و فوق العاده بدحجاب، با آرایش غلیظ از عرض خیابان و از مقابل این ماشین عبور کرد. من دیدم که راننده این ماشین محو چهره این خانم است، در حالی که همسرش کنار او نشسته بود و زیر چشمی شوهرش را نگاه می کرد! دختر آنها که ده دوازده سال بیشتر نداشت، پشت سرشان در صندلی عقب ماشین نشسته بود. من وقتی این راننده را دیدم، از ازل تا ابد او را فهمیدم! حتى خوب به یاد دارم که با یک نگاه متوجه شدم که نامش فرشید است و متولد کدام شهر است و مادر و پدرش چه کسانی هستند و حتی ویژگی های او چگونه است و... حتی فهیمدم که او در دلش در مورد این دختری که عبور کرد چه می گوید! او درباره اندام های بدن این زن مطلبی را در ذهنش گذراند. بعد به همسر خودش که کمی چاق بود فکر کرد و در دلش گفت: این همه زن زیبا هست، ما هم رفتیم یک بشکه گرفتیم! حتی دیدم که همسر این مرد هم که متوجه رفتار شوهرش شده بود، در ذهن خود می گوید: من هم اگر این همه آرایش کنم و لباس تنگ بپوشم، از این زن زیباتر می شوم. یکباره دیدم به خاطر این هرزگی و چشم چرانی های این راننده، زندگی آنها در سال بعد متلاشی خواهد شد. آنها از هم طلاق می گیرند و فرزند آنها دچار آسیب های روحی فراوان خواهد شد. زندگی عادی دخترشان مختل شده و گرفتار مشکلات می گردد. من دیدم که آلودگی و گنهکاری این مرد، در آیندگان و حتی هفت نسل بعدی او اثرگذار خواهد شد! حتی دیدم که بعد از طلاق، زن او هم به هرزگی دچار شد! اما وقتی به باطن اعمال آن خانم جوان بدحجاب که واقعا با چهره ای زننده در خیابان ظاهر شده بود نگاه کردم، چیز عجیب تری دیدم. من دیدم که فقط در آن روز، بیش از یکصد نامحرم او را نگاه کردند، برخی از آنان همسر داشتند که همسرشان به این زیبایی نبود. آنها در دل حسرت می کشیدند. برخی شرایط ازدواج نداشتند. آنها با دیدن این شخص، آلوده به فساد می شدند و... به من نشان داده شد که گناه تمام این افراد، برای این خانم نوشته شد! به من نشان داده شد که به خاطر این همه فساد و آلودگی که این خانم به وجود آورد، از زندگی شخصی خودش هم لذتی نخواهد برد و گرفتار خواهد شد. من دیدم که در صحرای قیامت، این خانم جوان، هزار سال به دنبال این آقا فرشید و صدها نفر دیگر می گشت تا از آنها حلالیت بطلبد! چون او، یکی از کسانی بود که باعث نابودی زندگی آقا فرشید و صدها فرشید دیگر شده بود. ⚡️ من دیدم که این آرایش و بدحجابی، جدای از معصیت خداوند به نوعی حق الناس هم در پی دارد. این افراد، با این پوشش که در بیشتر مواقع کاذب و با انواع و اقسام وسایل آرایشی همراه می باشد، خود را بسیار زیباتر از واقعیت نشان میدهند و همین عملی زندگی عادی مردم را به هم می ریزد. ⚡️ البته خداوند باب توبه را برای تمام بندگان باز گذاشته، اما اثر وضعی برخی گناهان با توبه هم پاک نمی شود. مانند کسی که به جسم خود آسیب برساند. این شخص اگر هم توبه کند، اثر کاری که کرده بر بدنش باقی خواهد ماند. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۴ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ مکافات عمل ⚡️ در روز بعد، بار دیگر روح از بدنم خارج شد. ⚡️
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۵ کوچکترین ظلم 📌 همه چیز در پیشگاه خداوند دقیق بود، هیچ عمل ناپسند یا کوچکترین ظلمی در آن سوی هستی بی جواب نمی ماند. حتی اگر کسی فقط براساس شنیده ها یا به دلایل دیگر، از ظالمی حمایت کرده باشد، این کار او یک ظلم است و باید جوابگو باشد. 📌 نقل است که عارف بزرگ، شیخ رجبعلی خیاط، وقتی برای زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی به میدان شهرری رفته بود، از آسفالت شدن اطراف حرم تعریف کرد. همان موقع در قلب خود تاریکی مشاهده نمود. به او گفتند: رضا خان ظالم، خانه های بسیاری را مصادره نموده، ظلم های بسیاری به مردم این منطقه نموده و در مقابل این مکان را آسفالت کرده، نباید از این ظالم تعریف کنی. 📌 اما یکی از چیزهایی که من در آن لحظات دیدم، مربوط می شد به ظلم هر چند کوچک من به مردم. چیزی که ما هر روزه با آن روبه رو هستیم و به سادگی از کنار آن می گذریم! 📌 مدتی قبل میخواستم ماشین را در یک خیابان باریک پارک کنم و به بیمارستان همسرم بروم. می توانستم کمی جلوتر بروم که جای پارک زیاد بود، اما گفتم همین جا، لابه لای خودروها پارک می کنم. در این فاصله چند بار جلو و عقب رفتم تا ماشین در جا پارک قرار بگیرد. حدود یک دقیقه این ماجرا طول کشید. هفت دستگاه خودرو منتظر بودند تا من داخل جا پارک بروم و راه برای آنها باز شود. 📌 این صحنه را در مرور زندگی ام دیدم. من، هر چند کوتاه، اما وقت آنها را گرفته و اعصاب آنها را خراب کرده بودم. دو نفر از آنها مرتب بوق می زدند. خیلی عجله داشتند. اما به محل کارشان دیر رسیدند. من تاحدودی مقصر این ماجرا بودم. در مرور اعمال می خواستم بگویم که خیابان باریک بود و پارک کردن سخت، اما به من فهماندند که کمی جلوتر جا بود و تو می خواستی نزدیک تر باشی. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. 📌 به من گفتند که در وادی حق الناس از این هفت نفر باید حلالیت بطلبی! با خودم گفتم: پس این همه آدم هایی که با توقف نابجا و پارک دوبل و مسائل دیگر، مزاحم مردم می شوند، وای... عجیب جایی است این وادی حق الناس! 📌 یک بار دیگر همسرم با پراید به بیمارستان رفت. من هم از محل کار به آنجا رفتم و قرار شد با هم برگردیم، همین که به ماشین رسیدیم، مشاهده کردم که یک خط سرتاسری روی بدنه ماشین کشیده شده! همسرم ماشین را درست پارک نکرده بود. کاملا مشخص بود که یک ماشین سنگین از اینجا رد شده و به ماشین ما خط انداخته. طبق عادت دنیا همان جا آن راننده را بخشیدم که حق الناس به گردن او نباشد. چون ما هم به خاطر پارک کردن نادرست، مقصر بودیم. اما در مرور اعمال، این صحنه را کامل و با جزئیات دیدم. ماشین حمل زباله از آن خیابان در حال عبور بود که به ماشین ما خط انداخت. من راننده مقصر را هم دیدم. نکته مهم تر این که او می توانست به راحتی عبور کند، اما از عمد این خط را به روی ماشین من کشید! البته برای اینکه گرفتار نباشد او را بخشیدم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۵ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ کوچکترین ظلم 📌 همه چیز در پیشگاه خداوند دقیق بود، هیچ عمل نا
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۶ جان در مقابل جان ➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در نوجوانی کلمه جبار را برای آدمهای زورگو و ستمگر به کار می بردیم. همیشه برایم سؤال بود که چرا عبارت جبار از صفات پروردگار مهربان ماست. تا اینکه استاد ما فرمودند: یکی از معانی کلمه جبار، جبران کننده است. خداوند متعال، آنچه را که در راه او و در مسیر او هزینه کرده باشی، برایت جبران می کند. ➖ حتی اگر برای رضای خدا قدمی برداشته و یا کار کوچکی انجام دهی، خواهی دید که چندین برابر آن را به تو باز می گرداند. ➖ از طرفی مطالبی در بررسی اعمال خودم مشاهده کردم که خیلی آموزنده و جالب بود. مثلا من از سنین جوانی برای هدایت جوانان محل و دوستانم خیلی وقت می گذاشتم. هیئت و برنامه های فرهنگی راه اندازی می کردیم تا بتوانیم در رشد معنوی جوانان تأثیرگذار باشیم. در دوره جوانی کمتر از حالا احتیاط می کردم. بارها مرگ را به چشم خود دیدم. دو بار نزدیک بود در سد درودزن استان فارس غرق شوم. ➖ یک بار کاملاً مرگ را حس کردم. مریضی های سخت هم برایم پیش آمد که فکر نمی کردم از آن مریضی ها نجات پیدا کنم، اما خداوند در حق من لطف کرد. ➖ حداقل سه بار هم در سانحه رانندگی باید از دنیا می رفتم. یعنی هر کسی به صحنه تصادف نگاه می کرد، می گفت: تو چطور زنده ماندی؟ چطور هنوز سالمی؟ ➖ در بررسی اعمال، جمله ای دیدم که برایم جالب بود. نوشته شده بود: «جان در مقابل جان» به من فهماندند که تو در مسجد و هیئت، جان بسیاری از افراد را از اینکه آلوده به فساد و گمراهی و مواد بشوند نجات دادی، ما هم جان تو را از حوادث و گرفتاری ها حفظ کردیم. ➖ حتی به من نشان داده شد که چون خالصانه برای خداوند وقت گذاشتی، ما هم به تو سفر اول کربلا را هدیه دادیم. یعنی همان سفر اول که باعث بخشش تمامی گناهان قبلی من شد، همان هم عنایت پروردگار بود. آنجا معنای آیه «ان تنصروا الله ينصرکم...» را کامل متوجه شدم. شما (دین) خداوند را یاری کنید، خداوند نیز شما را یاری می کند. ➖ خدا به تعداد و نفرات ما کار ندارد. خداوند می خواهد که ما خالصانه وارد میدان عمل برای رضای خدا شویم. می خواهد که ما هر چه در توان داریم در راه او به کار گیریم. ➖ من این را فهمیدم که هرکسی برای حفظ کشور و نظام اسلامی قدمی بردارد، خداوند او را به بهترین نحو یاری خواهد کرد. اصلا بازگشت من به همین دلیل بود. من خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی به مأموریت رفتم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۶ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ جان در مقابل جان ➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۶ جان در مقابل جان ➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در نوجوانی کلمه جبار را برای آدمهای زورگو و ستمگر به کار می بردیم. همیشه برایم سؤال بود که چرا عبارت جبار از صفات پروردگار مهربان ماست. تا اینکه استاد ما فرمودند: یکی از معانی کلمه جبار، جبران کننده است. خداوند متعال، آنچه را که در راه او و در مسیر او هزینه کرده باشی، برایت جبران می کند. ➖ حتی اگر برای رضای خدا قدمی برداشته و یا کار کوچکی انجام دهی، خواهی دید که چندین برابر آن را به تو باز می گرداند. ➖ از طرفی مطالبی در بررسی اعمال خودم مشاهده کردم که خیلی آموزنده و جالب بود. مثلا من از سنین جوانی برای هدایت جوانان محل و دوستانم خیلی وقت می گذاشتم. هیئت و برنامه های فرهنگی راه اندازی می کردیم تا بتوانیم در رشد معنوی جوانان تأثیرگذار باشیم. در دوره جوانی کمتر از حالا احتیاط می کردم. بارها مرگ را به چشم خود دیدم. دو بار نزدیک بود در سد درودزن استان فارس غرق شوم. ➖ یک بار کاملاً مرگ را حس کردم. مریضی های سخت هم برایم پیش آمد که فکر نمی کردم از آن مریضی ها نجات پیدا کنم، اما خداوند در حق من لطف کرد. ➖ حداقل سه بار هم در سانحه رانندگی باید از دنیا می رفتم. یعنی هر کسی به صحنه تصادف نگاه می کرد، می گفت: تو چطور زنده ماندی؟ چطور هنوز سالمی؟ ➖ در بررسی اعمال، جمله ای دیدم که برایم جالب بود. نوشته شده بود: «جان در مقابل جان» به من فهماندند که تو در مسجد و هیئت، جان بسیاری از افراد را از اینکه آلوده به فساد و گمراهی و مواد بشوند نجات دادی، ما هم جان تو را از حوادث و گرفتاری ها حفظ کردیم. ➖ حتی به من نشان داده شد که چون خالصانه برای خداوند وقت گذاشتی، ما هم به تو سفر اول کربلا را هدیه دادیم. یعنی همان سفر اول که باعث بخشش تمامی گناهان قبلی من شد، همان هم عنایت پروردگار بود. آنجا معنای آیه «ان تنصروا الله ينصرکم...» را کامل متوجه شدم. شما (دین) خداوند را یاری کنید، خداوند نیز شما را یاری می کند. ➖ خدا به تعداد و نفرات ما کار ندارد. خداوند می خواهد که ما خالصانه وارد میدان عمل برای رضای خدا شویم. می خواهد که ما هر چه در توان داریم در راه او به کار گیریم. ➖ من این را فهمیدم که هرکسی برای حفظ کشور و نظام اسلامی قدمی بردارد، خداوند او را به بهترین نحو یاری خواهد کرد. اصلا بازگشت من به همین دلیل بود. من خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی به مأموریت رفتم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۶ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ جان در مقابل جان ➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۷ لشکر ملائک ۱ ➖ روز بعد که در بیمارستان بستری بودم، چشمانم را به سختی باز کردم، همسرم و دو برادرم بالايی سرم بودند. تلويزيون در مقابل من روشن بود. برادرانم اخبار را پیگیری میکردند. پرسیدم چی شده؟ گفتند: اسرائیل دوباره به غزه حمله کرده. ➖ من تا نگاهم به تلویزیون افتاد دیدم یک جوان فلسطینی پیکر پاره پاره یک کودک را از زیر آوار درآورد و رو به دوربین گرفت.همین یک صحنه کافی بود که حالم دوباره بد شود و از هوش بروم. ➖ این بار خیلی سریع از بدنم خارج شدم. وقتی خروج از بدن را حس می کردم، روحیه و شرایط خوبی داشتم. هرکسی و هر چیزی را می دیدم، به ذات او پی می بردم و حتی می توانستم بفهمم در فکرش چه می گذرد، لذا خیلی دوست داشتم دراین حالت باشم. ➖ مثلا همان جا تا به خانم خودم نگاه کردم فهمیدم از چیری نگران است. همسرم خیلی آرزوی رانندگی داشت. روزی که من به ماموریت رفتم و قبل از اینکه برای شیمی درمانی بستری شود، همسرم با ماشین من رانندگی نمود و با یک نیسان تصادف کرد. اما چیزی به من نگفت. يعنی زمانی پیش نیامد که حرفی بزند. اما من با یک نگاه همه چیز را میفهمیدم! ➖ من می دیدم که برخی دوستانم به دیدنم می‌آیند و پشت شیشه اتاق ایزوله مرا می‌بینند، اما چه در سر دارند و به چه چیزی فکر می کنند! ➖ آن روز، وقتی پاره های بدن آن کودک غزه را از تلویزیون دیدم، در درونم فریاد زدم و گفتم: خدايا تو این همه ظلم بر مسلمانان را می‌بینی، پس کِی از ظالمین انتقام میگیری؟ خدایا چند دهه است که مردم مظلوم فلسطین با دشمن صهیونیست می جنگند و شهید میدهند، اما آمریکا و سازمان ملل و شورای امنیت هیچ کاری انجام نمی دهند، خدایا... ➖ یکباره دیدم در یک دشت باز و سرسبز ایستاده ام. نگاهم به آسمان افتاد. تا آن زمان آسمان را این گونه ندیده بودم. هوا روشن و وسط روز بود، اما تعداد بسیار زیادی از ملائک خداوند را دیدم که کاملاً مسلح بوده و زره پوشیده و آماده رزم بودند! آن ها بر مرکب هایی سوار بودند و آن قدر زیاد بودند که نیمی از آسمان تیره و تار شده بود! گویی خداوند میلیون ها ملک را شبیه به رزمندگان ما خلق کرده بود! باخودم گفتم اين همه رزمنده کجا بودند؟ نکند برای نابودی اسرائیل می خواهند بروند؟ ➖ پشت سرم در سمت چپ، یک شخص با ابهت با ده ها محافظ ایستاده بود، اما چهره اش را نمی دیدم. به من گفت سؤالی داری؟ من که تمام فکرم جهاد و نبرد با اسرائيل بود گفتم: اين همه مبارز، اين همه رزمنده در آسمان چه می کنند؟ گفت: این ها ملائک الهی هستند. امر خدا به دست این هاست. هرجا خداوند بخواهد کاری انجام دهد توسط اين ملائک انجام می شود. گفتم امر خدا یعنی چه؟ گفت: امور و فرامین خاص خداوند که مقدر می شود در زمین انجام شود را امر خداوند می گویند. بعد ادامه داد: یعنی اگر خداوند متعال بخواهد در زمین کاری انجام دهد که به مردم مرتبط باشد، این ملائک آن را انجام می دهند. ➖ پرسیدم: پس چرا مسلح هستند؟ گفت: هرجا که شیعیان برای رضای خداوند قیام کنند و تمام توان خود را به کار گیرند اما کم بیاورند و از خدا کمک بخواهند، خداوند گروهی از اين فرشتگان مسلح را مامور میکند که به یاری آن ها بروند. ➖ یکباره یاد جنگ بدر در زمان پیامبر (صلیﷲعلیه‌وآله) افتادم. مسلمانان با تمام توان مقابل دشمن ایستادند اما معلوم بود در مقابل دشمن شان کم می آورند، اما خداوند طبق آیات قرآن، با ملائک آن ها را یاری کرد. ➖ گفتم: من الان دیدم که در غزه چگونه به مسلمین حمله شده. چرا به آن ها کمک نمی کنید؟ گفت: نه، کسی قیام نکرده و کمکی نخواسته. گفتم خودم دیدم که مردم مظلوم غزه زیر بمباران قرار دارند و کمک می‌خواهند. گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا که می خواهی ببر. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکر ملائک ۱ ➖ روز بعد که در بیمارستان بستری بودم، چشما
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۸ لشکرملائک ۲ ➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا که می خواهی ببر. ➖ اگر دیدی آن ها خدا را خالصانه صدا می زنند و کمک می خواهند، آن ها را یاری کن. ➖ خوشحال شدم و حرکت کردم گروه بسیاری از ملائک مسلح که شبيه نیروهای نظامی بودند همراه من در آسمان آمدند. ➖ ما به آسمان فلسطین رسیدیم. صدای انفجار و آتش و خون در باریکه غزه نمایان بود. به ملائک اشاره کردم و گفتم: بروید و این صهیونیست های اسرائیلی را نابود کنید. شخصی که پشت سرم بود گفت: نه سنت الهی اینگونه نیست، برای خداوند کاری ندارد که تمام ظالمین را نابود کند، با اراده الهی تمام اينها خواهند مُرد. گفتم: پس شما چگونه کمک می کنید؟ گفت: می بایست شیعیان، با نیت رضای خداوند و جهاد برای نجات مردم، قیام کنند و تمام توان و امکانات خود را به کار گیرند. وقتی در برابر دشمن کم بیاورند، به خداوند توسل کرده و کمک می خواهند. آن گاه این ملائک به کمک آن ها می شتابند. گفتم: یعنی کسی برای رضای خداوند اینجا قیام نکرده و کمک نخواسته است؟ گفت: خودت برو ببین. به سراغ فرماندهان نیروهای نظامی فلسطین رفتم. جمع آن ها جمع بود و در جلسه ای مشغول تصمیم گیری بودند. منتظر بودم که آن ها خالصانه خدا را صدا بزنند تا با ملائک خدا آن ها را یاری کنم، اما باتعجب دیدم که یکی از آن ها گفت: من نامه ای برای اتحادیه عرب نوشتم. آن ها باید در سازمان ملل... دیگری گفت: اين بار با برد موشک های ما شهرهای بیشتری را در اسرائیل هدف قرار می دهيم. یقین داشته باشید بار دیگر دشمن را به زانو در می آوريم. دیگری گفت: فلان رئیس دولت عربی، چند میلیون دلار برای ما آماده کرده، فقط نمی دانیم چطور به غزه انتقال دهيم. آن ديگری گفت: اجازه ندهید پیروزی های ما در مقابل اسرائیل را دیگر گروه های مقاومت به نام خود ثبت کنند. فقط ما هستيم که مشغول مبارزه ایم و... گفتم: واي، این ها که هیچ کدام از خدا حرفی نزدند. من با این گروه ملائک چه کنم؟! ➖ باخودم گفتم با این جماعت ملائک به سوی عراق میروم. داعش به عراق حمله کرده و الان حتماً عراقی ها که بیشترشان شیعه هستند و فرمان مرجعیت را شنیده اند، خالصانه خدا را صدا میزنند. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59