eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آللهم طهر قلوبنآ بالإيمان .. وزين عقولنا بالحكمة .. وعافي أبداننا بالبركة.. آللهم يسر أمورنا وفرج همومنا وأغفر لنآ ولوالدينا.. آللهم أجعل صباحنا صبآح الصالحين والسنتنا السنة الذاكرين وقلوبنا قلوب الخاشعين.. آللهم آمين يآرب آلعالمين 🍃 صبح شما بخیر
﷽  سلام علیکم  در چهلمین روز از  ☀️ #چله_مهدوی_حسنی ☀️  مهمان  ❣️ شهید حسن قاسمی دانا❣ هستیم .  👇👇👇  در این ۴۰ روز به نام نامی  ☀️ حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف  ☀️ و امام حسن مجتبی علیه السلام  مهمان شهدایی هستیم که  ❣️سرّی آشکار شده با امام زمان علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام دارند.  در این ۴۰ روز مراقبت می کنیم بر  ✅ دعای مکارم الاخلاق (حداقل روزی یک بند آن قرائت شود بطوریکه در طول این ۴۰ روز دوبار کل دعا خوانده شود)  ✅ انجام اعمال ماه رمضان ویژه صلوات ماه رمضان  #المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان  اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ  
🌹شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا🌹
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌹شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا🌹
نام : حسن قاسمی نام خانوادگی : دانا تاریخ تولد : ۱۳۶۳/۶/۱ تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱/۲۴ مکان شهادت : حلب زندگینامه شهید حسن قاسمی دانا حسن قاسمی‌ دانا در شهریور ماه سال ۱۳۶۳ به دنیا آمد. او دومین پسر خانواده بود و به‌ غیر از خودش ۳ برادر دیگر هم دارد. از اهالی مهربان شهر مشهد بود. سال ۱۳۸۹ دیپلم را گرفت و در دانشگاه حقوق شهرستان بردسکن قبول شد، اما به آن جا نرفت و در کنار پدرش به پخت نان پرداخت. به رزم علاقه زیادی داشت و بسیجی فعالی بود. همیشه در رزمایش‌های عمومی، داوطلبانه حضور داشت. به چهارده معصوم(ع) ارادت ویژه‌ای داشت. طوری‌که تمام دو ماه محرم و صفر را عزاداری می‌کرد و لباس مشکی از تنش خارج نمی‌شد. همیشه به شهادت فکر می‌کرد و دل‌نوشته‌های زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جان‌دادن برای ائمه(ع) را خواهان است. با آغاز جنگ در حرم معصومین(س) حسن هم لباس رزم پوشید و در فروردین ماه سال ۱۳۹۳ به طور داوطلبانه به سوریه رفت. او خودش را یک افغانستانی مهاجر ساکن ایران معرفی کرد وهمراه آنان برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سرزمین شام رفت. در همان مدت کوتاهی که در آنجا بود در عملیات های زیادی شرکت کرد و لیاقت های بی شماری را از خود نشان داد.اما طولی نکشید که در عملیات امام رضا (ع) که شامل پاکسازی خانه به خانه بود با اصابت چند گلوله به شهادت رسید. وی از ۲۵ فروردین ماه در سوریه حاضر شد و جمعاً به مدت ۲۲ روز در منطقه حاضر بود و در صبح جمعه ۱۹ اردیبهشت در سن ۲۰ سالگی به آرزویش دست یافت. پیکر پاکش هم زمان با سالروز وفات حضرت زینب (س) در مشهد تشییع و در خواجه ربیع به خاک سپرده شد
🔻شاطری که اولین شهید مدافع حرم مشهد شد 🌷حسن سال 91  قبول شد. همان سال مغازه ی ساخته و افتتاح شد در نهایت احترام و ادب، به حرف دل پدرش گوش کرد، دانشگاه و درنانوایی مشغول شد... 🌷اون سال ماه مبارک تو مرداد ماه و اوج بود. اکثرا میگفتن نانوایی چون هوا گرم هست نمیشه روزه گرفت. 🌷اما ماه رمضان که شروع شد همه ی کارگرهای نانوایی حسن بودن و حسن که خودش شاطری میکرد هم روزه هاش رو کامل گرفت؛ میگفت: اینجوری خدا داره مارو امتحان میکنه و اجرش بیشتره. 🌷هر روز هر چه بیشتر به زمان اذان مغرب نزدیک میشد دهانش از زیاد، باز نمیشد حسن آقا برای رفع این عطش از فرمول مخصوص خودش استفاده می کرد و اون هم این بود که همراه برادر هاشون هر روز ظهر طالبی و بستنی میگرفتن و میدادن به مادرشون که ظهر درست کنه و بزاره تو یخچال تا واسه افطار طالبی بستنی خنک آماده بشه 🌷هر شب لحظه افطار از شدت ، خوراک حسن فقط یه کاسه طالبی بستنی سرد بود این کار ادامه داشت تا شب های آخر ماه مبارک که حسن آقا دید یه لکه هایی روی پوستش نمایان شد. 🌷بعد از دوا و درمان کاشف به عمل اومد که دلیلش همون طالبی بستنی های هرشب بوده😊 بهش گفتیم خب این چه کاریه که هر شب میکنی، معلومه ضرر داره! با خنده می گفت اشکال نداره ماه مبارکه😊 اینم خوراک خاص منه که پای تنورم...
وقتی فتنه‌ی ۸۸ آغاز شد ایشان چند بار به تهران رفت و آمد داشت. از آنجایی که حضرت آقا فرموده بودند فعلا نظام دست نگه دارد و وارد مقابله با معترضین نشود، ایشان منتظر بود تا خبری از دوستانش در تهران به او برسد و در صورت صدور فرمانی از رهبری، دست به کار شود و خودش را به تهران برساند. دورادور و تلفنی در جریان تمامی امور قرار می‌گرفت. ایشان خیلی فرد منظمی بود. در اوایل فتنه یک بار به منزل آمد و از بیرونِ در کمد اتاقش مشغول میخ کوبیدن شد! من اعتراض کردم که چرا اینطور می‌کنی؟ گفت فقط نگاه کن! من هم نشستم تا ببینم چه می‌کند. میخ را کوبید و از داخل کمدش چند دست لباس نظامی که از قبل داشت را بیرون آورد. یکی از آن‌ها را به میخ آویزان کرد و کفش و وسایل نظامی‌اش را مرتب داخل اتاقش چید. گفتم حالا این کار‌ها را برای چه انجام می‌دهی؟ گفت من این‌ها را آماده کردم تا هر وقت حضرت آقا امر کردند لحظه‌ای غفلت نکنم! من خندیدم و گفتم مگر چقدر کار دارد که از کمد لباس‌ها و وسایلت را بیرون بیاوری؟ نگاه عمیقی به صورت من کرد و گفت مامان ما حتی لحظه‌ای هم نباید غفلت کنیم! این جریان ادامه داشت تا فتنه‌ی ۸۸ خوابید. بعد یک روز آمد و این لباس‌ها را جمع کرد. در راهپیمایی 9 دی شرکت کرد و خودش از دیگران فیلمبرداری هم می‌کرد.
این جمله تاکید داشت؛ آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند [شهید] در مطالعه‌ی کتب خاطرات جاسوسان خارجی مداومت می‌ورزید. به این دولت‌ها به عنوان کسانی که می‌خواهند دنیا را با زورگویی تصاحب کنند نگاه می‌کرد. همچنین به عنوان قلدر منطقه. در صحبت‌هایش می‌گفت این‌ها هیچ کاری نمی‌توانند بکنند و بر جمله‌ی ولی فقیه که فرمودند آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند تاکید داشت. ایشان بسیار کیس و زیرک بود. بعضی نکات را حتی در خانواده هم بیان نمی‌کرد و درون سینه‌اش نگه می‌داشت. دوستانی در «اطلاعات» داشت و از بعضی جزئیات با خبر بود اما برای ما بازگو نمی‌کرد. می‌گفت بعضی‌ از فتنه گران از طرف اسرائیل ماموریت‌هایی داشتند و با اطمینان ذکر می‌کرد که هیچ کدام از این دولت‌ها هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند! در آخر همه‌ی این‌ها از بین می‌روند. ما امام زمان (عج) داریم و آقایی به نام امام خامنه‌ای! او خودش حواسش به اوضاع مملکت هست. اجازه نمی‌داد کسی به حضرت آقا توهین کند شدیدا عاشق ائمه اطهار، ولایت و آیت الله خامنه‌ای بود. وجودش را برای حضرت آقا می‌گذاشت. می‌گفت هر جا باشم بخاطر عشقم به حضرت آقا و اهل بیت نمی‌گذارم کسی توهینی بکند.
یک خاطره زیبا از زبان ❤️شهید مصطفی صدرزاده درباره ❤️شهید حسن قاسمی تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند ما هر وقت میخاستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم .😉 🌙🌟يک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم . 🏍چراغ موتورش روشن میرفت . چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند . 🔫😑 😄خندید من عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو میزنند😒 دوباره خندید 😂 و گفت . مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی . که گفته. شب روی خاک ریز راه میرفت . و تیر های رسام از بین پاهاش رد میشد 😇 نیروهاش میگفتن . فرمانده بیا پایین . تیر میخوری 😱. در جواب میگفت 😏اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده . .. و شهید مصطفی میگفت . حسن میخندید😄و میگفت نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه . هنوز وقتش نشده ... و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق‌هایی براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا