eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
حساب سال‌ها دستم نیست. نگاهی به لوسیک می‌کنم؛ او هم شانه بالا می‌اندازد و به ارمنی می‌گوید که همین حمله‌های آخر بود. من هم این جمله را ترجمه می‌کنم. حاج‌آقا به او تسلا می‌دهند و همسرم، تشکر می‌کند و من هم می‌گویم: ما را شرمنده کردید با تشریف‌فرمایی‌تان. حاج‌آقا عید کریسمس را به تبریک می‌گویند. برادرم چای می‌آورد و به همه تعارف می‌کند. برای حاج‌آقا، از بعضی خصوصیات اخلاقی بی‌نظیر هراند می‌گویم. حاج‌آقا! بعد از شهادت هراند، تازه ما فهمیدیم این پسر چند ماه قبل از شهادت زخمی و مجروح شده، اما به من و مادرش چیزی نگفته تا مبادا مانع برگشتنش به جبهه شویم! به دست راستش، تیر و ترکش خورده بود، اما ما نفهمیده بودیم. حتی مرخصی استعلاجی هم به خاطر مجروحیتش به او داده بودند، اما مرخصی نیامده بود که مبادا ما بویی ببریم از زخمی شدنش. تازه در مراسم ترحیمش متوجه قضیه شدیم. برادرش مکانیک ماهری بود. حالا خارج از کشور است. هراند هر بار که مرخصی می‌آمد، با خودش یک گونی قطعات خراب می‌آورد و می‌رفت وردست برادرش می‌ایستاد تا با کمک او قطعات را تعمیر کند و به جبهه برگرداند. یک بار یادم هست وقتی آمده بود مرخصی، برادر بزرگترش سر سفره شام به او گفت که این بار وقتی برمی‌گردی جبهه، سعی کن کمتر در معرض خطر باشی! از حرف برادرش خیلی ناراحت شد. گفت: یعنی چه؟ مگر من چه فرقی با بقیه می‌کنم. دفاع کردن از این خاک، وظیفه همه ماست. حاج‌آقا با دقت به حرف‌های من گوش می‌دهند و با تکان دادن سر و گفتن «عجب» روحیات هراند را تحسین می‌کنند. بعد از تمام شدن حرف‌های من، درباره جوان‌هایی مثل هراند که شهید شدند، صحبت می‌کنند. صحبت‌هایی که عمق قلب من و لوسیک را شاد می‌کند. این جوان‌ها که به شهادت می‌رسند برای استقلال کشور و دفاع از کشور، اینها خیلی ارزش دارند؛ خانواده‌هایشان هم ارزش پیدا می‌کنند به‌خاطر شهادت اینها، به‌خاطر فداکاری اینها. اگر این جوان‌های ما نمی‌رفتند در این میدان‌ها و این فداکاری‌ها را انجام نمی‌دانند، معلوم نبود که وضع کشور چطوری باشد. این جوان‌ها هستند که این ارزش‌ها را آفریدند و کشور را سربلند کردند و عزیز کردند. هر کسی که سهیم باشد در این استقلال و دفاع از کشور، به‌قدر سهم خودش دارای ارزش است و شما بحمدالله سهم قابل توجهی دارید با شهادت فرزندتان فرزندان دیگری هم دارید لابد؟ -بله، چهارتای دیگر. -پسرند یا دخترند؟ -دو تا پسر داریم، دو تا دختر. -با خودتان زندگی می‌کنند؟ -نخیر، ازدواج کردند. -شما شغل‌تان چیست آقا؟ -راننده تاکسی هستم حاج‌آقا. -خیلی خوب. چطور هست وضع تاکسی‌رانی در تهران؟ -شلوغ است! خودتان که مستحضر هستید. ولی خب کار است دیگر. یک خدمت عمومی به جامعه است.
-همین‌طور است. البته در این خیابان‌ها، رانندگی خیلی سخت است؛ شلوغ، متراکم؛ ولی همین‌طور که می‌گویید، بله، خدمت است؛ یعنی یک نفر را در این خیابان‌ها، در این شهر بزرگ و شلوغ، بتوانید نجات بدهید، سوار کنید و به مقصدش برسانید، خیلی مهم است، چون پیاده‌روی معنی ندارد دیگر در این شهر به این بزرگی. -سی و سه تا حالا من دارم انجام وظیفه می‌کنم پشت تاکسی. -سی و سه سال است؟ -نه. از سی و سه تا حالا. -عجب! خیلی وقت است؛ نزدیک به چهل سال، سی و هفت، سی و هشت سال است. برادرتان چطور؟ -ایشان تراشکارند فنی هستند بله؛ ارامنه خیلی‌هایشان فنی و صنعتی و اهل تعمیر موتور و اینها هستند. همسرم بلند می‌شود تا شیرینی بیاورد. آقای خامنه‌ای متوجه می‌شوند. -شما بنشینید خانم. نمی‌خواهد؛ به زحمت نیفتید. همسرم می‌گوید چه زحمتی. صدایش غم دارد و احترام؛ احترام به بزرگواری این مهمان و غم برای مرور خاطران هراند. آقای خامنه‌ای در مورد کلیساهای محل و تهران و کشیش‌ها با ما صحبت می‌کنند و سؤالاتی می‌پرسند. بحث به اسقف ارامنه در تهران، آقای مانوکیان می‌کشد و حاج‌آقا از دیدارشان با جناب اسقف در اوایل انقلاب تعریف می‌کنند. بلند می‌شوم و عکسی را از روی کتابخانه می‌آورم. توضیح می‌دهم که این عکس با همان اسقف است در رژیم سابق. عکس خیلی برای حاج‌آقا جالب است و درباره تمام حاضرین در تصویر از من سؤال می‌کنند. بعد هم با من و برادرم درمورد تعداد ارامنه در شهرهای مختلف ایران صحبت می‌کنند. در میان صحبت‌های برادرم، لحظه‌ای باز به خودم می‌آیم و انگار از بیرون به این مجلس نگاه می‌کنم؛ با خودم می‌گویم که اگر خودم حاضر نبودم، اصلا باورم نمی‌شد! یعنی فردا که برای رفقای راننده خط تجریش-پیچ شمیران تعریف می‌کنم، باورشان می‌شود؟ حتماً اولش خواهند گفت که دروغ می‌گویم! -ما قصدمان این بود که هم به مناسبت فرا رسیدن عید، به جنابعالی و خانم‌تان، تبریک بگوییم، هم نسبت به شهادت این جوان، به شما سر سلامتی بدهیم و اظهار ارادتی به شما بکنیم. از ته دل دعا می‌کنم: خدا به شما سلامتی و تندرستی بدهد. شماها سهیم هستید در استقلال کشور و در دفاع از این کشور، ما هم در قبال شما موظف هستیم. امشب نیت ما این بود. -شما لطف کردید. خداوند جوان‌های کشور را نگه دارد که بتوانند برای این مرز و بوم خدمت کنند. این کشور بشود گل و گلستان، به توان این بچه‌ها، این جوان‌ها، این فداکاری‌ها،‌این از جان‌ گذشتگی‌هایی که می‌کنند، این فداکاری‌ها، امید بر این است که آن ایرانی ساخته بشود که همین ارزش را داشته باشد. -ان‌شاءالله، ان‌شاءالله، همین‌طور هم خواهد شد. حاج‌آقا بلند میشوند که بروند. هدیه‌ای به همسرم می‌دهند و می‌گویند این یادگاری امشب برای شماست. او که همین‌طوری هم‌ زبان صحبت‌کردن نداشت، حالا دهانش قفل شده و فقط نگاه می‌کند. من به جایش صحبت می‌کنم: شرمنده کردید حاج‌آقا. خیلی لطف کردید، زحمت کشیدید. و جوابی می‌شنوم که شرمنده‌ترم می‌کند: نه،‌ تکلیف ماست. دیگر نمی‌دانم چه کنم. دوست دارم حاج‌آقا را بغل کنم، اما رویم نمی‌شود. فقط می‌توانم باز هم تشکر کن
شادی روح مطهر همه ی شهدا💐 وعلو درجاتشان ویژه شهید هراند آوانسیان🌷 سه صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
#رهبرانہ❤️🍃 امام خامنه ای: من بدون تعارف، نشستن پہلوی والدین شہدا و روی فرش آنها وزیرسقف آنها را برای خود سعادت می‌دانم... ما از شماهاڪسب روحیہ و معنویت می‌ڪنیم... 🎈| @yazahra213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم اعمال مستحب امروزمان به همراه دهمین تلاوت را از طرف شهید مسیحی🌷 شهید ورژ باغومیان🌷 تقدیم می کنیم به محضر پیامبر خاتم اسلام و ائمه ی معصومین علیهم السلام وحضرت مسیح پیامبر آیین اجدادش
شهید «ورژ باغومیان»، فرزند زارح باغومیان، یکی از سربازان سربلند این مرز و بوم است که در ششم اردیبهشت ماه سال۱۳۴۴، در شهر اصفهان چشم به دنیا گشود. زارح باغومیان، پدر شهید، در خصوص نحوه حضور فرزند خود در جبهه می‌گوید: «هنوز زمان معرفی‌اش برای سربازی نرسیده بود که خودش داوطلب خدمت شد. این تصمیم او، برای من و خانواده غیره منتظره بود. از او خواستم مدتی تحمل کند، اما ایشان در حالی که سرش پایین بود، با افتخار گفت: "وقتی جنگ نیست، خدمت سربازی به چه درد می خورد؟ الان وقت سربازی است."برای من سخت بود با ایده ها و عقایدش همراه شوم، اما او در تصمیم خود، مصمم و پایدار بود. می گفت: "مگر خون من از خون دیگران رنگین تر است؟" با همین فکر رفت و ثبت نام کرد. یک روز هم بدون اطلاع من و مادرش، آمد و گفت هفته دیگر به خدمت سربازی می رود.»شهید ورژ باغومیان، پس از دریافت دفترچه اعزام به خدمت، به پایگاه هوانیروز کرمان منتقل می شود و دوران آموزشی را در آنجا طی می کند و پس از آن، به‌علت آشنایی با ژنراتورهای برق و تعمیرات آن، در یگان مهندسی همین پایگاه، مشغول به کار می‌شود. ورژ دوران طلایی خدمت خود را با سربلندی طی می‌کند و چون از میدان نبرد با بعثیون دور بوده است، بنا به دستورالعمل صادرشده از ستاد ارتش، دو ماه اضافه بر سازمان، به منطقه جنگ اعزام می‌شود. این وضعیت در حالی رخ می دهد که خانواده اش از اعزام او به جبهه خبر ندارند. پدرش می‌گوید: «قبل از پایان دوره خدمت، چند روزی برای مرخصی به اصفهان آمد و گفت تنها دوماه دیگر از خدمتش باقی مانده. من هم دست به کار شدم تا برایش کارگاهی راه بیندازم. مرخصی‌اش که تمام شد، به کرمان بازگشت و چندی بعد، نامه ای از مریوان برایمان ارسال کرد و خبر سلامتی اش رابه ما داد. نه من به عنوان پدر و نه مادر و برادرش، خبر از این موضوع نداشتیم. مدتی از این موضوع نگذشته، یک شب در مطب مشغول کار بودم که برادرش واروژان و دوستانش به نام های ورژ و هویک، سرزده و ناراحت به محل کارم آمدند. وقتی از هویک که هم خدمتی اش بود، سراغ ورژ را گرفتم، اشک میان چشمانش حلقه زد.»ورژ، غذا و مهمات به خط مقدم می برد. یک روز خبر رسید که حدود ۲۷ سرباز به محاصره گروهک ضدانقلاب«کومله» درآمده اند. محاصره‌شدگان با بیسیم تقاضای کمک کرده بودند. دراین میان، گروهی دیگر از نیروها برای یاری رساندن به همرزمان آماده اعزام به منطقه شدند. ورژ که می شنود این گروه او را با خود نخواهند برد، به دنبال آنها می‌دود و خواهش می‌کند که او را نیز با خود به منطقه محاصره شده ببرند! در«کربلا»ی آن روز بنا به روایت برادر شهید، غیر از دو سرباز از هموطنان مشهدی و اصفهانی که مجروح بودند، بقیه رزمندگان رشید این مرز وبوم همراه با «ورژ» شربت شهادت نوشیده و به دیدار حق نائل شدند.پیکر شهید «ورژ باغومیان» پس از انتقال به زادگاهش و اجرای مراسم مخصوص مذهبی در کلیسای حضرت «مریم» مقدس با حضور صدها تن از خویشاوندان، دوستان و همشهریانش در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ در قبرستان ارامنه به خاک سپرده شد
شادی روح مطهر همه ی شهدا💐 وعلو درجاتشان ویژه شهید ورژ باغومیان🌷 سه صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محســن حججۍ: همـہ مے گویند:خــوش بحـال فلانے #شـــــهید شد اما هیچ ڪس حواســـش نیست ڪه فـــلانــــے بـــرای شــهیــــد شــدن شهیـد #بـــودن را یاد ڱرفت. #کانال_رشحات_نوریه http://eitaa.com/joinchat/418054156C15282dd3d4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣 توجه توجه 📣📣 نظر به استقبال و درخواست مخاطبین، مدت "دوره تربیت مدرس تشکیلات اسلامی" به ۳ روز (با هزینه ۱۸۰ هزار تومان) تغییر پیدا کرد. 🏅همراه با استعدادسنجی عمومی 💎 با حضور دکتر عرب اسدی ⏰ مهلت ثبت نام: ۲۵ مردادماه ☎️ تلفن تماس ۲۵۹۱۷۳۷۷-۰۲۱