سلام علیکم
اعمال مستحب امروزمان به همراه
دهمین تلاوت را از طرف
شهید مسیحی🌷
شهید ورژ باغومیان🌷
تقدیم می کنیم به محضر پیامبر خاتم اسلام و ائمه ی معصومین علیهم السلام
وحضرت مسیح پیامبر آیین اجدادش
شهید «ورژ باغومیان»، فرزند زارح باغومیان، یکی از سربازان سربلند این مرز و بوم است که در ششم اردیبهشت ماه سال۱۳۴۴، در شهر اصفهان چشم به دنیا گشود. زارح باغومیان، پدر شهید، در خصوص نحوه حضور فرزند خود در جبهه میگوید: «هنوز زمان معرفیاش برای سربازی نرسیده بود که خودش داوطلب خدمت شد. این تصمیم او، برای من و خانواده غیره منتظره بود. از او خواستم مدتی تحمل کند، اما ایشان در حالی که سرش پایین بود، با افتخار گفت: "وقتی جنگ نیست، خدمت سربازی به چه درد می خورد؟ الان وقت سربازی است."برای من سخت بود با ایده ها و عقایدش همراه شوم، اما او در تصمیم خود، مصمم و پایدار بود. می گفت: "مگر خون من از خون دیگران رنگین تر است؟" با همین فکر رفت و ثبت نام کرد. یک روز هم بدون اطلاع من و مادرش، آمد و گفت هفته دیگر به خدمت سربازی می رود.»شهید ورژ باغومیان، پس از دریافت دفترچه اعزام به خدمت، به پایگاه هوانیروز کرمان منتقل می شود و دوران آموزشی را در آنجا طی می کند و پس از آن، بهعلت آشنایی با ژنراتورهای برق و تعمیرات آن، در یگان مهندسی همین پایگاه، مشغول به کار میشود. ورژ دوران طلایی خدمت خود را با سربلندی طی میکند و چون از میدان نبرد با بعثیون دور بوده است، بنا به دستورالعمل صادرشده از ستاد ارتش، دو ماه اضافه بر سازمان، به منطقه جنگ اعزام میشود. این وضعیت در حالی رخ می دهد که خانواده اش از اعزام او به جبهه خبر ندارند. پدرش میگوید: «قبل از پایان دوره خدمت، چند روزی برای مرخصی به اصفهان آمد و گفت تنها دوماه دیگر از خدمتش باقی مانده. من هم دست به کار شدم تا برایش کارگاهی راه بیندازم. مرخصیاش که تمام شد، به کرمان بازگشت و چندی بعد، نامه ای از مریوان برایمان ارسال کرد و خبر سلامتی اش رابه ما داد. نه من به عنوان پدر و نه مادر و برادرش، خبر از این موضوع نداشتیم. مدتی از این موضوع نگذشته، یک شب در مطب مشغول کار بودم که برادرش واروژان و دوستانش به نام های ورژ و هویک، سرزده و ناراحت به محل کارم آمدند. وقتی از هویک که هم خدمتی اش بود، سراغ ورژ را گرفتم، اشک میان چشمانش حلقه زد.»ورژ، غذا و مهمات به خط مقدم می برد. یک روز خبر رسید که حدود ۲۷ سرباز به محاصره گروهک ضدانقلاب«کومله» درآمده اند. محاصرهشدگان با بیسیم تقاضای کمک کرده بودند. دراین میان، گروهی دیگر از نیروها برای یاری رساندن به همرزمان آماده اعزام به منطقه شدند. ورژ که می شنود این گروه او را با خود نخواهند برد، به دنبال آنها میدود و خواهش میکند که او را نیز با خود به منطقه محاصره شده ببرند! در«کربلا»ی آن روز بنا به روایت برادر شهید، غیر از دو سرباز از هموطنان مشهدی و اصفهانی که مجروح بودند، بقیه رزمندگان رشید این مرز وبوم همراه با «ورژ» شربت شهادت نوشیده و به دیدار حق نائل شدند.پیکر شهید
«ورژ باغومیان» پس از انتقال به زادگاهش و اجرای مراسم مخصوص مذهبی در کلیسای حضرت «مریم» مقدس با حضور صدها تن از خویشاوندان، دوستان و همشهریانش در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۳۶۵ در قبرستان ارامنه به خاک سپرده شد
شادی روح مطهر همه ی شهدا💐
وعلو درجاتشان
ویژه
شهید ورژ باغومیان🌷
سه صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
هدایت شده از ساخت اولین مسجد نوجوان کشور
🌹شهید محســن حججۍ:
همـہ مے گویند:خــوش بحـال
فلانے #شـــــهید شد اما هیچ
ڪس حواســـش نیست ڪه
فـــلانــــے بـــرای شــهیــــد شــدن
شهیـد #بـــودن را یاد ڱرفت.
#کانال_رشحات_نوریه
http://eitaa.com/joinchat/418054156C15282dd3d4
هدایت شده از مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
📣📣 توجه توجه 📣📣
نظر به استقبال و درخواست مخاطبین، مدت "دوره تربیت مدرس تشکیلات اسلامی" به ۳ روز (با هزینه ۱۸۰ هزار تومان) تغییر پیدا کرد.
🏅همراه با استعدادسنجی عمومی
💎 با حضور دکتر عرب اسدی
⏰ مهلت ثبت نام: ۲۵ مردادماه
☎️ تلفن تماس ۲۵۹۱۷۳۷۷-۰۲۱
سلام علیکم
اعمال مستحب امروزمان به همراه
یازدهمین تلاوت را از طرف
شهیدی که با کمیل امیرالمؤمنین علی علیه السلام ،شیعه شد🌷
شهید کمال کورسل «ابو حیدر»🌷
تقدیم می کنیم به محضر پیامبر خاتم اسلام و ائمه ی معصومین علیهم السلام
وحضرت مسیح پیامبر اجدادیش
شهیدی فرانسوی با موهای بلند
یک نفر بود مثل آدم های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کمپشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح. “ژوان” دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.
محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش، مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و بااخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می کردند. یکی از آنها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که بازهم برای او از این سخنرانی ها بیاورند.
بعد از مدتی، رفت و آمد “ژوان کورسل” با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد. غروب شب جمعه ای، یکی ازدوستانش “مسعود” لباس پوشید برود کانون برای مراسم، “ژوان” پرسید: “کجا می ری؟” گفت: “دعای کمیل” ژوان گفت: “دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می دی بیاییم!” گفت: “بفرمایید”.
چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می دانست. با “مسعود ” رفت و آخر مجلس نشست. آن شب “ژوان” توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه ها می گفتند.
هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: “بریم دعای کمیل”.
گفتند: “حالا که دعای کمیل نمی روند”؛ تا شب خیلی بی تاب بود.
یک روز بچه های کانون، دیدند “ژوان ” نماز می خواند، اما دست هایش را روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می کند. “مسعود” شیعه شدن او را جشن گرفت.
وقتی از “ژوان ” پرسید: “کی تو رو شیعه کرد؟ ” او جواب داد: “دعای کمیل علی(ع)”.
گفت: “می خواهم اسمم رو بذارم علی”.
“مسعود ” گفت: “نه، بذار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع)”.
گفت: “پس چی؟”
“هرچی دوست داری”
گفت: “کمال”
چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود.
مادرش، خیلی ناراحت بود. می گفت: “شما بچه منو منحرف می کنید”.
بچه ها گفتند: “چند وقتی مادرت را بیار کانون” بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.
شهیدی فرانسوی با موهای بلوند + تصویر دیدنی
کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. “کمال” هم معمولاً کتاب می خواند. به خصوص کتاب های شهید مطهری.