eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
: به نقل ازهمسر شهید قبل از اعزام به سوریه به ما می گفت: که برای اولین بار اربعین پیاده می رود . نگران بودم اما کم کم موقع رفتن که شد انگار راضی شدم و قانع شدم به اینکه به برود. خلاصه رفت و بعد از 20 روز گفت که دارد بر می گردد خیلی خوشحال شدم که فقط مجروح شده بود. 3 روز توی بیمارستان دمشق و 3 روز را تو بیمارستان بقیه ا.. تهران بستری بود. وقتی برگشت، گفتم :چرا ترکش‌ها را از تنت بیرون نیاوردی؟ گفتم: من اینجا برات نوبت می‌گیرم تا ترکش‌ها را از تنت بیرون بیاوری. گفت: نه نیازی نیست اینها که به من کاری ندارند، یکی حضرت زینب (سلام ا... علیها) و یکی حضرت رقیه (سلام ا... علیها) است. 👈برای بار دوم که می‌خواست برود بهش گفتم: که کل سوغاتی را گرفتی، دیگر نیازی نیست بروی سوریه. 👈در جوابم گفت: تا جان در بدن دارم از حرم دفاع می‌کنم. شهید.مدافع.حرم‌.حسن.رجایی.فر یادش با صلوات❤️
به نقل از همسرشهید: سه‌شنبه شب مهمانان عجیبی به خانه ما آمدند به بهانه دید و بازدید عید یا سرکشی و...  حتی اقوامی که سال‌ها آنها را ندیده بودم. پدرشوهرم هم با آنها می‌آمد. از دیدن این مهمان‌ها دلشوره گرفتم. حس می‌کردم اتفاقی افتاده که من از آن بی‌خبرم وگرنه معمولاً‌ وقتی حسین خانه نبود این‌طور مهمان‌ها به خانه ما نمی‌آمدند. با این حال خودم را دلداری می‌دادم! پدرشوهرم شب شهادت همسرم، خواب دیده بود که حسین آقا به او گفت « من رفتم!» با این‌حال آنقدر دوباره بازار شایعات داغ شده بود که نمی‌شد به هیچ‌ حرفی اعتماد کرد. صبح چهارشنبه باید برای چکاپ به آزمایشگاه می‌رفتم. وقتی به خانه آمدم از پدرشوهرم پرسیدم که خبر تازه‌ای از حسین ندارد؟ این در حالی بود که همه شهر از موضوع خبر داشتند و رفت‌و‌آمد اقوام هم علتش همین بود. پدرشوهرم گفت «یک، دو ساعت دیگر سردار و بچه‌های گردان به اینجا می‌آیند.» با خودم گفتم احتمالاً می‌خواهند با خانواده افراد حاضر در سوریه دیدار داشته باشند. وقتی آمدند گویا حاج‌آقا می‌خواست حرفی را بزند که نمی‌توانست. حرف‌هایی مثل تبریک و تسلیت و... اما باز هم دلم می‌خواست که حرف‌ها نشنیده بگیرم. تا زمانی که بین حرفها، ناگهان عموی حسین شروع به گریه کرد! همان‌ لحظه دو دستی به سرم زدم... گفتم حسین تو که رفتی و جایت عالی است اما من چه کنم؟! اصلاً باورم نمی‌شد که قرار است از این به بعد بدون حسین زندگی کنم... باید محمد محسن را از مدرسه می‌آوردم و خودم موضوع را به او می‌گفتم، فقط نمی‌دانستم چگونه... 🌺دعای شهادت بچه ها برای بابا🌺 یادم آمد فروردین 94 که به پابوس امام رضا رفتیم، حسین آقا دائماً به بچه‌ها می‌گفت: «دعا کنید بابا شهید بشه.» بچه‌ها هم اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شد و بعد که اصرارهای بابا را می‌دیدند، می‌گفتند «باشه. دعا می‌کنیم.» هرچند زینب مقاومت می‌کرد و می‌گفت: «اگر !» حسین هم می‌گفت «شهید بشم براتون یه خونه خوشگل می‌خرم تو بهشت تا بیاین.»  یک‌بار که از زیارت برگشتیم، محمدمحسن گفت «مامان من برای بابا دعا کردم.» گفتم «چقدر خوب. چه دعایی مامان جان؟» گفت «دعا کردم بابا شهید بشه!» یک لحظه یخ زدم! گفتم «چرا؟» گفت «خب اگه شهید بشه که بهتر از مُردنه!» از حرف‌های محمد محسن زبانم قفل شد. یادش با صلوات❤️
مدافعان حرم 🇮🇷
، , . 🎉بزرگترین عید مسلمانان ، عید امامت و ولایت، مبارک باد🎉 . 🌹شهید احمدی روشن به امام علی (ع) ارادت ویژه ای داشت، به سادات هم همینطور، به طوری که دوستانش می گفتند یا هر چه که به عنوان عیدی می‌خواستیم نه نمی‌گفت ... . . 🌹با مانوس بودند و برای اثبات قضیه چندین کتاب از جمله کتاب های شهید مطهری را خوانده بودند. و در دورانی که بودند توانسته بودند با دست و پا شکسته، با یک بحث کند و به قول خودشان آخر سر هم مرد سنی کم آورده بود... . . #شهید_احمدی_روشن#شهید_هسته_ای#برجام#مهندس_روشن#جهاد_علمی#روشن
مدافعان حرم 🇮🇷
🌼 ✍به حـلال و حـرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از امـوال بیـت المـال بشـدت مراقبـت داشت. 🌼 اهل به معـروف و از منڪر بود. روزے ڪه را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌ڪردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید نڪن، نزن! 🌼حتی یادم هست آخـرین بارے ڪه خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمـس من است. برایم رد ڪن. من دیگر فرصت نمی‌ڪنم. 🌼در از حـرام، در رعایت ، به ریزترین مسائل توجه داشت. 🌼شب‌هاے جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیـارت مـزار شهـدا، مے‌رفت آن را ڪه رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم می‌ڪرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. 🌼 بعد از آن به حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می‌رفت و در احیـاے حاج منصور ارضی شرکت مے‌کرد و تا صبح آنجا بود. این ثابت شبهای جمعه‌اش بود. 🌼صبح می‌آمد خانه، استراحت مختصری می‌ڪرد و دوباره بلند می‌شد و مے‌رفت بیرون. 👌هیچ وقت بیکار نبود. 🌼وقتی ڪه شهید شده بود، مداح مے‌گفت تا حالا هیچ وقت استـراحت نڪردی. الآن وقت استراحتت است! 🌼شب و روز در تلاش و کوشش بود، براے اینڪه پایه‌های و را محڪم ڪند. 💐 🍁 @modafeaneharaam
#خاطره ای از شهید #حسین_محرابی : بعد از پیاده روی اربعین سال(94) که از #کربلا اومده بود دیدمش واحوال پرسی وقبول باشه گفتم بهشو ازش پرسیدم چطور بود؟ شب اربعین حرم رفتی یا نه؟ گفت واقعا جز زیبایی چیزی نبود🌺 عالی🌹 ولی اگه به من بود میگفتم همه پیاده از #کربلا به #سامرا برن با تعجب گفتم چرا سامرا؟😳 اخه سامرا ناامن بودو صدای انفجار به گوش میرسید💣 گفت اخه خیلی پر رو شدن داعشی ها😡 تانزدیکی حرم میان.😡 اگه مردم پیاده روی کنند به سمت سامرا و از اون طرفشم برن جنگ با دشمن خیلی سریع به هدف (قدس)میرسیم.👌✌️ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💔💔 #خــاطره 🔴به مناسبت شهادت #حضرت_زهرا سلام_الله_علیها 🌹سال اول زندگیمون بود🌹 آقا مصطفی، اون زمان، بیش تر در گیر کارهای هیئت ملت یک (حضرت ابوالفضل علیه السلام)بود. که به دلیل ارادت ویژه وخاصی که به حضرت ابوالفضل(ع) داشتن😍 باسختی های زیادهیئتی روباهمین نام تاسیس کردن☺️ روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار بود، دسته عزاداری بیرون ببرن. 😔 دیدم آقا مصطفی قبل از اینکه برن سمت هیئت، دارن مطلبی رو برای مداحی آماده میکنن!!! و با حالت تعجب سوال کردم. آقا مصطفی!!! شما که مداحی نمی کردید.😳 گفتن: "روز شهادت بی بی فرق میکنه"😔 مخصوصا امسال!!!😓 گفتم:امسال مگه چه فرق می کنه؟ گفتند: آدم تا چیزی رو درک نکنه، اون رو نمیفهمه😔 من امسال که شما پیشم هستی، و من به اندازه ذره ای از محبت بین حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمومنین علیه السلام را چشیدم "فهمیدم فاطمیه، یعنی چی"😭😭 هر چند ناچیز، ولی حالا درک میکنم که چه بر سر امیرالمومنین علیه السلام آوردند.😭😭😭 راوے:همسرشهید #سیدمصطفےصدرزاده❤️ @modafeaneharaam
برایشان زن و مرد نداشت☺️ و همیشه سعی داشتند تا در کارهای خانه کمک مادر باشند...👌 یک روز پیش از اعزام به جبهه بود و ماشین لباسشویی خراب😕 که ایشان برای اینکه زودتر کارهای خانه راه بیفتد مشغول درست کردن ماشین لباسشویی شدند...🍃 مدتی که گذشت بسیار خسته شده بودند و من تصمیم گرفتم تا با آب پرتغالی گلویشان را تازه کنم....🍹😍 لیوانی آب پرتغال گرفتم و چون دست آقاجان کثیف بود...خودم آن را تا نزدیک دهانشان آوردم تا نوش جان کنند😋☺️ و نگاه بسیار محبت آمیز آقاجان تشکری بود که از من کردند طوری که این نگاه تا عمق وجودم نفوذ کرد و هنوز هم مشتاق آن نگاه ایشانم....🍃❤️ وقت نماز که هردو برای نماز آماده شدیم و من نمازم را اقتدا کردم🌹 و هنوز و آخرین نمازی که با هم خواندیم برایم بسیار لذتبخش و شیرین است...😊 #خاطره از عروس #شهید__شاه_آبادی @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادر شهید💚 🍂 زنـدگی با شـهـدا شوق طلبی داشت به ویژه از چندماه مانده به اما این چیزی نبود که یک شبه در او ایجاد شده باشد👌. علی رغم اینکه در و این همه توی سر تبلیغ از جبهه و جنگ گفتن و نوشتن از دفاع مقدس می زنند به عنوان می گویم🙂 که او هرچه داشت از فرهنگ مقدس داشت.☝️ شخصیت حاصل انس باهمین ها و ها و ها ها و ها از مقدس بود.🍃 آموز بود که با حاج پروین قدس در تبریز رفاقتی به هم زده بود.مرتب برای دیدن آرشیو عکس هایش سراغش می رفت.🍃 اولین ریشه های علاقه مندی به فرهنگ و جنگ را حاج بهزاد در او ایجاد کرده بود.کتابخانه ای که از او به جامانده،تقریبا تمام کتاب های منتشر شده در حوزه مقدس در چندسال گذشته را درخود گنجانده است👌.مثل همه ی بچه های به یاد و نام و تصاویر سرداران دفاع مقدس به ویژه تعلق خاطر داشت.👌☺️ این اواخر پیگیر محصولات جدید ادبیات دفاع مقدس بود.گاهی از من می پرسید فلان کتاب را خوانده ای🙂؟و اگر میگفتم نه، نمی گفت بخوان،خودش می خرید و می داد.❤️ آواخر چندتا کتاب را توصیه کرد که بخوانم،از بین این کتاب ها، نقاش ها، یک، صاعقه و متقابل یادم مانده است☺️،مجموعه شش جلدی<< جنگ_ایران_و_عراق>> را که از کتابخوانه خودش به من هدیه کرد❤️،هنوز به یادگار دارم، یک بار هم رمانی که براساس زندگی نوشته بود،ازتهران برایم پست کرد که بخوانم.🙂 یادم هست باهم در مراسم رونمایی این کتاب شرکت کرده بودیم. سلیمانی هم در آن مراسم حضور داشت☺️.به سردار سعید قاسمی و موسسه فرهنگی میثاق هم علاقمندبود🙂 و بدون استثنا ،هرسال با رفقایش در که سردار حضور می یافت، حاضر می شد😊.چند بار هم به من گفت که بیا .هربار گفتم می آیم ولی نمی رفتم!😔 🍂 آرزوے نـبـرد در کـربـلا بعدازاینکه عراق را اشغال کرد مدام از آموزش جوانان برای جنگیدن با آمریکا میگفت🙂 آن موقع اگراشتباه نکنم خودش هنوزتوی دانشکده ودرحال آموزش بود🍃 یک باردرباره ی نحوه ی عمل های کنارجاده ای توضیح دادآن اوایل درعراق ازاین بمب برای زدن تانک هاوخودروهای نظامی می شد👌 های زیادی هم ازلحظه بمب هاوازبین رفتن ادوات آمریکایی ها داشت که با هم تماشا کردیم اما هرچه اصرار کردم از هیچ کدام اجازه کپی نداد.☹️ صحنه های هدف قرارگرفتن خودروهای آمریکایی ونفراتشان درحین ترددخیلی تاثیر گذاروعجیب بود☹️ مدام روی تصاویر کلیک میکرد ونگه می داشت وبعد توضیح می داد.🙂 پرسیدم با این های دست ساز💣 با آمریکا می جنگندگفت آن قدرتلفات ازآمریکایی ها گرفته اند✌️ که الان نظامیان آمریکایی کشیده شده اند👌 داخل پادگان هایشان طرف آمریکایی از قاسم خواسته فتیله رابکشدپایین.✌️😊 یک بار اوایل بحران سوریه که او مدام به می رفت و می آمد گفت جنگ که در تمام بشود میرویم بجنگیم جنگیدن حال دیگری دارد.😔💔 ... @modafeaneharaam
#خاطره 🍃 🔹من را کشیدند کنار که:حاضری بری لاذقیه آموزش تی۹۰ببینی؟ از خدا خواسته پذیرفتم.دوباره تاکید کردند:قصه جدیه از الان باید کرنومتر رو صفر کنی☝️.فکر کن امروز تازه رسیدی منطقه و شصت روز دیگه می مونی! اگر هستی بسم الله. خاطر جمعشان کردم که شانه خالی نمیکنم. همین را با #محسن در میان گذاشته بودند.او هم محکم پای قولش ایستاد👌.باهم راهی لاذقیه شدیم.به دلیل سابقه بیشترم من را گذاشتند فرمانده و #محسن هم توپچی.💣 🔸لاذقیه به بی حجابی و فساد شهره است😓.صبح ها که از استراحتگاه راه می افتادیم سمت محل آموزش سریع روی صندلی های انتهایی هایس جاگیر می شد پرده ها را می کشید و شروع می کرد به خواندن آیه الکرسی🍃؛ آن هم با صدای بلند که بقیه همخوانی کنند.☺️ چشمش را درویش می کرد که نگاهش به زن های بی حجاب گوشه ی خیابان نیفتد👌.یکی از بچه ها به شوخی سرش داد زد که حیف این نعمت الهی نیست که استفاده نمی کنی؟!😁😐 بعد دوید سر #محسن را گرفت و چرخاند سمت پنجره.👀 #محسن از رو نرفت و زود چشمش را بست. #شهید_محسن_حججی🌸🕊 @Modafeaneharaam
✍یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم .👀 🍁به برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. 🍁رضا شروع میڪنه به دادن به شهید چمران،😐 وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم!😳 🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت😊: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. 🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی!😞 شهید چمران: چرا؟ 🤔رضا: من یه عمر به هرڪی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!☹️ 🍁شهید چمران: اشتباه فڪر می‌ڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌ڪنم، نه تنها بدی نمی‌ڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. .😉😊 🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار می‌کرد. اذان شد، رضا عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود،😳 وسط نماز، صدای سوت اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊😔 @Modafeaneharaam
همیشه در مورد عمویش میپرسید؛دوست داشت بداند او چگونه زندگی کرده.🤔 اورا به عنوان یک شهید الگوی زندگی اش قرار داده بود. ♥️ 🌹شهید علی اصغر عابدینی 🌹شهید علی عابدینی @Modafeaneharaam
سلام خدمت همه رفقای هادی دلها (♥️شهیدابراهیم هادی♥️) یه کانال پراز #متن📜 #عکس📸 #کلیپ🎞 #پروفایل🌈 #رمان📔 #خاطره💚 وکلی چیزای دیگه💞 که همش مربوطه به شهیدهادی🌸☺️ اگه میخوای همه ایناروداشته باشی ،بیاتوکانالمون😊 اینم آدرسش|| http://eitaa.com/joinchat/973013015Cc09fe204d0