آبـےعزیزمن ؛
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم .
فرصت بده ای روحِ جنون تا غزل بعد
آبـےعزیزمن ؛
بیمار ِ اتاق ۷۴ : نوشت : من شروع کردم به خوندن و اون گوشاشو گرفت .
بیمار ِ اتاق ۸۰ : من فکر میکردم بدون او هم میشود تا زمانی که باز حضورش را حس کردم .
اولین بار که دیدمش ، از نگاهش نور چکه میکرد !
و ماه توی قهوه ی چشم هایش شناور بود .
و من یقین یافتم ؛
که او گونه ی انسانیِ ماه است .
هدایت شده از مـنِ دیگری!
مثه اون گیتاری که گوشه ی اتاق، تار عنکبوت گرفته و صاحبش خیلی وقته فراموشش کرده.