eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
#زندگی_اورژانسی 🍂ده‌ماه از تولد پسرم گذشته بود که حاج‌سعید در عمیات #کربلای_5 در منطقه #شلمچه به‌شدت مجروح شد. 🍂گلوله توپی که به کنارش ‌خورد، منجر به #تخلیه کامل چشم راست، #شکستن کتف راست، استخوان‌های دست چپ و گوش چپش شد. بعد از بهبودی نسبی، درحالی‌که دکتر برای حاج‌سعید #فیزیوتراپی نوشته بود، درمان را #نیمه‌کاره رها کرد و به جبهه‌ها بازگشت. 🍂در عملیات #آزادسازی_فاو، شهید سعید سیاح‌طاهری #شیمیایی ‌شد. همسرش آن‌روزها را این‌گونه تشریح می‌کند: به یاد دارم وضعی #نگران‌کننده‌ داشت. سرفه‌های بد و قرمزی‌هایی در جای‌جای بدنش مشهود بود، اما او قبل از خود، نگران من و بچه‌ها بود؛ به‌نحوی‌که از من و فرزندانم #فاصله می‌گرفت تا ما از #عوارض احتمالی آن دور بمانیم. 🍂حاج سعید با اینکه جانباز هفتاد درصد بود ولی دست از #جهاد نکشید، شبی که میخواست به سوریه برود همه رفقا و خانواده رو جمع کرد برای #خداحافظی و آخرش گفت: « اللهم انی اسئلک أن تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک» خدایا از تو می خواهم که مرگ مرا کشته شدن در راه خود قرار دهی. بعد از چند ماه دعایش #مستجاب شد... #شهید_سعید_سیاح_طاهری🌷 #شهید_مدافع_‌حرم #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
پروفسور "ادون روزو" رئیس موزه جنگ فرانسه بعد از سه روز اقامت در ایران و نیم ساعت قدم زدن در #شلمچه می گوید: آرزوی من این است که بتوانم یک هفته با #پای_پیاده روی این خاک شلمچه قدم بزنم.. موقع رفتن به کشورش هم گفت: همه ۲۰ سال مطالعه و #تحقیقاتی که روی جنگ های دنیا داشته ام به یک طرف، این سه روزی که در ایران بودم و درباره جنگ شما شنیدم، یک طرف... 📎شلمـچه ،قطعه ای بهـــشت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پروفسور "ادون روزو" رئیس موزه جنگ فرانسه بعد از سه روز اقامت در ایران و نیم ساعت قدم زدن در #شلمچه م
0⃣6⃣9⃣ 🌷 💠شهید علمدار و آزادسازی شلمچه (عملیات کربلای پنج) 🔰خیلی ها سید را از برنامه شناختند. 🌷او در این برنامه به ویژگیهای پرداخت و گفت: « شلمچه خودش خیلی چیزها دارد که بگوید. این خاطرات را باید از دل شنید، نه از زبان ما. نمی دانم ولی فکر می کنم شلمچه از جمله جاهاییست که همه آمدند، ۱۴ نور پاک آمدند، انبیاء، اولیا، و ‌...همه آمدند‌. 🌷شب عملیات، ۴ کیلومتر بود. رسیدیم به ساحل شلمچه. موقعیت طوری شد که گفتند: باید بزنید به آب‌. از یک طرف، و موانع از طرف دیگر. 🌷 بعضی از بچه ها به دلیل سردی آب، کردند! دونفر از بچه ها که قد بلندتری داشتند تفنگ را روی دوش می گذاشتند تا آنهایی که قد کوتاهتری داشتند آن را بگیرند و به برسند. 🌷وقتی به رسیدیم از دور، نور چراغ های شهر دیده می شد. آن نور همه را به خود جذب کرد. 🌷برای یک لحظه وقتی بچه ها وارد ساحل شلمچه شدند و آن نور را دیدند، فکر کردند رسیده اند ، فکر می کردند رسیده اند به (ع). 🌷اصلا بو و داشت؛ زمینش، هوایش، همه چیزش، انرژی خاصی به بچه ها می داد. بچه ها در شلمچه سوال اولشان این بود: "از اینجا تا کربلا چقدر راه است؟میگن شلمچه به نزدیکه، برای همینه که اینجا بیشتر بوی (ع) رو میده ." 🌷می توانم به تعبیر دیگری بگویم، خاک شلمچه، نه به همان قداست، اما بوی خاک چادر (س) را می داد. 🌷تربت شلمچه بوی تربت (ع) را می دهد. خاکش هم رنگ خاک تربت اباعبدالله (ع) است. چند روز پیش شخصی (ع) را برایم آورده بود..‌ هرکدام از بچه هایی که شلمچه رفته بودند آن را بو کردند، گفتند: این خاک بوی شلمچه را می دهد، بوی جبهه را می دهد. 🌷فکر نمی کردم روزی شلمچه شود. ماشینهای مدل بالا می آمدند و از صبح تا غروب در شلمچه می ماندند، زیارت می کردند، نماز می خواندند، بچه ها بازی می کردند و... آخرهم که می خواستند بروند مقداری خاک برمی داشتند و می رفتند.» 📚کتاب علمدار ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌹🍃🌹 💠 #مادر سرگرم کار بودم که یکی بلند گفت: مادر شروع کرد دورم #چرخیدن و تکرار این جمله: مادر حلا
8⃣6⃣9⃣ 🌷 💠معرفی سرداران گمنام 2⃣ 🔻قسمت اول 🌷شهید محمدرضا عقیقی درسال 1341 در و در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. دستهای پر خانواده، اورا از همان کودکی به آغوش مهربان سپرد تا با صدای گرم خود گلدسته هارا به آوای بنوازد و نوای توحید و دعوت به خیرالعمل را در همه جا سر دهد. 🌷از کودکی با مأنوس گردید و در اوقات فراغت با تلاوت قرآن و با شنیدن آوای روح بخش قاریان جان شیفته و عطشناک خود را از زلال کلام ربّانی سیراب ساخت. 🌷شهید عقیقی دوران تحصیل را تا مقطع عالی ادامه داد، و سرانجام مدرک کارشناسی را که نتیجة زحمات چندین سالة او را در امر تحصیل علوم دینی بود از دانشگاه دریافت داشت. 🌷وی همزمان با اوج گیری مبارزات مردمی علیه حکومت ستمشاهی با درایت کامل به پرداخت و با تکثیر و توزیع اعلامیه های حضرت امام (ره)و با راه اندازی و شرکت در و راهپیمائی های مختلف نقش بسیار حساسی را در برقراری نظام اسلامی عهده دار گردید. 🌷پس از پیروزی انقلاب نیز زبان گویای او ، قرآن و معارف اسلامی در گوشه گوشة میهن اسلامی حتی دور افتاده ترن روستاهای کشور بود. را بسیار دلنشین قرائت می نمود وذکر معصومین علیهم السلام و آیات شریف قرآن همواره زینت کلام او بود . محمد رضا عقیقی در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهه های حق علیه باطل حضوری داشت و با مسئولیتهایی که عهده دار گردید، در عملیاتهای رمضان، فتح المبین، والفجر و کربلای 4و5 شرکت کرد. 🌷کلام ملکوتی او که از حنجره های آسمانی بر می خاست فضای روحانی جبهه را حال و هوائی خاص بخشیده و در رزمندگان همیشه پیروزمکتب توحید می دمید. وی بعنوان مسئول واحد عقیدتی- سیاسی لشکر19 فجر زحمات بسیاری در جهت سربازان اسلام متحمل گردید. 🌷عملیات یادمان آخرین مویه های عاشقانه اوست. شهید عقیقی سرانجام در ناگهانی سرخ، شقایقزار را از قطره قطرة خون خود رنگین ساخته و بال در بال ملائک در بیکران عشق به پرواز در آمد. 25 دیماه 1365 خاطرةپرواز ملکوتی او را در دل خونین خود جای داده است. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
باد که می وزد، هوا که ابری می شود، دلت بی قرار می شودُ می رود آنجا؛ که جایش گذاشتی..!! و تو را که #انس گرفته ای با پرچم ها و باد و خاک، محال است #دلتنگ نشوی..!! #شلمچه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باد که می وزد، هوا که ابری می شود، دلت بی قرار می شودُ می رود آنجا؛ که جایش گذاشتی..!! و تو را که
🍂یاد بخیر که تکرار اُحُد و عاشورا بود و که ارزش طلا✨ را شکست... 🍂 یاد بخیر که نگهبان سجده گاه ملائک😇 بود که سجاده عبادت📿 بود و که شماره پرواز را نشان میداد... 🍂 یاد بخیر که هیچ درجه ای نداشت❌ لباسهایی که ساده و بی اتو بودند هایی که بدون واکس بودن و هیچگاه بر پدال بنز و پورشه🏎 و لامبور گینی قرار نگرفتند🚫 🍂 یاد آفتابـ☀️ بخیر که به گرمی می تابید و ماهش🌙 که شرمنده ماههای بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد و که بوی باروت میداد😌 🍂 یاد هایی بخیر که قاصد وصال بودند 💞 و ترکش هایی💥 که می کردند 🍂 یاد هایی بخیر که بر آن اشک می غلتید😭 و محاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست دعای کمیلی که پایانش پاکی بود💫 و قنوتی که در آن طلب می شد… 🍂یاد ↵ بخیر که به آرایش جهان پرداخت ↵ که به دنبال نام و نشان نبود ↵ که از نمدانقلاب کلاهی برای خود نساخت❌ ↵ که معلم اخلاق بود ↵ که زینت دین بود ↵ که مجسمه اخلاق بود ↵ که بجز با خدا معامله نمیکرد ↵ که کسی او را نشناخت‌ و ↵ که دلها‌ را شکار میکرد... 🍂 یاد ⚰ که برنگشت⭕️ 🍂یاد بخیر که بی صدا میگریستند😭 و هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹🕊مــادر سلام . . . آمدہ‌ ام بعدِ سال‌ هـا انگار انتظار، تو را پیر کردہ است🕊🌹 🌷دیدار مادر و فرزند
شهید علیرضا زیبرم در سوم شهریور ۱۳۴۶ در #شهرری به دنیا آمد. او دانشجوی دوره‌ی کاردانی در رشته مدیریت بود و چهارم خرداد ۱۳۶۷ در #شلمچه به شهادت رسید. باز با گریه به آغوشِ تو برمی گردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن... ⭕️مراسم تشییع: پنجشنبه ۴ بهمن ساعت ۹:۳۰ صبح از میدان اصلی شهرری به سمت حرم سیدالکریم(ع) و سپس به سمت گلزار شهدای بهشت زهرا(س) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چہ #نجواهایـی داشتی با شهـــــــدا که حکم #خادمی شهدا اینقدر زود تبدیل شد به #هم‌نشینی با شهـدا ...
0⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 ✍به روایت از دوست شهید 🌷 🔰کارش این بود که دست بچه ها رو تو دست می ذاشت سال 93 در بود دیدم که با پای برهنه👣 زیر تیغ آفتاب☀️ با چه عشقی از زائرین پذیرایی می کرد. 🔰گفتم : چرا این همه به خودت سختی می دی؟ برو زیر وایسا،می خندید😄 خنده هایی از ته دلـ❤️ 🔰 تمام 15 روز پا برهنه بودکف پاهاش تاول♨️ زده بود سیاه سیاه شده بود 🔰سید تو همه مناطق پا برهنه می رفت جالب بود حتی در هم پابرهنه بود؛می گفت : ممکنه زیر پامون 🌷 باشه ناخواسته توهین بشه ...❌ 🔰هرسال عید می رفت راهیان نور💫 ،می گفتم : اونجا چه خبره ؟چی کار می کنی ؟ بابا بچسب به خانواده، دید و بازدید و ... چقدرمی ری تو اون بیابون ها😕 ... 🔰لبخندی زد😄 و گفت : تو هنوز نمی دونی، همه زندگی من اونجاست ، من اونجاست😍 🔰 در ثبت نام راهیان نور خیلی تلاش می کرد بار رو ببره، خیلی هم هواشون رو داشت می گفت : حتما بشینید پای صحبتهای راوی🎤. 🔰بعد از هم باز بچه ها رو زیر نظر داشت👀 می دید با کی رفیق هستند کجا می رند⁉️دوست داشت کارش رو ببینه که بچه ها از دست نرند🚫 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رنگ_خدا☝️ این روزهای آخر سال، هر کسی، جایی رو انتخاب می‌کنه 🚕 برای دور شدن از استرس‌ها و دغدغه‌های
❣ 🌹🍃به بهشت خوش آمدی! اینجا سرزمین ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند 🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند.. اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی به مشام میرسد 🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو! در ، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست.. از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند! شرهانی بوی میدهد...بوی (ع) 🌹🍃در گرمای جان فرسای خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم 🌹🍃از صدای روضه های (س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری.. چه عجیبی دارد اینجا! شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند.. و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب مادرند! 🌹🍃 دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند 🌹🍃 و ! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای و دلبستگی را خواهی فهمید‌ پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی ها را به خود خواهی گرفت. اینجا عجیب بوی میدهد! 🌹🍃 در تو را میخواند به جهاد و ایستادگی کنار که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد 🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده. در این رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید باشی و با پای عشق قدم در راه نهی 🌹🍃از خاکی شدن نترس! با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای می آید! پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند... 💔 کاش میشد همیشه اونجا موند! ❣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰خاطره همسر شهید: 💠من قبل تو خودم بین #شهدا هستم ⚜آقامحمد که بودند هر پنج شنبه میرفتیم #گلزار_شهدا بهشت زهرا🌷 نزدیک به غروب میرفتیم و #نماز جماعت مغرب و عشا رو اونجا می خوندیم ⚜پدرم که سال ۶۵ در منطقه #شلمچه به شهادت🌷 رسیدند در قطعه ۴۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شدند یکبار بنده بالای مزار پدرم⚰ نشسته بودم و #آقامحمد ایستاده بود👤 بهشون گفتم آقا محمد ما بعد مرگمون نمیتونیم تو #یه_قبر باشیم. ⚜گفت چرا⁉️ گفتم من فرزند #شهیدم بعد از فوتم قطعه #صالحین (قطعه خانواده شهدا) دفن میشم ولی اجازه دفن به #داماد شهید رو اونجا نمیدن❌ پس جداییم💕 نگاهم کرد لبخند زد☺️ گفت من قبل تو خودم #بین_شهدا هستم. #شهید_مدافع_حرم #شهید_محمدحسین_مرادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نمی کَنَم دل از این عرصه #شقایق_‌فام کنار #لاله_رخان آشیانه می سازم در آستان #به_خون_خفتگان وادی
0⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 ✨شهید امیر حاج امینی… بیسیم چی لشگر ۲۷ محمد رسول الله… ولی تاریخ شهادتش ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و محل شهادتش کربلای  بوده است. ✨خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش . بیسیم چی (شهید) پور احمد… ✨اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه. ✨هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد… ✨یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….” ✨ولی دلش رضا نداده بود و با از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام …. ✨دفعه آخری موقعی بود که بچه ها یک به یک جلو می رفتن و بر می گشتن. یه بار دیدیم امیر بلند شد که بره تو خط. یکی بهش گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر گفت: نه! حرف نباشه، این دفعه می رم….. همین دفعه بود که با خوردن یه شهید شد… شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عمــــــار... دلتنگیــ💔ـم برای #صاعقه ی نگاهت. از همان ها که تخریب⚡️ میکند بنای آلودگی ها را و #م
💢به اسم حبیب 💠روایت اول 🔰میخوام در مورد صحبت کنم از جنس جوونای شهر♡همرنگ، هم خون❣هم دل [محمدحسین محمد خانی] دانشجوی دانشگاه آزاد یزد. اگه بخوام از زبون اطرافیانش معرفیش کنم؛ باید بگم:👇 🔰یه جوون نسبتا با قد متوسط. شلوار کتان وپیراهن یقه دیپلمات👌 و ریش بلند. البته موتور تریلش🏍 رو از قلم نندازیم بهتره، بچه بود ولی وقتی میدیدیش یه آدم معمولی بود. کسی که فیلم بازی کردن بلد نبود❌باور داشت و میکرد. 🔰سر وتهش رو میزدی تو پیداش میکردی، خونه🏡 دانشجویی داشت خونه که چه عرض کنم هیئت بود تا خونه☺️ درش به رو همه باز بود. با همه آدمی می پرید می آوردشون تو خط. به قول دوستاش گرا که میداد تا ته خطو میرفتی. 🔰میگفت کلید جذب هیئت محبته💞همه رو تحویل میگرفت بعد هیئت حتما باید سفره مینداختن تا همه دور هم👥 باشن به هیچ وجه از نمی گذشت🚫حالا چه نون پنیر سبزی باشه. چه قیمه یا شایدم پیتزا وساندویچ🌯 بستگی داشت چقدر باشه. اواخر آشپزی🍲 یاد گرفته بود خودش دست بکار میشد. سر همون سفره هم باب باز میکرد و بچه ها رو پابند هیئت… 🔰فوتبال⚽️ دستی وتخمه هم برنامه آخر شبشون بود. اگه قرار بود جایی جمع کنه با یه پیام📲 همه بچه های دانشکده رو خبر میکرد. آدمایی رو کنار هم بکار میگرفت که حتی یکی نبود... بذارید اول کاری یه یادگاری از حاج قاسم داشته باشیم. 🔰ایشون میگن: باید به این بلوغ برسیم که دیگر نباید ♨️ آنکس که باید ببیند میبیند. دنبال دیده شدن نبود، نمی گذاشت کار رو زمین بمونه❌ از مداحی ومیون داری و شستن وبنر زدن وهر چی که به ذهنتون💭 برسه 🔰مثل (همون کسی که از شاهین شهر میومد اصفهان🚗 تا کارای تدارکات هیئت رو انجام بده) کسی از زیر کار در میرفت محمد حسین جاشو میگرفت. میگفت خودت رو خرج کن، همیشه میخوند: 🔸عشق حسین مارا به این وادی کشانده 🔹ای عاشقان تا راهی نمانده 🔸در خاطرم شد زنده یاد 🔹یاد یاد فکه یاد مجنون 🔰نه که فقط بگه✘ واقعا خودش رو خرج میکرد؛ یه خط در میون جزوه هاش ای همه زندگی ام رو پیدا میکردی. یکی از هیئتی ها میگفت: آدم مثل چاله میمونه بلد بود چطور چاله رو پر کنه✅ بیل اول را که ریخت شدم... 📚برگرفته از کتاب عمار حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh