eitaa logo
بسلام آمنين
2.3هزار دنبال‌کننده
201 عکس
29 ویدیو
18 فایل
وَسَدَّ الأَبْوابَ إِلّا بابَ #عَليٍ وَقالَ: أَنا مَدينةُ العِلْمِ وُعَليٌ بابُها #تمدن_مدرن، بالهای پرواز انسان را شکست و پاهایش را زخمی کرد، آنگاه با منت به او عصا داد @Haj_ghasem_y یادداشتهای سبک زندگی اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۶ فروردین ۱۴٠۴/سال پنجم و باز هم من، معجزه شگفت انگیز عطر😅 و رزقی «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ🤔»!!!! از مدتها قبل می خواستم این کارو بکنم ولی نمیشد. وقتی دیدم تو سخنرانی اول سالشون به این موضوع تصریح کردن، خیلی جدی تر شدم. ایشون گفتن: «وظیفه‌ی مردم این است که هر کس می تواند یک تولیدی ولو کوچک به وجود بیاورد، این کار را بکند». جالب اینکه ، تنها مثالی بود که برای طرحهای تولیدی مردمی و کوچیک گفتن. و این دقیقا چیزی بود که از مدتها قبل تو ذهن داشتم. راستش چقدر حسرت خوردم که این مثال آقا، توی غفلت و غوغای رسانه ها گم شد. من طلبه کمترین حاضر بودم برم تلویزیون😅، و دو ساعتی درباره اهمیت این مثال بسیار مهم، ابعاد و فوایدش حرف بزنم. ولی خب دیگه.... برگردیم به داستان: حدود ده بیست متر از فضای پشت بام رو نیاز داشتم. دو روزی به آخر ماه رمضون مونده بود. نقشه قفس رو تو ذهنم کشیده بودم و علاوه بر این، می خواستم تقسیم به دو یا سه بخشش کنم تا بتونم هم بیارم. آخه کبوتر یکی از زیباترین، آرامش بخش ترین و مفیدترین مخلوقات خدا برا آدماست. گوشت و تخم مرغش😅 جزء بهترین هاست! ضمنا، کود کبوتر هم یکی از بهترین جایگزینای مضره. تازه، کبوتر ضد جنُّ شیاطینه و یکی از حیووناییه که عاشق اهل بیت علیهم السلامه (کتاب شریف کافی، باب ) از خونه زدم بیرونُ تو مسیر چندتا جوشکاری دیدم. چون می خواستم ی اسکلت آهنی درست کنمُ روشم ورق فلزی بندازم. قیمت که گرفتم، سر هم به پنج شیش میلیون تومن می رسید. گرون بودنش ی طرف، آهنی بودنشم طرف دیگه! هی می گفتم آهن که بندازم رو سقف، خیلی داغ میشه و پرنده ها اذیت میشن. بعدش گفتم چرا اسکلت چوبی نزارم🤔؟ که خیلی بهتره! نزدیک اذان ظهر بود که به خیابون شهید داودی رسیدم! اونجا ی مسجد خوبی هست که محل برگزاری هیئت هفتگی . ی هیئت خیلی خوب که خودمم یکی دو بار اونجا سخنرانی کردم. نماز که خوندم و از مسجد اومدم بیرون، دیگه داشتم به قطعیت می رسیدم که همون اسکلت آهنی رو سفارش بدم. چون هرچی گشتم نجاری خوبی پیدا نکردم. شاید حدودای چهارصد پونصد متری از مسجدْ دور، و وارد میدون اصلی شهر شدم. حس کردم یکی داره غیرعادی پشت سرم میاد🤔😅😨اما برنگشتم و به راهم ادامه دادم. یهو شنیدم داره میگه آقا آقا ببخشید! برگشتم دیدم ی مرد میانسال با کلی جوراب در حال . سلام حالتون خوبه؟ علیک سلام، خیلی ممنون ببخشید این شما زدین؟ 😊با یک مکث گفتم بله، چطور؟ آها از کنارم که رد شدین، گفتم این عطر حتما مال شما بوده. میشه بپرسم چه عطریه؟ 🥰 میشه بدین ی خرده بزنم؟ بله حتما. بعد که ی خرده عطرُ زد گفت: ان شاءلله علیه السلام ظهور کنن🤔😊 خواست عطرو پس بده، گفتم نه دیگه این مال شماست. گفت نهههه، گفتم قابلتون رو نداره. خیلی تشکر کرد، خودش رو معرفی و شمارشو هم داد. اگر کمکی چیزی نیاز داشتید در خدمتم. ممنون. راستی سراغ دارین؟ برای چی؟ میخوام ی جا برا کبوترام درست کنم. ی خرده فکر کردُ گفت: فلانی فلان جا مورد مناسبیه. باز فکر کردُ یهو گفت: عه البته همین جام یکی هست! اشاره کرد به اونطرف میدونُ گفت: اون گاراژ بزرگ رو می بینی؟ همون اولش ی نجار خیلی خوبه که اتفاقا خودشم کبوتر داره🥰🕊 گفتم ای چقد تو محشری. رفتمُ دیدم که بله! ی قفس بزرگ تو محل کارش درست کرده و تقریبا ده تایی هم کبوتر داشت. خدا میدونه چقدر آرامش می گرفتم به این کبوترا نگاه می کردم. ی خرده که صحبت کردیم، آقای نجار گفت: ؟ 🥰🤦‍♂️😅 کساییکه یادداشت قبلی رو خوندن، دلیل خندمو میدونن. خیلی راهنمایی کرد و گفت: برای اینکه ارزون دربیاد، میتونی ازین چوبای خام ببری خودت درست کنی. ی لحظه تو ذهنم اومد که خودمون تو روستا کلی داریم🤔چرا ازونا استفاده نکنم؟ بلافاصله گفتم وای خدایا، برای سقف هم از همون شاخه های سپیدارُ آلبالوهای تو باغچه استفاده می کنم. هم رایگانه هم طبیعیه داغم نمیشه. خیلی خوشحال شدم و از آقای نجار خداحافظی کردم. روز بعدش رفتم و به پدرم گفتم میخوام برم فلان باغچه برای اینکار. گفت که اونجا اصلا سپیداری نمونده! همه رو بریدیم. ولی دلم روشن بودُ گفتم حالا میرم ی کاریش میکنم. رفتمُ خداروشکر دیدم از اوووون همه سپیدار، فقط دوتا باقی مونده که اتفاقا یکیش خشک شده. انگار خدا برا من نگهش داشته بود. ی درخت حدودا ده متری که بشددددت برام کافی و مناسب بود😅🤲 دست به کار شدمُ همه چیزو آماده کردم. بچه ها رو هم با خودم برده بودم و حسسسابی کردن. زنگ زدم برادرم با وانتش اومدُ چوبارو بار زدیم به مقصد پشت بام. و اکنون پیگیر ادامه ماجرا هستم. بفضله تبارک و تعالی😊 یادداشت مشابه درباره عطر طرح عطر کتاب مسجد و اداره جامعه @besalamen_amenin