🌗#داستان_شب🌓
🍃﷽🍃
📚داستان خیر و شر
📖بخش_۱۳_
🌻وقتی دختر حاکم و دختر وزیر را با «خیر» تنها گذاشتند «خیر» داستان نابینایی خود را و شفای خود را و زندگی خود را در خانواده کرد و علاقه خود را به دختر کرد برای آنها شرح داد و گفت: «من برای یک مرد جز یک همسر نمی پسندم و همسر من دختر کرد است. ناچار همچنان که آن دختر مرا خواسته بود شما هم کسی را خواسته بودید، من باور نمی کنم که هرگز در این باره فکری نکرده باشید. نام آنها را به من بگویید تا هم امروز آرزوی دلهای شما بر آورده شود.
🌻و دخترها نام دو جوان را از شهر خود که به آنان دل بسته بودند گفتند. «خیر» به نزد حاکم بر گشت و گفت: شما گفتید که اختیار دختران با من است. حاکم و وزیر گفتند: «آری چنین است، گفتیم و بر سر قول خود ایستاده ایم.»
🌻«خیر» گفت: حالا که این طور است من این دو دختر را برای دو نفر که نام ایشان را بر این کاغذ نوشته ام نامزد می کنم.
🌻حاکم و وزیر گفتند: مبارک است. و کاغذ را گرفتند و به قولی که داده بودند وفا کردند.
🌻همان روز جشن عروسی برپا کردند و دختران را به شادی و شادمانی به همسر دلخواه خودشان دادند. بعد حاکم گفت: هنوز کار تمام نیست. ما در دستگاه خود مردی چنین خیر خواه و پاکدل را لازم داریم. تاکنون هرچه گفتی برای دیگران بود، باید برای خودت هم چیزی بخواهی، من می خواهم مشاور و شریک من باشی و شهر ما از خیر و خوبی تو بهره مند باشد.
«خیر» گفت: نیکی حاکم را رد نمی کنم.
🌻حاکم و وزیران هم خوشحال شدند و از آن پس «خیر» در آن شهر ماند و در بارگاه حاکم به خیر و خوبی رأی می داد و روز به روز عزیزتر و محترم تر می شد. و خانواده کرد هم از آن خیر و خوبی که پیش آمده بود خوشحال بودند و روزگارشان به خوبی می گذشت.
🌸🌸🌸ادامه دارد...
فردا شب قسمت پایانی 🌺🌺🌺
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
شب مانند پرده سیاهی؛
کل شهر را گرفته است
قلمی بردار و فردایت را
با ستاره های درخشان،به تصویر بکش
بدان این" تو "هستی
که، فردایت رامیسازی
#شبتون_بخیر
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
انسان شناسی ۲۹۷.mp3
11.89M
#انسان_شناسی ۲۹۷
#استاد_شجاعی | #استاد_فرحزاد
من تنهام،
این احساس تنهایی آزارم میده!
کسی نیست باهاش حرف بزنم!
کسی نیست نگرانم باشه و کمکم کنه!
کسی نیست کمی درکم کنه و کنارم باشه!
✘ اگر این احساسات، سینه شما را هم می فشارد، حتما این پادکست را نوش جان کنید.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل
#مشکلات مردم به سادگی عبور می کنند.
اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد، اثر آن را در این جهان و در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید.
در بررسی #اعمال خود، مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود. مثلا شخصی از من آدرس می خواست. من او را کامل راهنمایی کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عملم مشاهده کردم!
اینکه ما در طی روز، حوادثی را از سر می گذرانیم و می گوییم خوب شد اینطور نشد. یا می گوییم: خدا رو شکر که از این بدتر نشد، به خاطر دعای خیر افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کردیم.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫💫اگر کسی از تو قرض بخواهد و تو داشتی و ندادی من بهشت نرفتن تو را تضمین میکنم/دکتر رحیم پور
🎥#دکتر_رحیم_پور
#امام_زمان
#قرض_دادن
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#تلنگر
گاهى با یک قطره، لیوانى لبریز میشه. گاهى با یک كلام، #قلبى آروم میشه.
گاهى با یک بى مهرى، دلى میشكنه. گاهی با یک لبخند دلی خوش میشه.
پس مراقب این "گاهی" ها باشیم درحالى كه ناچیزند، همه چیزند.!
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
👈 #زبانـــمان تـــیغ نداشته باشد!
تمام سوء تفاهمات ناشی از #زبـان
است تو می بایست در مـورد افراد
از روی #اعــمالشان قضاوت ڪنی
نه از روی گفـــته هایشان!
همیشه محاکمهی خود از محاکمهی
دیگــران ســخت تـــــر است تو اگر
توانستی در مورد #خـــودت خوب
قضاوت کنی قاضی واقعی هستی!!
🚫 #قضـــــاوت_ممــــنوع
📒 ســوره طـــــه آیه ۴۴
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🍃🍃🍃🍃🍃🔅🍃🍃🍃🍃🍃
🌹
🔘 #داستان_کوتاه
شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد...
از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت:
فردا برای تحویل کفشهایت بیا...
با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.!
پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت:
به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت
کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.
فریاد کشید: چی؟!
تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟!
پینه دوز با خونسردی جواب داد:
حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمیکند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را میآزارد؟!!
"داشتن ذهن پاک، نعمتی است بس بزرگ..."
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌗#داستان_شب🌓
🍃﷽🍃
📚داستان خیر و شر
📖بخش _۱۳_(آخر)
🏮خیر و شر و سرانجام کار
🌸«خیر» داستان «شر» را و سرگذشت خود را برای حاکم شرح داده بود. از قضا یک روز که حاکم و وزیران با «خیر» و کرد بزرگ و همراهان به باغی در خارج شهر می رفتند «شر» هم گذارش به آن شهر افتاده بود و خیر در کوچه او را شناخت و کسی را مأمور کرد تا «شر» را تعقیب کنند و جایگاه او را بشناسند و دستورداد فردا او را به بارگاه بیاورند و جز «خیر» هیچ کس دیگر «شر» را نمی شناخت.
🌸فردا به سراغ «شر» رفتند و گفتند از بارگاه سلطان تو را خواسته اند. «شر» که از سرانجام کار «خیر» خبر نداشت با لباسی آراسته به بارگاه آمد و با ادب منتظر فرمان ایستاد.
🌸«خیر» در محضر حاکم و حاضران به شرگفت: – بیا جلو و نام و شغل خودت را بگو. شر گفت: اسم من مبشر سفری است و کارم خرید و فروش است. «خیر» گفت: این اسم دروغی را بینداز دور و نام اصلی ات را
شر گفت: من اسم دیگری ندارم، همین است که عرض کردم.
🌸«خیر» گفت: حالا اسم خودت را پنهان می کنی و خیال می کنی مکافات عمل تو فراموش شده است؟ من خوب تورا می شناسم، اسم تو «شر» است و کارت هم جز شر چیزی نیست. یادت هست که آن روز در بیابان رفیق خودت خیر را کور کردی و دو دانه جواهر او را برداشتی و او را تشنه گذاشتی و رفتی؟ آن دو گوهر را چه کردی؟
🌸شر وقتی این را شنید تعجب کرد و از ترس شروع کرد به لرزیدن. غافلگیر شده بود و دیگر جرأت حاشا نداشت و بی اختیار گفت: «درست است قربان، من «شر» هستم، خودم هستم، اما آن جواهر را خود خیر به من داد و من هنوز آنها را دارم، الان توی جیبم است، نگاه داشتم تا روزی به خودش پس بدهم، من کار بدی نکردم، خبر دروغ گفته، من از کوری او خبر ندارم، او خودش از من جدا شد و مرا تنها گذاشت و رفت، من هیچ خبری از او ندارم. دیگر هم او را ندیدم.»
خیر گفت: ای بی انصاف، باز هم دروغ گفتی و بدی و پستی خود را نشان دادی. من که با تو حرف میزنم همان خیر هستم، درست نگاه کن!
🌸شر با دقت در چشم خیر نگاه کرد، او را شناخت و از ترس بدنش به لرزه افتاد و گفت: آه، خیر مرا ببخش، من بد کردم و امروز می فهمم که خوبی و بدی هرگز فراموش نمی شود، من خیلی «شر» بودم ولی بعد پشیمان شدم، خودم هم از خودم بدم می آید، اسمم را برای همین عوض کردم، ای «خیر» تو می توانی مرا بکشی و می توانی بدی مرا تلافی کنی، ولی مرا نکش، من دیگر بد نیستم، خیر! به من رحم کن، من آدم بدبختی هستم.»
🌸خیر گفت: «بله، من می توانم تو را بکشم اما نمی کشم، می توانم بدی تو را تلافی کنم و قصاص کنم اما نمی کنم. من تو را می بخشم، اما عمل تو را نمی بخشد و تا آخر عمر تو را رنج می دهد، و تا آخر عمر از خودت شرمنده خواهی بود. فقط می خواستم این را بدانی، دیگر به تو کاری ندارم ولی بهتر است از این شهر بروی، این یک دیدار برای عبرت تو بس است، دیگر نمی خواهم تو را ببینم، همانطور کهخودت هم نمی خواستی، برو…»
🌸«شر» شرمنده و سرافکنده و ترسان و لرزان از بارگاه بیرون آمد و رفت.
🌸«خیر» فقط می خواست بدی «شر» را به رخ او بکشد و بیدارش کند ولی راضی به آزار او نشده بود. اما یکی از کُردها که در آنجا حضور داشت و داستان «خیر» و «شر» را می دانست وقتی «شر» را دید غیرتش به جوش آمد و دیگر نتوانست خودداری کند.
🌸دنبال «شر» به راه افتاد و در خارج شهر او را به سزای عملش رسانید و گوهرها را از جیب او در آورد و آمد پیش «خیر» و گفت:
– «ای خیر، دلم می خواهد این دو تا گوهر که مال خودت است برای یادگاری نگاه داری، «شر» هم به سزای عملش رسید.»
🌸«خیر» گفت: «بله مال حلال به صاحبش بر می گردد، اما هیچ یادگاری از خوبی بهتر نیست. حالا من از این گوهرها فراوان دارم، آنها را به تو بخشیدم، من «شر» را هم بخشیده بودم، تو را هم می بخشم. روش «خیر» این است: «خوبی با همه کس، بدی با هیچکس».
🌸حالا صدها سال از آن زمان گذشته است ولی داستان خیر و شر داستانی است که هرگز فراموش نمی شود.
پایان✨✨✨
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
خدایا دوستانم را در پناهت قرار بده و
آخر و عاقبت کارهای ما را ختم به خیر کن
#شبتون_در_پناه_حق_تعالی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@boe_atre_khodaa
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄