eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 💐 پاسدار حسن قیصری نیا (غلامرضا) 💐 بسیجی اصغر ملا خدادادی (محمود) 💐 بسیجی حسنعلی ابراهیمی (محمدعلی) 💐 بسیجی حسینعلی ابراهیمی (محمدعلی) 💐 سرباز محمدعلی غلامعلی (یداله) 💐 سرباز عبدالرضا لطفی (نادعلی) 💐 کارگر فتح اله ساربان (محمدعلی) 🌼 @dashtejonoon1💐🌺
🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است🕊 🌹 والامقام 🌹شهرستان نجف آباد 🌹ڪہ در چنین روزی 🌹 آسمانی شده اند 🌹 این والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : ✍️ 🌷 بسیجی نعمت اله طالبی 🌺 (عباس) ـ ۲۵ ساله - نجف آباد 🌷 بسیجی محمدرضا فاضل 🌺 (محمدکاظم) ـ ۲۴ ساله - نجف آباد 🌷 سرباز محمدعلی آذری 🌺 (غلامعلی) ـ ۲۰ ساله - نجف آباد 🌷 سرباز عبدالرضا احمدی 🌺 (عبدالرحمن) ـ ۲۰ ساله - نجف آباد 🌷 جهادگر سیدمحمدرضا احمدی 🌺 (سیدمحمد) ـ ۱۹ ساله - نجف آباد 🌷 جهادگر محمد عابدینی 🌺 (عباسقلی) ـ ۱۸ ساله - نجف آباد 🌹 سالگرد 🌹آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🥀🌴🥀🕊🌹 قبل از همه دور هم نشسته بودیم . به گفت : ، تا پسر داری ، سه تا برای خودت ، سه تا را بده برای خدا ... گفت: ، مهندس مکانیک ، یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه ، مهندس شیمی ، فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر ، مهندس دامپروری ، جهادگر و فرمانده گروهان ... هر در یک شب و در یک ساعت شدند ... شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
دشت جنون
🕊🌹🥀🌴🥀🕊🌹 #مادرانه #ته_تغاریهای_مادر قبل از #عملیات همه دور هم نشسته بودیم . #کمال به #مادر گفت : #م
🕊🌹🥀🌴🥀🕊🌹 مهدی در دفتر خاطراتش نحو ه ی زخمی شدنش را اینگونه می نویسد: پس از رسيدن به مريوان چون گروه قبلي مشغول به ترك منطقه بودند بايد خيلي سريع ما جايگزين آنها مي شديم لذا به منطقه رفتيم. بعد از چند روز مسئول عمليات منطقه به ما گفت كه طرحي داريم و قرار است كه بداخل شهر عراق نفوذ كرده و تپه مشرف به شهر عراق را تصرف كنيم. در شب حمله حدود ساعت 8 بود كه توسط بي سيم خبر دادند كه برادر «ظل انوار مسئول گروه فارس» فورا به محل ياد شده بيايد و لذا با چند نفر از برادراني كه با روحيه و عملياتي بودند به راه افتاديم و شام را در ماشين خورديم حدود ساعت 10 بود كه به پايين كوه رسيديم و با سايرين از همان ساعت تا 6 صبح بي وقفه از كوه بالا رفتيم عليرغم خستگي شديد در بين راه استراحت نكرديم چون نيرو شديدا نياز بود. به هر حال وقتي به قله رسيديم حمله شروع شده بود و عراق آتش شديدي را روي قله مي ريخت. عراق عادت دارد كه بعد از از دست دادن آن منطقه سريعا نفراتش را جمع و جور كرده وبا يك نيروي سر حال پاتك ميكند. و اصل تلفات و استقامت و نيروي تازه پس از حمله شروع مي شود. لذا با اطلاع از اين مسئله به همراهان گفتم عراق دست بردار نيست و ما احتياج به سنگر و جان پناه داريم و بايد قبل از پاتك عراق سنگرمان را آماده كنيم و دست بكار ساختن سنگر شديم. .... 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
دشت جنون
🕊🌹🥀🌴🥀🕊🌹 #خاطرات_شهدا #شهید_والامقام #مهدی_ظل_انوار مهدی در دفتر خاطراتش نحو ه ی زخمی شدنش را این
🕊🌹🥀🌴🥀🕊🌹 مهدی در دفتر خاطراتش نحو ه ی زخمی شدنش را اینگونه می نویسد: هنوز اولين سنگر تمام نشده بود كه صداي زوزه گلوله خمپاره را شنيديم خود را روي زمين انداختم اما دير شده بود و خون بصورت فورانم از ران پايم بيرون ميزد بسرعت با برادران خوبم با دستمال گردن سعي در جلوگيري از خونريزي نموديم و بالاخره پس از بستن 4-5 دستمال گردن روي زخم خونريزي بند آمد و تازه متوجه شدم كه يك تركش هم به كتف چپم خورده است و از آن خون جاري گرديده . دو نفر از برادران من را بروي شانه گرفته و بطرف پايين حركت كرديم در بين راه چند بار حالم بهم خورد ولي چون مي دانستم كه نيرو در بالاي كوه كم است سعي داشتم كه آن دو نفر را هم به بالاي كوه بفرستم و اگر شده خود را روي زمين بكشم وبه پايين بروم. ولي آنها زير بار نرفتند و تلاش من براي متقاعد كردن آنها به رها كردن من بي فايده بود. مسير سخت و طولاني بود و من هر از گاهي بيهوش شده و دوباره بهوش مي آمدم و برادران نيز خسته و بي رمق شده بودند پس از هفت ساعت طي راه به قاطر برخورد كرديم و برادران با فشار قاطر را گرفته و دو ساعت نيز بر روي قاطر طي مسير كرديم تا به محل تخليه مجروحين رسيديم. نمی دانيد كه چقدر دلم مي خواست آن بالا باشم وبه ياري برادران بشتابم زيرا مي دانستم كه آنها چه ميكشند. اما خداوند اين چنين خواسته بود. 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🌹🌴💐🥀💐🌴🌹 گل چیـنم و تعریف ڪنم بوی تو را صـد غنچـہ بچینم ندهد بـوی تـو را چہ ڪنم چاره ندارم ڪه جدایـم از تو زڪجا غنچہ بچینم ڪه دهد بوی تو را؟ 🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا