eitaa logo
دشت جنون
4.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 کمر از کهولت سن خم نشده ...نه ! که نیامدی , از حد که گذشت ... را شکست شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🌴🌷
یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی آقا تو را قسم به ظهور کن شرمنده به خون پاک ظهور کن آقا به چهره غمناک ونگران مادران توراقسم به مادر ظهور کن آقا توراقسم به بغض های ترک خورده به بهانه ی یتیمان بی پناه ظهور کن آقا تورا قسم به مدافعین حرم و یا به بی حرم ظهور کن آقا تو را قسم به چشمانِ تر وخیس به شرم و حیای همسر ظهور کن آقا تو را قسم به سرِ بالایِ نیزه به صوتِ قرآنِ ظهور کن آقاشرم دارم که بگویم ز برای گرفتن گوشواره ها ظهور کن آقا تو را قسم به ناله های میان کوفیان و شامیان ظهور کن آقا تو را قسم.......نمیخواستم بگویم ولی تو را قسم به چادر ظهور کن آقا تو را قسم به دستان بسته ی مولا به سینه ی سوخته و ظهور کن آقا تو را قسم به صورت سیلی خورده تو را قسم به بازو و پهلوی شکسته ی ظهور کن چه بگویم که دگر بیتی نمانده است آقا تو را قسم ....تو را قسم....تو را قسم به و ولی برسان..... خودت را به داد 🌼 @dashtejonoon1💐🍀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 نبوده‌ای که بدانی غم آتش به جان دلتنگ می‌زند با شعله‌ورش ، دست بر دعا آتش به هر چه و می‌زند 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🌹🌷🥀🌷🌹🕊 پیری دارم یک سه قد و نیم قد از چیزی ندارم جز یک قیامت یقه تان را می گیرم اگر را تنها بگذارید . شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 دستهای کبودش را پشتش پنهان کرد و آمد پیش ، از او خواست که فردا بیاید مدرسه ، هم با عصبانیت فرستادش پیش و گفت : این دفعه رو با برو ، چقدر من بیام تو رو بکنم . دستهای کبود را در دستش گرفت و گفت : دوباره به معلمات گیر دادی ، مگه نگفتم که کاری به کارشون نداشته باش ، که باشند، تو دَرست رو بخون ، ببین چطوری کتکت زدند . که هشت سال بیشتر نداشت گفت : برای چی باید چیزی نگم؟ مگه اونها نیستند؟ مگه تو نیومده باید داشته باشند؟ در دوران اختناق ستمشاهی، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتاب‌هایش می‌کند و می‌گفت : دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز می‌کنم، چشمم به اینها بیفته! زمانی که کسی جرأت نمی‌کرد اسمی از خاندان بیاورد، که در این صورت سروکارش به و شهربانی می‌افتاد . ایستاده ‌بود کنار در مردم می‌خواستند بعد از‌ یک ‌اعتراض آرام، از خارج ‌شوند ، ناگهان ‌عکس را بالای ‌سر گرفت و فریاد زد : شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ڪه می‌شوی میوه که در برابر چشمانت می‌کشد ... رشیدش را که می‌بینی و در دلت برایش «لاحول ولاقوة الابالله» می‌خوانی ... باید برای عاقبت هم دعا کنی و عاقبت بخیری یعنی ... 🌹 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 کاش یکی بیاید و از واژه‌ای بگوید که در قدوقواره نام باشد. کاش یکی بیاید و بگوید از انتظارهای چشم‌به‌راه، از آن‌ها که رفتند و ندیدن سهمشان شد، که رفتند و بعد از رفتن آن‌ها پسرهایشان بازگشتند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 خال‌های قهوه‌ای بزرگ و کوچک روی دست‌هایش مرتب کنار هم نشسته‌اند. چروک روی دست‌هایش، حرف‌ها روایت می‌کند. قدش خمیده شده است. دلتنگ که می‌شود، دلش را برمی‌دارد و به دیدن می‌رود، جایی کنج . برای پسری که ندارد و گمنام است، می‌کند، برای پسرش می‌کند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 هر وقت بارون می‌ا ومد می‌رفت زیر بارون می‌ایستاد و ابریش بارونی می‌شد. وقتی ازش می‌پرسیدن آخه من چرا وایستادی زیر بارون؟ آروم زیر لب زمزمه می‌کرد، گم کرده‌ام می‌بویم او را، آخه الان بدن من زیر بارونه... بدن من معلوم نیست کجاست... می‌خوام بگم ، عزیزم، من به ... راوی: علیرضا عابدی ـ «عکاس» 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 راهی جبهه شده، قرار است از کشورش محافظت کند، قرار است از آرمان ها و ارزش هایی که دارد محافظت کند، قرار است از بزرگترین دارایی اش یعنی محافظت کند. در همین بهبوئه اتفاقی ناگوار رخ میدهد، فرزند می شود. هنوز چشم به راه است، چشم به ساعت دوخته و به در می نگرد. پس چه شد؟ به من قول داده بود امروز می رسد؟ به من گفته بود فلان ساعت اینجاست؟ اکنون که مدتیست گذشته پس چرا صدای در را نمیشنوم؟ اندکی بعد صدای در می آید. خندان در را باز میکند اما نمی داند این خنده قرار است به تلخ تبدیل شود. خبر فرزندش، جگر گوشه اش را به او می دهند. حالا دیگر ندارد که منتظرش بماند، حالا او مانده و خاطراتی که از دارد. همین خاطرها تنها یادگاری برای او هستند. این ماجرایست تلخ که آن را تجربه کرده اند. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🕊🌹🥀🌴🥀🕊🌹 قبل از همه دور هم نشسته بودیم . به گفت : ، تا پسر داری ، سه تا برای خودت ، سه تا را بده برای خدا ... گفت: ، مهندس مکانیک ، یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه ، مهندس شیمی ، فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر ، مهندس دامپروری ، جهادگر و فرمانده گروهان ... هر در یک شب و در یک ساعت شدند ... شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 باید باشی تا بدانی چرا باید چایی‌ات همیشه تازه‌دم باشد و عصرها حیاط کوچک خانه‌ات آب‌پاشی شود تا بوی خاک نمناک هوا را پر کند و اما دل به زیبایی گل رز باران خورده است. آب روشنایی‌اش را از چشم‌های گرفته. حرف‌هایش بوی یاس می‌دهد و مهربانی‌اش تمامی ندارد. 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹