eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 موانع دشمن در خرمشهر کاشتن خودرو ها توسط ارتش عراق برای ایجاد مانع و جلوگیری از عملیات هلی برن کماندوهای ایرانی در خرمشهر یکی از موانعی بود که دشمن به کار گرفته بود. نمونه این موانع را می توان در موزه جنگ خرمشهر که معمولا مورد توجه بازدیدکنندگان است مشاهده نمایید. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام و عرض ارادت بازخوانی عملیات فتح المبین، با همه خلاصه نگاری ها و جریانات اتفاق افتاده در صحنه نبرد را به پایان می بریم و به لطف الهی تا شروع عملیات پرجریان بیت المقدس که ختم به آزادی خرمشهر می شود به لایه های پشت جبهه خواهیم پرداخت. لایه هایی که کمتر به سراغ آنها رفته ایم. یکی از این لایه ها مربوط می شود به شکل بازجویی از اسرای درجه دار عراقی که در این صحنه ها، باز هم رزمندگان ما متفاوت عمل نمودند و از دشمن قسم خورده دوستانی ساختند که مبلغ انقلاب اسلامی ما بعد از جنگ شدند. کتاب " "، نوشته سرکار خانم بهبودی به این مهم پرداخته و خاطرات "مرتضی بشیری" را مکتوب نموده است که گزیده هایی از آن را تقدیم حضور شما می کنیم. ضمناً خاطراتی از طرف عزیزان کانال به دست ما رسیده است که آنها هم زینت بخش کانال حماسه جنوب خواهند شد.
🍂 🔻 1 خاطرات مرتضی بشیری ✦✦✦✦ آفتاب نیمروزی دی ماه به میانه آسمان نرسیده بود که افسری عراقی، با سبیل قیطونی، از آنها که میخواهند تیپ کلارک گیبل(بازیگر آمریکایی دهه 1930) را تداعی کنند، وارد سوله اطلاعات پل مارد شد. سرهنگ موهای فرفری پرپشتش را پله ای شانه کرده بود. رنگش پریده و لبهایش سفید بود و برای مخفی کردن ترسش لبخندی مصنوعی را به لب نشانده بود، که بیشتر به زهرخند می ماند. با صدای ضعیفی، که به لهجه مردم نینوا شباهت داشت، سلام کرد. به صندلی اشاره کردم؛ ولی او روی زمین نشست. فهمیدم در بازجویی مقدماتی همکارانم روی زمین نشسته بودند و او با این کار می خواست خودش را بی تکلف نشان دهد و من را متأثر کند. برگه بازجویی مقدماتی او را از روی میز برداشتم و روبه رویش نشستم. مطالبی را که در معرفی او آمده بود از نظر گذراندم: اهل موصل، بازنشسته، ریاست حراست کارخانه ای را بر عهده داشته و او را به زور به جبهه آورده بودند.» شق و رقی خود را، حتی در حال نشستن، از دست نداده بود. - نظامی منضبطی به نظر می رسید. گفت: «من، گذشته از آنکه نظامی باشم، حقوقدان هستم.» منتظر شدم حرفش را ادامه دهد؛ ولی قیچی به کلام زد و سکوت کرد. از یک مصلاوی (اهل موصل) بعید نبود در دادن اطلاعات خست به خرج دهد. - نام ثلاثی؟ - سرهنگ پیاده رابح محمد ياسين الصوفی، به شماره پرسنلی... - جناب سرهنگ، درباره شماره پرسنلی و اطلاعات مشابه، که می دانید در موقعیت عملیات به درد ما نمی خورد، در بازجویی مقدماتی گفته اید. وقت آن رسیده بروید سر اصل مطلب. - بنده از کنوانسیون های بین المللی درباره اسرا آگاهی کامل دارم. و باز یک مرتبه سکوت کرد؛ در حالی که پر حرف به نظر می رسید. لب های به هم فشرده اش نشان می داد که خودش را مهار می کند. - خب؟ - خب، من با آگاهی از کنوانسیون های بین المللی می دانم ملزم به معرفی خودم و شماره نظامی ام هستم و لا غير. پوزخند زدم: «مطمئنید و لا غير؟!» به تأیید سر تکان داد و لب های بی رنگش بی روح تر شد: «آقای حقوقدان، شما، با این همه کمالات، چرا حقوق اسرای ما را به دولتتان یادآوری نکردید؟» به غیظ نگاهش کردم: «شما که دم از کنوانسیونهای بین المللی می زنید، چطور این حق را برای اسرای ما قائل نمی شوید و چشمتان را روی این همه جنایت جنگی بسته اید؟» هرچند سعی می کرد خودش را بی خیال نشان دهد، لب بالايش بی اختیار می پرید و دست او را رو میکرد. ۔ جناب، من مسئول اعمال دولت عراق نیستم. من درباره حقون خودم صحبت می کنم.. 🔸 ادامه دارد ⏪ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 معرفی مناطق دفاع مقدس مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس خرمشهر بعنوان یکی از مکان های پربازدید و گردشگری در خرمشهر روزانه میزبان بیش از ۱۵۰۰ نفر در قالب کاروانهای راهیان نور، بازدیدکنندگان خانوادگی و گردشگران خارجی می باشد. @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 2 خاطرات مرتضی بشیری ✦✦✦✦ جناب سرهنگ، محض اطلاع شما، که حقوقدان و آگاه هستید، عرض می کنم که اعمال دولت عراق را مجریان آن دولت به انجام می رسانند که شما یکی از آنها هستید. - نیشخند گوشه لبش جا خوش کرده بود. حس پیرمردی را داشت که جوانکی او را بازجویی می کرد. حرفش را مزه مزه کرد و با تأمل گفت: «ما کشورهای جهان سوم هستیم و بسیاری از قوانین بین المللی در کشورهای ما رعایت نمی شود.» با این حساب، مقررات بین المللی در کشورهای جهان سوم کاربرد ندارد، درست است؟ این را می خواستید بگویید؟! به چشم هایش خیره شدم: - پس، موضوعات حقوق بین الملل را برای کسانی نگه دارید که این قوانین را رعایت می کنند و از ما انتظار نداشته باشید. در حالی که اسرای ما در بدترین شرایط به سر می برند، احمقانه است که با شما راجع به بندهای کنوانسیون وین و ژنو صحبت کنم. - اما بین ما و شما تفاوتی وجود دارد؛ دولت شما اسلامی است و رفتارتان باید با اعمال ما متفاوت باشد. - برای شروع حق با شما است؛ اما برای تلافی این طور نیست.. خوب می دانید که بنا به نص صریح قرآن، می توانیم معامله به مثل کنیم. اما بنا به توصیه حسین بن علی علیه‌السلام، حالا که قدرت در دست ماست، گذشت می کنیم و اجازه می دهیم شما رو در روی ما بنشینید و با ما بحث کنید.. از آن دست افرادی بود که اگر غفلت می کردم، گفت وگو را به طرفی که نفعش بود، می کشاند. باید ترمز او را می کشیدم - جناب حقوقدان، شما می دانید چطور می شود یک اسیر جنگی را اعدام کرد؟  نگرانی زیر نگاهش خزید. پلک هایش بی تاب باز و بسته می شد با هراس گفت: «خلاف قوانین بین المللی است.» - عجبا شما که گفتید مقررات بین المللی در کشورهای جهان سوم کاربرد ندارد. لب هایش به هم می خورد؛ اما کلامی از آن خارج نمی شد. - سطح تحصیلات شما چیست؟ من من کنان گفت: «دکترای حقوق بین الملل.» . - جناب دکتر، می خواهید به شما بگویم این کار چطور امکان پذیر است؟ رنگ از رخش پرید و سفید شد. ۔ اگر اسارت اسیر اعلام نشده باشد، در لیست اسرا قرار نمی گیرد که این درباره شما صدق می کند. او که سعی می کرد خودش را خونسرد نشان دهد، یک مرتبه بی قرار شد. لب بسته نگاهش را به من دوخت. ناامیدی داشت سرهنگ را می بلعید که عبدالحسين واعظ، از همکاران بسیجی واحد و از عرب زبان های شادگان، در آستانه در ظاهر شد. در حالی که با دستگاه ضبط رادیویی پورتابلش ور می رفت، رو به رابح گفت: سرهنگ، مصاحبه شما پخش شد!» خون زیر پوست سرهنگ دوید. با صدای بلند خندید و به نشانه تشکر برای واعظ سر تکان داد. انگار سطل آب یخی روی سرم ریختند. نگاهم را به واعظ چرخاندم. خنده سرهنگ قطع نمی شد. از کوره در رفتم و از جا جستم. ضبط را از دست واعظ گرفتم و به دیوار کوبیدم. واعظ، مبهوت، به تکه های خردشده ضبط چشم دوخته بود. او را، که حدود دو متر قد داشت، هل دادم و از سوله بیرون راندم. 🔸 ادامه دارد ⏪ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
سیلاب، اگرچه، خار آورد از جنگل و کوه، مار آورد اما به نسیمی از محبت صد لاله و گل به بار آورد دل‌های تمام دوستان را بر سفره و در کنار آورد در خانه، اگرچه آب انداخت در خانه دل بهار آورد @defae_moghadas 🍂