🍂
💢 #گاوچران_لال (7)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
شب که به مقر آمدیم بعد از نماز و شام و دادن گزارش روزانه راجع به کارهای انجام شده با آقای شهبازی صحبت کردم. قرار بر این شد تا گروهی با ما هماهنگ شوند چرا که هر مکانی که می رفتیم افسر عراقی به خاطر شیر ما را پیدا می کرد و دیگر نیازی نبود ما به طرف او برویم و خود سراغ ما می آمد.
از آن روز به بعد کم کم از پاسگاه فاصله گرفتیم و هر روز پنجاه متر از پاسگاه دورتر می شدیم تا به نقطه دلخواه برسیم. آنقدر باید او را به داخل می کشاندیم تا زمان فرار و انتقال افسر عراقی، به نقطه امن مهیا شده می رسیدیم.
یک زمان سنجی انجام دادیم و فاصله جاده تا محل استقرار را با پای پیاده اندازه گرفتیم که بیست دقیقه شد و از پاسگاه تا همان محل را هم به وسیله لقی زمان سنجی کردیم که حدود سی دقیقه زمان برد.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب،
@defae_moghadas
🍂
1_23455096.MP3
زمان:
حجم:
5.65M
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
🔰 مثنوی فوق العاده
⏪ سربداران دوران
السلام ای سربدران السلام
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
تقدیم به شما
🔴 به ما بپیوندید ⏪
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
🍂
💢 #گاوچران_لال (8)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
لقمان با او صحبت می کرد و می گفت که پدرم برای رضای خدا به این زبان بسته نان می دهد تا از گاومیش ها نگهداری کند. هر روز به خاطر شیر دادن به این افسر تا نزدیک پاسگاه می رفتیم.
پاسگاه را کاملاً زیر نظر داشتم و ترددها را رصد می کردم. حتی مهمان ها و امورات روزمره آنها را در کنترل داشتم و اطلاعاتمان را تکمیل می کردیم. هرشب تمام کارهای روز را می نوشتم و تحویل می دادم.
یک روز که هوا سرد شده بود آتش روشن کردیم. از پاسگاه دور بودیم. دود آتش که بلند شد افسر با اسبش آمد و از دور لقی را صدا زد و گفت چای درست کن که آمدم.
ما هم از خدا خواسته، چای آماده، پیاده شد و یک چای خورد و بعد از چند دقیقه رفت. از آن روز به بعد من نقشه دستگیری او را کشیدم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (9)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
شب که به مقر آمدیم بعد از نماز و شام و دادن گزارش روزانه راجع به کارهای انجام شده با آقای شهبازی صحبت کردم. قرار بر این شد تا گروهی با ما هماهنگ شوند چرا که هر مکانی که می رفتیم افسر عراقی به خاطر شیر ما را پیدا می کرد و دیگر نیازی نبود ما به طرف او برویم و خود سراغ ما می آمد.
از آن روز به بعد کم کم از پاسگاه فاصله گرفتیم و هر روز پنجاه متر از پاسگاه دورتر می شدیم تا به نقطه دلخواه برسیم. آنقدر باید او را به داخل می کشاندیم تا زمان فرار و انتقال افسر عراقی، به نقطه امن مهیا شده می رسیدیم.
یک زمان سنجی انجام دادیم و فاصله جاده تا محل استقرار را با پای پیاده اندازه گرفتیم که بیست دقیقه شد و از پاسگاه تا همان محل را هم به وسیله لقی زمان سنجی کردیم که حدود سی دقیقه زمان برد.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب،
@defae_moghadas
🍂