4_5778672157949167560.ogg
حجم:
661.2K
🍂
🔻 خاطره صوتی اسارت
برادر آزاده، امیر بادی
@defae_moghadas
🍂
آنهایے ڪه با بودنشان و زندگے شان
به ما درس ایثار دادند...
با جهادشان درس مقاومت
و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند..
@defae_moghadas
🍂
💢 #گاوچران_لال (16)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
برای جلب اعتماد عراقی ها به طرف پاسگاه آنها دویدم و با اشاره به آنها فهماندم که بیایند و گوشت ببرند.
فورا دو نفر که حالا مرا خوب می شناختند به همراهم آمدند و به محل مورد نظر رسیدند. همزمان بچه های اطلاعات عملیات هم سروکله شان پیدا شد و با طرح دوستی، کلی اطلاعات از آنها، بدون اینکه متوجه باشند گرفتند.
بالاخره روزها پشت سر هم می گذشت و کارها هم خوب پیش می رفت تا زمانی که کارهای لازم در زمینه کسب اخبار و بررسی منطقه و تهیه گزارشات لازم تمام شد و نوبت به رفتن نیروها به داخل مواضع دشمن جهت کسب اطلاع از وضعیت نیروها و مواضع و استحکامات آنها رسید.
ماموریت ما تمام شده بود و باید ماموریت جدیدی به من می دادند. خیلی دلم می خواست همراه بچه ها به داخل مواضع دشمن بروم و آنجا را ببینم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (17)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
ماموریت ما تمام شده بود و حالا باید ماموریت جدیدی به من می دادند. خیلی دلم می خواست همراه بچه ها داخل مواضع دشمن را ببینم.
بعد از کمی دست دست کردن ، به طرف شهبازی رفتم و گفتم آقا از من راضی هستی؟ گفت بله .
گفتم یک خواهش از تو دارم که مرا با بچه ها به داخل موضع دشمن بفرستی!
گفت تو زبان عربی بلد نیستی و گیر می افتی. هرچه اصرار کردم قبول نکرد و مجبور شدم کوتاه بیایم. به سنگرم رفتم و کمی فکر کردم و از تصمیم خودم منصرف شدم . پیش خودم گفتم بهتر است گوش به فرمان ایشون باشم ، هر چه باشد آنها بهتر از من می دانند.
برگشتم پیش آقای شهبازی و گفتم هرچی دستور بدهید به چشم انجام می دهم.
لبخندی زد و گفت خودت را برای عملیات آماده کن.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (18)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
از خبر عملیات خیلی ذوق کردم و دل تو دلم نبود. از این خبر حس پرواز به خود گرفته بودم. خصوصاً اینکه توانسته بودم کاری هر چند کوچک برای اطلاعات آن بکنم.
فردای آن روز و بعد از صرف صبحانه به داخل سنگر رفتم تا نقشه محوطه پاسگاه پشت جنگل سعیدیه و مناطق اطراف آن را رسم کنم که صدای "یا الله، برادر کجایی"، شهید عوضعلی مرادی بلند شد. به رسم ادب به استقبالش رفتم.
وارد که شد با بدنی خسته و لباسی گل آلود و بوی لجن ولی همراه با لبخند و چهره بشاش همدیگر را در بغل کرده و با هم احوال پرسی گرمی کردیم و مقدمات حمام و شستشوی لباس هایش را فراهم نمودم.
در این فاصله تا از حمام برگردد صبحانه خوبی برایش ردیف کردم. وارد سنگر شد و لباس هایش را روی سیم تلفن پهن کرد. پای صبحانه نشست و شروع به صحبت کردیم. هرچی از او می پرسیدم کجا بودی، چیزی نمی گفت. کمی ناراحت شدم و به او گفتم چرا چیزی نمی گویی؟ گفت حفظ اسرار است، نپرس. قبول کرده و صحبت را عوض کردم تا ناراحت نشود.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 #گاوچران_لال (19)
⭕️ عملیات خیبر
💢 غلامعباس براتپور
بعد از کمی استراحت بیرون آمدیم و کمی قدم زدیم و به سراغ پاپهن رفتیم و سلام و علیکی کردیم. او هم گفت:
- علیکم السلام آقا چوپان! تو که لال بودی؟!.
- زبانم با معجزه باز شد. همه خندیدیم و بعد رو کرد و گفت :
- چرا زیر چشمانت کبود است".
- خب دیگه کیسه بوکس شما بودم.
- چندتا مشت خوردی؟
- تا دلت بخواهد! داخل صورت، شکم، کمر
- خودم گفته بودم تو را عمدا بزنند تا ببینم استقامتت چقدر است.
- ای بی انصاف
بعد از تمام شدن کرکری خوانی به سراغ شهید مرادی رفت و گفت:
- چطوری ماهی گیر؟ خب ماهی گرفتی؟
- بله هر روز ده تا تا بیستا
- چکارشان می کردی
- خودمان کباب می کردیم می خوردیم
- ساربان کجاست؟
- نمی دانم، خبر ندارم
- حتما کارشان تمام نشده
- نمی دانم
کم کم وقت اذان نزدیک می شد و باید برای نماز آماده می شدیم.
ادامه دارد ⏪⏪
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂