eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مصاحبه کننده : حمید حکیم الهی راوی: حاج آقا حمید ولی پور (1) حاج حميدآقا ولي‌پور، روحانط بزرگوار تيپ، جانشين فرماندهی اطلاعات عمليات تيپ در سال 65، همه آنهايي كه در سال‌هاي 62 تا 65 در تيپ امام حسن مجتبي(ع) خدمت كرده‌اند، به خاطر دارند كه در آن تيپ نيروهاي عزيز روحاني رزمنده‌اي از اقصي نقاط ايران اسلامي بودند كه علاوه بر حضور در ميادين نبرد، از هر فرصتي كه به دست م‌آوردند، براي ايجاد روحيه و بالا بردن سطح آگاهي رزمندگان استفاده مي‌كردند و در واقع آنها محدوده منابر خود را از مساجد و حوزه درسي به محورهاي عملياتي منتقل كرده بودند، كي از اون افراد روحاني جواني به نام حميد ولي‌پور بود، حميد آقا از اهالي مردم خوب و خونگرم آمل بود كه با شروع جنگ نعلين زرد را از پاي به در آورده و به جاي آن پوتين سياه رزمي پوشيده و براي رويارويي با دشمن متجاوز خود را به ميدان نبرد رسانده بود. حميدآقا اگر چه هيچ گاه نقش اصلي خود يعني همان جايگاهي كه براي تبليغ و ترويج شريعت مقدس لباس روحانيت را پوشيده بود را فراموش نكرد ولي بسيار فراتر از نقش خود ظاهر شد و به جمع نيروهاي اطلاعات عمليات تيپ پيوست و آنقدر در كنار آنها ماند تا بالاخره به دليل نبوغ و شايستگي و درايتي كه داشت مسئوليت ابتدا جانشين و سپس فرماندهي آن واحد را عهده‌دار گرديد، حميد آقا به خاطر روحيه و اخلاق منحصر به فردش مورد احترام همه رزمندگان تيپ بود، با عده‌اي كه اهل بحث و درس بودند به بحث مي‌نشست، با كساني كه اهل مزاح و بذله‌گو بودند، مزاح مي‌كرد و بذله‌گويي مي‌كرد، با آنها كه اهل ورزش بودند ورزش مي‌كرد. خلاصه رد پاي او در بين همه نيروهاي تيپ هميشه مشهود بود، زمان به سرعت گذشت جنگ تمام شد و تقريباً همه از او بي‌خبر بوديم تا اينكه بالاخره اون را پيدا كرديم. امسال به سراغش رفتم و از او خواستم برايمان از آن روزها بگويد، علي‌رغم وضعيت وخيم جسمي كه ناشي از چند بار مصدوميت شيميايي بود دعوت و درخواست مرا پذيرفت و براي آگاهي نسل جوان از آن ايام اين گونه سخن گفت: ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
سوار بالِ قنوت ملائکت گردم . اگر که نامِ مرا، در دعای خود ببری ...
#اسیر است! ولی شاداب است و آرامش دارد گویی تازه آزاد شده است! می‌داند اینجا #قانون_خدا حاکم است ... .
ای دوستان و همکلاسیان من ! قلم‌های شما استخوان های شهدا  و مُرڪب‌ تـان خون شهدا ، و سنگرتان مسجد و مدرسه است، پس از آنان تا پای جان مراقبت نمایید  و پیشرفت علمی کشور را مدّ نظر قرار دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و پنجم: دمکراسی در اسارت هیچ چیز به اندازه آزادی عمل داشتن حتی در زندان و اسارت برای آدم لذت‌بخش نیست. در اردوگاه جدید، گر چه هنوز محدودیتای فراوانی وجود داشت، اما محدودیتای زیادی هم برداشته شده بود. دورِ هم نشستن آزاد شد. برای جلسات و کلاسایی که داشتیم، سخت‌گیری نمی‌کردن. نماز جماعت محدود هم کم‌کم برگزار می‌کردیم و بتدریج مراسم دعا در گرو‌های کوچیک خونده می‌شد و اونا هم زیر سیبیلی رد می‌کردن و حساسیت نشون نمی‌دادن. تو اردوگاه تکریت۱۱ تمامی ارشد ها تحمیلی از طرف بعثیا بودن و اولویت با عرب‌ها بود و بجز تعداد کمی مثل محمود میری ارشد آسایشگاه هفت، اکثرِ ارشد آسایشگاه‌ها برای بچه‌ها دردسر ساز بودن. امّا در ملحق ۱۸ همون روزِ اول افراد شاخص هر آسایشگاه با مشورت هم یکی از بهترین و قوی‌ترین افراد به نام علی گلوند از بچه های کرج رو بعنوان ارشد معرفی کردن و بچه ها هم همه با ایشون همکاری می‌کردن. من توی آسایشگاه یک بودم. تعدادی از افراد شاخص مانند مرحوم مهندس اسدالله خالدی از تهران ، احمد چلداوی از خوزستان و عبدالکریم مازندرانی از گلستان و محمد خطیبی از مازندران و هاشم انتظاری از مشهد حضور داشتن با پیشنهاد من و تایید دوستان، یکی از دوستان مشهدی بنام جعفر شد ارشد آسایشگاه یک. آسایشگاه دو هم سید رسول حسینی شد ارشد و کارها با روال منظمی پیش می‌رفت. با بند دو چندان ارتباطی نداشیم. فقط گه‌گاهی بعضی از افراد دو بند با اجازه عراقیا می رفتن یکدیگه رو خیلی کوتاه مدت می‌دیدن و سریع برمی‌گشتن. عراقیا در این اردوگاه خیلی دخالت نمی‌کردن و خبری از شکنجه و کتک‌کاری نبود. این آزادی عمل نسبی باعث شد بچه‌ها به فکر فعالیتای علمی و فرهنگی بیفتن و در هر آسایشگاهی یک شورای فرهنگی تشکیل شد. فعالیت فرهنگی در قالب سخنرانی، کلاس، تئاتر، مجله نویسی و غیره که بعد از قطعنامه در اردوگاه ۱۱ شروع شده بود و بچه‌ها تجربیات خوبی رو با خودشون همراه آورده بودن؛ اینجا که زمینه مناسب‌تر بود ، رنگ و بوی خاصی گرفته و گسترش یافت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتاب "ققنوس فاتح"  كتاب ققنوس فاتح دربردارنده خاطراتي از زندگي افتخارآفرين سردار شهيد مهندس محسن وزوايي است كه در سال ۱۳۸۵ به وسيله نشر شاهد به همت گلعلی بابایی به چاپ رسيد و در ۱۶ بخش يا به قول نويسنده اش ۱۶ منظر تقسيم شده است.  محسن وزوايي، سال 1339 در تهران متولد شد و پس از دريافت مدرك ديپلم، در رشته شيمی دانشگاه صنعتی شريف، ادامه تحصيل داد. وي در فعاليت های سياسی و عقيدتی دانشجويان عليه رژيم پهلوي شركت داشت و پس از پيروزی انقلاب، در تابستان 1359 به عضويت سپاه پاسداران درآمد. مدتي بعد به عنوان "فرمانده گردان مخابرات سپاه پاسداران" و سپس "سرپرست اطلاعات عمليات" انتخاب شد و ارديبهشت سال 1360 در عمليات بيت المقدس (آزادسازي خرمشهر) به شهادت رسيد. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 برشی از کتاب ققنوس فاتح ستون گردان حبیب ،لحظه به لحظه به ارتفاعات (علی گره زد) نزدیک و نزدیک تر میشد،برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد،با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک ،ناگهان متوقف شد.نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:((نماز، نماز!برادرها نماز را فراموش نکنند.))با این نهیب،ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستدکه برادر محسن فریاد زد:((نایستید،بدوید!نماز را به  دورو(در حالت دویدن) میخوانیم.هرکس به پشت نفر جلویی دست تیمم بزند!نماز را به دورو میخوانیم.)) یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم .همان طور که داشتم جلو میرفتم ،مشغول به نماز شدم: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین... ایاک نعبد و ایاک نستعین... عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود.زبان ها ذکر میگفتند و بدن ها هر یک به گوشه ای در جنب و جوش بودند.... 🍂