eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
#اسیر است! ولی شاداب است و آرامش دارد گویی تازه آزاد شده است! می‌داند اینجا #قانون_خدا حاکم است ... .
ای دوستان و همکلاسیان من ! قلم‌های شما استخوان های شهدا  و مُرڪب‌ تـان خون شهدا ، و سنگرتان مسجد و مدرسه است، پس از آنان تا پای جان مراقبت نمایید  و پیشرفت علمی کشور را مدّ نظر قرار دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و پنجم: دمکراسی در اسارت هیچ چیز به اندازه آزادی عمل داشتن حتی در زندان و اسارت برای آدم لذت‌بخش نیست. در اردوگاه جدید، گر چه هنوز محدودیتای فراوانی وجود داشت، اما محدودیتای زیادی هم برداشته شده بود. دورِ هم نشستن آزاد شد. برای جلسات و کلاسایی که داشتیم، سخت‌گیری نمی‌کردن. نماز جماعت محدود هم کم‌کم برگزار می‌کردیم و بتدریج مراسم دعا در گرو‌های کوچیک خونده می‌شد و اونا هم زیر سیبیلی رد می‌کردن و حساسیت نشون نمی‌دادن. تو اردوگاه تکریت۱۱ تمامی ارشد ها تحمیلی از طرف بعثیا بودن و اولویت با عرب‌ها بود و بجز تعداد کمی مثل محمود میری ارشد آسایشگاه هفت، اکثرِ ارشد آسایشگاه‌ها برای بچه‌ها دردسر ساز بودن. امّا در ملحق ۱۸ همون روزِ اول افراد شاخص هر آسایشگاه با مشورت هم یکی از بهترین و قوی‌ترین افراد به نام علی گلوند از بچه های کرج رو بعنوان ارشد معرفی کردن و بچه ها هم همه با ایشون همکاری می‌کردن. من توی آسایشگاه یک بودم. تعدادی از افراد شاخص مانند مرحوم مهندس اسدالله خالدی از تهران ، احمد چلداوی از خوزستان و عبدالکریم مازندرانی از گلستان و محمد خطیبی از مازندران و هاشم انتظاری از مشهد حضور داشتن با پیشنهاد من و تایید دوستان، یکی از دوستان مشهدی بنام جعفر شد ارشد آسایشگاه یک. آسایشگاه دو هم سید رسول حسینی شد ارشد و کارها با روال منظمی پیش می‌رفت. با بند دو چندان ارتباطی نداشیم. فقط گه‌گاهی بعضی از افراد دو بند با اجازه عراقیا می رفتن یکدیگه رو خیلی کوتاه مدت می‌دیدن و سریع برمی‌گشتن. عراقیا در این اردوگاه خیلی دخالت نمی‌کردن و خبری از شکنجه و کتک‌کاری نبود. این آزادی عمل نسبی باعث شد بچه‌ها به فکر فعالیتای علمی و فرهنگی بیفتن و در هر آسایشگاهی یک شورای فرهنگی تشکیل شد. فعالیت فرهنگی در قالب سخنرانی، کلاس، تئاتر، مجله نویسی و غیره که بعد از قطعنامه در اردوگاه ۱۱ شروع شده بود و بچه‌ها تجربیات خوبی رو با خودشون همراه آورده بودن؛ اینجا که زمینه مناسب‌تر بود ، رنگ و بوی خاصی گرفته و گسترش یافت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتاب "ققنوس فاتح"  كتاب ققنوس فاتح دربردارنده خاطراتي از زندگي افتخارآفرين سردار شهيد مهندس محسن وزوايي است كه در سال ۱۳۸۵ به وسيله نشر شاهد به همت گلعلی بابایی به چاپ رسيد و در ۱۶ بخش يا به قول نويسنده اش ۱۶ منظر تقسيم شده است.  محسن وزوايي، سال 1339 در تهران متولد شد و پس از دريافت مدرك ديپلم، در رشته شيمی دانشگاه صنعتی شريف، ادامه تحصيل داد. وي در فعاليت های سياسی و عقيدتی دانشجويان عليه رژيم پهلوي شركت داشت و پس از پيروزی انقلاب، در تابستان 1359 به عضويت سپاه پاسداران درآمد. مدتي بعد به عنوان "فرمانده گردان مخابرات سپاه پاسداران" و سپس "سرپرست اطلاعات عمليات" انتخاب شد و ارديبهشت سال 1360 در عمليات بيت المقدس (آزادسازي خرمشهر) به شهادت رسيد. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 برشی از کتاب ققنوس فاتح ستون گردان حبیب ،لحظه به لحظه به ارتفاعات (علی گره زد) نزدیک و نزدیک تر میشد،برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد،با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک ،ناگهان متوقف شد.نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:((نماز، نماز!برادرها نماز را فراموش نکنند.))با این نهیب،ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستدکه برادر محسن فریاد زد:((نایستید،بدوید!نماز را به  دورو(در حالت دویدن) میخوانیم.هرکس به پشت نفر جلویی دست تیمم بزند!نماز را به دورو میخوانیم.)) یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم .همان طور که داشتم جلو میرفتم ،مشغول به نماز شدم: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین... ایاک نعبد و ایاک نستعین... عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود.زبان ها ذکر میگفتند و بدن ها هر یک به گوشه ای در جنب و جوش بودند.... 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 تنبیه محمدعلی ....😢 بچه های گردان کربلا، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده ، برای عملیات والفجر مقدماتی آماده شوند . فرمانده گروهان نجف اشرف ، موقع آموزش بسیار جدی رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد . اما این حرفها به خرج محمد علی آزادی نمی رفت که روحیه شادی داشت و یک جا آرام نمی گرفت . عاقبت فرمانده گروهان به ستوه آمد و از سیاست تنبیه😱 علیه محمد علی استفاده کرد . پس محمد علی را از صف گروهان خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت . در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت . ناگهان چهره فرمانده از فکر بکری که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت : باید سریع بدوی و دستت را به آن گاو 🐄 خال خالی بزنی و برگردی ! محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به دویدن 🏃🏃 به سمت گاوها کرد . گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت ، وحشتزده شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند . محمد علی که شیطنتش گل کرده بود ، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید . حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند ، نشد که نشد .آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند ، صدای قهقهه خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂 راوی : _فرید موسوی بر گرفته از کتاب دندون موجی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و ششم: دوران طلایی اسارت شورای فرهنگی هر آسایشگاه یک‌سری وظائف داشت که از جمله اونا نظارت بر کار ارشد و تشکیل کلاسای مختلف علمی و مذهبی و آموزش و راه اندازی تئاتر و مراسمات خاص در مناسبتا و ازین دست فعالیتا بود. البته در واقع این شورا مرکز تصمیم گیری و فرماندهی بود که اسمشو گذاشته بودیم شورای فرهنگی. بعثیا که در اردوگاه ۱۱ مراقب بودن کوچیک‌ترین فعالیتی صورت نگیره و دائما نظارت می کردن و دم به دقیقه میومدن و می‌رفتن. اینجا سعی می‌کردن خیلی کم وارد اردوگاه بشن و بیشتر از بالای برجک ها مراقبت می‌کردن و گاهی اوقات افسرِ فرمانده اردوگاه با تعدادی درجه‌دار و سرباز میومد آمار می‌گرفت و می‌رفت. کار برای ما خیلی آسون‌تر شده بود. دیگه اینجا مثل اردوگاه ۱۱ تکریت بچه‌ها درمضیقۀ شدید و در معرض انواع گرفتاری و شکنجه‌ نبودن. بتدریج نماز جماعت البته بصورت محدود و دعای کمیل و توسل و زیارت عاشورا در گروهای ده نفره و بیشتر شروع شد. یه وقتایی که سخنرانی یا کلاس عمومی بود، یکی از سخنرانا بلند می‌شد و در یه زمینه مذهبی یا اجتماعی بصورت مختصر سخنرانی می کرد و اگه احیانا نگهبانی رد می‌شد و می پرسید چیکار دارید می کنین: می‌گفتیم: داریم برای همدیگه جوک و لطیفه می گیم و اونم سرشو تکون می‌داد و سخت‌گیری نمی کرد و رد می‌شد و می‌رفت. بعد از گسترش فعالیت در زمینه‌های مختلف، افراد شاخص هر سه آسایشگاه ۱و۲و۳ جمع شدن و پیشنهاد شد که یه کانون مرکزی تشکیل بشه که فعالیت فرهنگی در سطح بند یک رو مدیریت کنه. مثلا تئاتری برای همه آسایشگاها یا کلاسهایی متشکل از افراد سه آسایشگاه و حتی مراسمات عمومی مانند جشن و مناسبت‌ها. این کانون تشکیل شد و خوشبختانه جنب و جوش و شوق و اشتیاق خاص و رقابتی ایجاد شد تا هر که هر چی می تونه عرضه کنه. البته اختلاف سلیقه هایی نیز وجود داشت و به نحوی اجتناب ناپذیر بود. دامنۀ فعالیتا خیلی گسترده بود و نماز جماعت کم‌کم تبدیل شد به چهل و پنجاه نفر و بیشتر. تئاترهای مختلف برنامه‌ریزی و اجرا شد. در جای جای اردوگاه کلاسای مختلف برگزار می‌شد و تقریبا برای عراقیا هم مشهود بود ولی دخالت نمی‌کردن. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂