🍂
🔻نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد 4⃣2⃣
قاسم سلیمانی علاوهبر مشکل نیروها دو مسئله دیگر را مطرح میکند که ابهامها و تردیدهای موجود را افزایش میدهد، وی میگوید:
ما به آقای هاشمی هم گفتیم، عملیات اینجا (شلمچه) دو چیز میخواهد، عقبه و غافلگیری.
وی درحالیکه معتقد است این دو مسئله حلنشده باقی مانده است از غلامپور میپرسد، بالأخره عملیات در چه تاریخی انجام میشود؟
غلامپور: آقا محسن به من گفته هفدهم عملیات است.
نبی رودکی فرمانده لشکر 19 فجر که تازه وارد اتاق شده بود، پس از سلام و احوالپرسی گفت:
زیر نور ماه نمیشود عمل کرد، دشمن قشنگ میبیند.
سلیمانی: ما بیستم میتوانیم عملیات انجام دهیم.
غلامپور: من به آقا محسن گفتم، قبول نکرد، آقای هاشمی هم قبول نکرد.
پس از اتمام صحبتهای فرمانده یگانها درباره مسائل مختلف عملیات، مجدداً مباحث به سمت فعالیتهای مهندسی کشیده شد، غلامپور آقای شمایلی و حاج قاسم را مسئول رسیدگی به فعالیتهای مهندسی کرد و مسئولین مهندسی نیز با اولویت قرارگاه کربلا، امکانات موجود را تقسیم کردند.
از دیگر مسائلی که غلامپور درباره آن بسیار حساس بود، توپخانهها بودند. از یکسو اقدامات مهندسی برای زدن جادهها و پدهای توپخانه هنوز پایان نیافته بود و ازسوی دیگر هیچیک از واحدهای توپخانه آمادگی انتقال توپهای خود را نداشتند. میرصفیان فرمانده گروه توپخانه پانزده خرداد در حضور مجدد خود در قرارگاه به آقای غلامپور دراینباره چنین میگوید:
الان یگانها همه جادهها را گرفتهاند و ما نمیتوانیم هیچ کجا توپ مستقر کنیم. شصت قبضه یگانها دارند و چهار گردان هم خودمان. برای مواضع توپخانه هم کار زیادی صورت نگرفته است. توپهای 120، 130 و کاتیوشا نیز هستند که هنوز جایابی نشدهاند. شما نقاطی را که آتش میخواهید مشخص کنید تا ما جای این توپها را مشخص کنیم.
غلامپور: شما باید حجم آتشتان در ابتدای شروع عملیات داخل پنجضلعی، نوک کانال ماهی و جادههای مواصلاتی دشمن مثل شلمچه باشد. کارخانه کاغذسازی در کنار بصره را نیز آتش مناسبی بریزید که مقر سپاه سوم عراق است. با آقای شمایلی هم برای جادههای توپخانه صحبت میکنم.
جلسات متفرقه آقای غلامپور تا نماز مغرب و عشا ادامه داشت. وی پس از نماز نیز چندین جلسه با فرماندهان یگانها مانند آقای میرحسینی فرمانده تیپ18 الغدیر، نبی رودکی فرمانده لشکر19 فجر و امین شریعتی فرمانده لشکر31 عاشورا داشت که بحث اصلی آنها مانور یگانهای خود بود، در این جلسات گاه و بیگاه برادران صیافزاده و محرابی نیز شرکت میکردند. بههرحال شب به انتهای خود نزدیک میشد که سفره غذا پهن شد. چند قوطی کنسرو ماهی با نان، شام مختصری بود که صرف شد. پس از شام نیز برادران صیافزاده، محرابی و حاجقاسم صحبتهایی درباره وضعیت منطقه و دشمن کردند که عمدتاً تکراری بود.
پس از بحثهای فراوان درباره مانور یگانها و توضیحاتی که توسط غلامپور ارائه شد. وی مشکلات قرارگاه را در موارد زیر خلاصه کرد و بیان داشت که اگر اینها حل نشود ما با مشکل روبهرو میشویم.
1. پل لولهای حل نشده است.
2. جادهها و پدهای توپخانه هنوز معلوم نیست.
3. علمای مهندسی دیروز اینجا بودند و نتوانستند مشکل شن و کمپرسی ما را حل کنند.
4. مسئله بهداری و بیمارستانها حل نشده است.
5. هنوز روی جزئیات مانور بحث نشده، چون زمین پیچیده است، مانور به بحث بیشتری نیاز دارد.
6. مشکل عقبه یگانها حل نشده است.
7. مهمات توپخانه و ادوات تأمین نشده است.
در این میان رحیم صفوی بحث را قطع کرد و گفت:
ما به یگانها ده روز پیش کلی مهمات دادیم، آنها را مصرف کنند بعد بهشان میدهیم
غلامپور: یگانها مصرف کردهاند.
رحیم: نه بابا، کجا مصرف کردهاند؟! ده روز پیش مهمات دادیم، آنها را مصرف کنند تا بعد.
جلسه با بیان مشکلات قرارگاه کربلا و وعده مسئولین نیروی زمینی مبنیبر تأمین نیازها و حل مشکلات پایان یافت.
پس از رفتن مسئولین نیروی زمینی از قرارگاه جلسات متعددی درزمینه طرحریزی آتش توپخانه، تأمین مشکلات یگانها و کارهای باقیمانده مهندسی برگزار شد. با نزدیک شدن اذان ظهر، حجتالاسلام محقق نماینده ولی فقیه در قرارگاه کربلا و همراهانش وارد قرارگاه تاکتیکی کربلا شدند.
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻نقش قرارگاه کربلا در عملیات کربلای۵ به روایت اسناد 4⃣2⃣ قاسم سلیمانی
🔴 با سلام خدمت همراهان کانال
جهت اطلاع
عنوان مطلب فوق تغییر و اصلاح گردید. در صورت تمایل به نشر، لطفا با عنوان جدید باشد.
🍂
🍂 #عکس_و_خاطره
راوی : کاظم فرامرزی
زمستان سال ۱۳۶۳
حوالی اهواز- پادگان شهید غلامی
ورزش صبحگاهی
در آستانه عملیات بدر
تمرین استفاده از ماسک به جهت اینکه در عملیات گذشته عراق برای اولین بار بصورت گسترده از گازهای شیمیایی استفاده کرد.
نفر دوم از راست شهید امیر فاضل از بروجرد در عملیات سال آینده بشهادت میرسد.
نفر وسط شهید عبدالامیر سیاهکار در بمباران فرودگاه اهواز در سال شصت و پنج بشهادت میرسد.
نفر سمت چپ شهید مصطفی رافع در همان عملیات پیش رو بشهادت میرسند.
نشاط و شادابی در این عکس موج میزند.
-----------------------------------------
#خاطرات_تصویری خود را برای ما بفرستید
-----------------------------------------
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 0⃣1⃣1⃣
خاطرات مهدی طحانیان
واقعا تحمل رنج و سختی اسارت دل همه را شفاف کرده و به آنها معرفت داده بود. تازه فهمیده بودیم از چه آقای بزرگی جدا می شویم. با نگاه به گنبد و بارگاهش، خطبه ها و کلامهای نافذش و دعای کمیلش داشت در ذهنم تداعی می شد و از آنها سیلی از غم جدایی در گلویم جاری شده بود که داشت خفه ام می کرد.
عراقی ها نمی توانستند دست بچه ها را از در و دیوار حرم و ضریح مطهر جدا کنند. به همین خاطر با سونده می زدند روی دست بچه ها، درد بدی داشت. ولی برای یک لحظه بیشتر ماندن در آن فضای ملکوتی هر چه هزینه می کردی می ارزید. با ازدحام بعثی ها و هل دادن بچه ها به سمت بیرون حرم، ما را جمع کردند و سوار اتوبوس ها شدیم.
داخل اتوبوس یادمان آمد هیچ کدام جانماز و نوارهای سبزی که آورده بودیم تبرک نکردیم. نفهمیدیم چطور زیارت کردیم؟ چطور وداع کردیم؟ اتوبوس ساکت بود، هیچ کس حرف نمی زد. بغض عجیبی داشتیم، دلمان شکسته بود.
اتوبوس ها حرکت کردند. شاید دو ساعت در راه بودیم. نزدیکیهای ظهر، خورشید وسط آسمان بود که ایستادند. باز هم نمی دانستیم ما را کجا می برند. کاظمین، سامرا یا کربلا
فکر می کردم توی شهر ما دو نفر بودند که زمان «احمد حسن البكر» (رئیس جمهور قبل از صدام) آمده بودند کربلا، تازه آن موقع سنشان هم کم بود. پدر و مادرشان آنها را به کربلا و نجف آورده بودند. همه بهشان می گفتند کربلایی و احترام خاصی برایشان قائل بودند. زیارت نجف و کربلا یک تحفه دست نیافتنی بود که احساس می کردم خدا نصیب ما کرده است.
سر ظهر اتوبوس ها ایستادند. تک به تک آمار ما را گرفتند و از اتوبوس ها پیاده شدیم. باز یک بیابان بی آب و علف، خانه ها ویرانه، به همه چی می خورد جز خانه آدمیزاد. متأثر شدیم که چرا امامان ما باید این قدر مظلوم و غریب باشند که حرمهایشان در چنین جاهایی باشد، این قدر ویران و خراب، نه شهر درست و حسابی و نه آب و آبادانی.
دوباره ما را پشت یک در چوبی بزرگ جمع کردند. از دور یک گنبد طلایی را دیدیم که بالای آن پرچم قرمزرنگ بزرگی با حاشیه زرد در هوا تاب می خورد. فهمیدیم کربلاست. یکی از آخوندهای درباری که ردای بلندی به تن داشت و از این کلاه های مصری سرش بود، اذن دخول خواند. کفش هایمان را همانجا پشت در انداختیم و پابرهنه وارد حرم اباعبدالله(ع) شدیم.
خدا می داند چه کار کردیم! 😭😭 آنقدر خودمان را به زمین، در و دیوار این حرم مالیدیم و اشک ریختیم که حد نداشت
شنیده بودیم ضریح امام حسین(ع) شش گوشه دارد، حالا داشتیم به آن دست می کشیدیم و دور آن می چرخیدیم. همه چیز عجیب بود، انگار خواب می دیدیم. یک برآمدگی کوچک داخل ضریح بود که گفتند این قبر علی [اکبر] امام حسین(ع) است. به همین دلیل این ضریح شش گوشه است. حالا اینجا حواسمان بود، همه چیزهایی را که همراه داشتیم از تسبیح و جانماز و پارچه سبز رنگ مالیدیم به ضریح و تبرک کردیم. همه دنبال مهر کربلا می گشتند که زیر گنبد امام حسین ع دو رکعت نماز بخوانند. در فضیلت این دو رکعت نماز خیلی چیزها شنیده بودیم و حاضر نبودیم به قیمت جانمان هم که شده خواندن این دو رکعت نماز را از دست بدهیم.
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂