4_702924891808071852.mp3
زمان:
حجم:
288.8K
🍂 نواهای ماندگار
🔴 حماسه خوانی
حاج صادق آهنگران
به کاروان کربلا عنایت از خدا شود
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد 5⃣2⃣
نماز جماعت برپا شد و آقای محقق با آرامش و طمأنینه همیشگی خود به نماز ایستاد. پس از ادای نماز، سفره نهار در اتاق فرماندهی پهن شد و پس از چند روز خوردن کنسرو، تخممرغ و... خورش قیمه سر سفره چیده شد و حاضرین غذای دلچسبی خوردند. در بین غذا آقای غلامپور گزارشی از پیشرفت کارها به آقای محقق داد و ایشان هم با تکان دادن سر و تشویق برادران، برای حاضرین و رزمندگان دعا کردند.
ساعت چهار بعدازظهر مهمانها همه رفته بودند و سکوتی عمیق بر قرارگاه و اتاق فرماندهی حاکم شده بود. در میانه این سکوت، آقای بشردوست با چهرهای خندان و بشاش وارد شد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: بچهها (فرماندهان لشکرها) آمدند و با محسن درباره تأخیر در عملیات صحبت کردند و ایشان موافقت نکرد و گفت باید حتماً در روز تعیینشده عملیات انجام شود. آقا محسن سؤالی داشت، میگفت چطور میشود سرعت عملیات را ساعتهای اوّل عملیات و روز اوّل زیاد کرد؟
غلامپور در پاسخ به این سؤال چنین توضیح داد:
ما تا یک کیلومتری دشمن سریع میرویم ولی نیروها از این پس باید آهسته، آهسته و سینهخیز بروند. بعد مسئله موانع پیشروی آنهاست، اگر برای عبور از موانع از ساعت 12:00 سه ساعت وقت بگذاریم، لحظه درگیری میشود سه صبح. البته برای ساعت درگیری باید بیشتر صحبت کنیم، چون مسافت رسیدن یگانها به خط دشمن و موانع، یکی نیست. بعضی از یگانها یک ساعت و بعضی چهار ساعت وقت میخواهند.
پس از شکستن خط دشمن، سرعت عمل به دو عامل نیاز دارد، نخست آتش و دوم که مهمتر از اولی است، سرعت در انتقال نیروهاست. یعنی اگر امکانات (نفربر و زرهی) داشته باشیم و بتوانیم سریع نیروها و امکانات را انتقال دهیم، سرعتمان بالا میرود.
در این لحظه (ساعت 17:00) آقای اسدی از دیدار با فرمانده کل سپاه به قرارگاه برگشت و گزارش دیدارش را داد. وی گفت: رفتیم پیش آقا محسن، روم نشد حرف بزنم. وقتی محسن را دیدم، مثل پیرمردها خمیده شده و تلفن در دستش میلرزید، دلم نیومد حرف بزنم، آمدم بیرون و تلفنی باهاش تماس گرفتم و گفتم برادر محسن من خودم و بچههایم (نیروهای لشکر 33) تا آخرین نفر آماده هستیم که بجنگیم.
با پخش صدای اذان در محوطه قرارگاه، همه آماده خواندن نماز شدیم. پس از ادای نماز جلسهای با یگانهای زرهی 28 ذوالفقار و 72 محرم گذاشته شد تا مانور این یگانها پس از شکستن خط مشخص شود. در این جلسه آقایان عربنژاد و شریعتی شرکت داشتند. پس از این جلسه برادران صیافزاده و محرابی آمدند و گزارشی از وضعیت یگانهای خودی و دشمن دادند گزارش آقای محرابی حاکی از افزایش هشیاری دشمن بود.
پس از این جلسه همراه با برادر غلامپور جهت شرکت در جلسه با فرمانده کل سپاه به قرارگاه خاتم رفتیم. بحث اصلی این جلسه طرح مانور قرارگاه و آمادهسازی منطقه بود. از آنجا که در تدبیر کلی عملیات، قرارگاه کربلا، قرارگاه خطشکن بود و نقش اصلی و تعیینکنندهای داشت، بیشتر بحثهای طرح مانور پیرامون این قرارگاه و یگانهایش دور میزد. غلامپور و تدبیر اصلی قرارگاه کربلا را براساس گرفتن سرپل در پنجضلعی و کانال ماهی و فراهم کردن زمینه برای عبور دو قرارگاه قدس و نجف میدانست. در ضمن او تأکید خاصی بر مانور دو یگان 18 الغدیر و 33 المهدی برای تأمین جناح راست عملیات و تأمین عقبه سایر یگانها داشت بر این اساس، طرح مانور قرارگاه کربلا در این جلسه به شکل زیر تعیین شد:
تیپ الغدیر و لشکر المهدی به ترتیب مأموریت شکستن خط بر روی سیلبندها و جادههای تازه تأسیس دشمن و تصرف پاسگاه بوبیان در جناح راست و تأمین عقبه سایر لشکرها را به عهده گرفتند.
لشکر41 ثارالله مأموریت شکستن خط در محور کانال ماهی و گرفتن یک سرپل در غرب کانال ماهی را به عهده گرفت و لشکر 25 کربلا در تقدم اوّل با عبور از لشکر41 ثارالله و در صورت میسر نشدن، با عبور از لشکر31 عاشورا در پنجضلعی، مسئولیت تأمین سرپل غرب کانال ماهی را در کنار لشکر ثارالله به عهده داشت. شکستن خط در محور پنجضلعی و پاکسازی و تصرف این منطقه، مأموریت دو لشکر31 عاشورا و 19 فجر شد و شکستن خط در محور جاده شلمچه و بازکردن عقبه اصلی عملیات به لشکر 10 سیدالشهدا واگذار شد. البته بهدلیل استحکام خطوط پدافندی ارتش عراق درمحور جاده شلمچه به این یگان فرصت استفاده از موفقیت لشکرهای 31 و 19 نیز داده شد.
در تدبیر کلی عملیات نیز قرارگاههای قدس و نجف مأموریت داشتند با استفاده از موفقیت قرارگاه کربلا، از یک سمت به طرف نهر جاسم، الدوعیجی و کانال زوجی و از سمت دیگر به سمت رودخانه اروند توسعة وضعیت دهند.
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
💠 #عکس_و_خاطره
راوی: سید صدرالدین سید صدر
گردان کربلا
🔻 دینم دراومد 😂😂
اسمش سید حسن بود ولی از بس از واژه برنامه و نامه و... استفاده می کرد به او می گفتیم "سید حسن برنامه".
معمولاً کارها و الفاظی بکار میبرد که همه عتیقه می شدند و سالها ورد زبان همرزمان، و بهانه ای برای خندیدن.
آنروز هم در آب های سرد پلاژ تمرین غواصی می کردیم و توانمان تحلیل رفته بود.
شنا کردن با آن لباس و کفش های مخصوص که به آن "فین" می گفتیم اشکمان را در آورده بود. یکی باید چیزی به فرمانده می گفت تا مقداری کوتاه می آمد و تخفیفی می داد.
در این افکار بودیم که صدای سید حسن در حالی که دندان هایش از سرما به هم می خورد و نمی توانست به خوبی صحبت کند بر روی فرمانده بلند شد که
"بابا دینمون در آومد"🗣😭
فرمانده هم که در آن اوضاع صدایش را به خوبی نمی شنید فریاد زد که "چی شده؟ فینت از پات در اومده؟ "
و باز فریاد سید حسن بلندتر که 😫🗣" می گم دینم در اومده! بابا دینم😱، نه فینم!!! 😄
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
❣ قرار عاشقی
مصاحبهای نمادین با شهیدی از بهشت
شهید
#علی_عساکره
در کانال دوم
حماسه جنوب #شهدا
مطالعه فرمایید👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 1⃣1⃣1⃣
خاطرات مهدی طحانیان
عراقی ها به نسبت حرم امام علی اینجا سخت گیری کمتری داشتند، شاید چون احساس می کردند در زمان بندی این سفر عقب نیستند و می توانند تا قبل از غروب آفتاب ما را به اردوگاه برگردانند. حرم اباعبدالله بزرگتر از حرم امام علی(ع) بود. بچه ها توی حرم گم شده بودند و این کار عراقی ها را سخت می کرد.
نماز را خواندیم و دیدیم بچه ها راه سرداب را که زیر حرم بود و گودال قتلگاه آنجا قرار داشت پیدا کرده اند، همه به گوش هم رساندند. وارد یک راه دالان مانند باریک شدیم که پیچ میخورد و می رفت زیر ضریح امام حسین(ع). تقريبا وسطهای این راهرو یک تورفتگی شکاف مانندی بود که بالای آن نوشته شده بود گودال قتلگاه آقا.
صدای ضجه بچه ها بلند شد. خودمان را انداختیم روی این تورفتگی و بوسیدیم، اشک ریختیم و هر چه داشتیم تبرک کردیم. بچه هایی که جلوی دالان ایستاده بودند مدام التماس می کردند بیایید بیرون تا ما هم بتوانیم زیارت کنیم اما مگر می شد دل بکنی. بعد از آن رفتیم زیر ضریح امام حسین(ع). آنجا یک سرداب بود که مزار شهدای کربلا قرار داشت. اسم. هفتاد و دو تن آنجا نوشته شده بود. آنجا را هم زیارت کردیم و از سرداب که تاریک و نم دار بود بیرون آمدیم. توی صحن سربازان عراقی دنبال بچه ها بودند. با باتوم و سونده بچه ها را می زدند که از حرم بیرون بروند. تعجب می کردم که اینها چطوری می توانند اینجا باز هم این خوی حیوانی شان را داشته باشند و زائر امام حسین ع را کتک بزنند.
توی جامهری ها دنبال مهر کربلا بودم. خادم های حرم جامهریها را پر از مهر کرده بودند. می دانستند اسرا دنبال مهر کربلا هستند. اما در چشم به هم زدنی جامهری ها خالی شده بود. بعضی بچه ها حتی پنج مهر برداشته بودند. من هم دو تا مهر برداشتم که وقتی آزاد شدم، بدهم به پدر و مادرم و بگویم به یادشان بوده ام.
حدود بیست دقیقه در حرم اباعبدالله بودیم. از دور گنبد حرم حضرت اباالفضل(ع) را می دیدیم و دلمان پر می کشید آنجا هم برویم ما را جلوی خیابانی که به حرم حضرت اباالفضل(ع) می رسید و شنیده بودیم اسمش بین الحرمین است، جمع کردند. دو طرف این خیابان مردم جمع شده بودند. جلوی مردم سربازان عراقی ایستاده بودند و دست هایشان را مثل زنجیر به یکدیگر داده بودند. باید از وسط این ستون رد میشدیم و به حرم حضرت اباالفضل (ع) می رفتیم.
مردم برای دیدن ما سرک می کشیدند. در نگاهشان کینه و دشمنی نمیدیدیم. همدردی و دلسوزی بود. مردم نجف و کربلا و شهرهای مذهبی عراق را دشمن نمیدیدیم. حتی توی اردوگاه اگر سربازی می گفت اهل کربلا یا نجف است به دید احترام به او نگاه می کردیم. سربازانی که اهل این شهرها بودند، نسبت به ما همین حس را داشتند. وقتی اسیر می شدند زود می گفتند: «بچه کربلا، نجف، شیعه!»
دشمنی صدام هم با اینها مثل روز روشن بود. مردم به راحتی حق - زیارت حرمها را نداشتند و شهرهای مذهبی عقب افتاده و به دور از هر نوع امکانات شهری بود و مثل روستا اداره می شد.
ادامه در قسمت بعد..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂