🍂
🔻 یازده / ۹۹
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 سمیر آن روز یواشکی به من گفت تو کار خودت رو کردی و ما چاره ای جز تغییر مسئول آسایشگاه تون نداریم، چون مسئولی که کتک خورده باشه دیگه به درد اداره آسایشگاه نمیخوره. از اینکه به هدف عملیات رسیده بودیم خوشحال شدم. آنها ما پنج نفر را توی سلول انفرادی نگه داشتند و بقیه را به آسایشگاه برگرداندند. هشت روزی بود که داخل سلول انفرادی بودیم؛ تا اینکه مقدم ماضی آمد و ما پنج نفر را از سلولها بیرون کشید. با غلام رضا قرار گذاشتم که فیلم بازی کنم که پایم از شدت شکنجه و سرما فلج شده است. وقتی با غلام رضا پیش مقدم ماضی آمدیم او چند کلمه ای صحبت کرد و بعد نگهبانها لقبهای ما را به او گفتند. من خمینی بودم، غلام رضا خامنه ای و بقیه هم هر کدام لقبی داشتند. مقدم ماضی همه آن چهار نفر را بخشید و بعد پرسید: من هو خمینی؟» یعنی خمینی کیه؟ من دستم را بالا گرفتم. گفت: شوفه ما يخجل ایگول آنه خمینی یعنی نگاه کن! اصلاً خجالت نمیکشه و اظهار میکنه خمینیه و با اشاره به من گفت: «همه رو میبخشم به جز این رو). من که دیدم دوباره باید به آن سلولهای وحشتناک آن هم به تنهایی برگردم مجبور شدم و از امام تبری جستم. چشمانم به چشمان اسماعیل افتاد. اسماعیل نگهبان شیعه عراقی بود که بعضی وقتها برای بچه ها دل میسوزاند و اظهار محبت به حضرت امام قدس سره الشريف داشت. البته گاهی هم مثل بقیه همکارانش حسابی از خجالت ما در میآمد. او با نگاهش به سستی اراده من خندید و من از کار خودم خیلی پشیمان شدم. امیدوارم روح بزرگ حضرت امام قدس سره الشريف نيز مرا ببخشاید و خداوند متعال فرصت جبران مجدد را به این بنده کوچکش عنایت کند...
به سلول ها برگشتیم و وسایل مختصرمان را جمع کردیم و به آسایشگاه ها رفتیم. با احتیاط بدون این که با کسی حرف بزنیم و یا به کسی نگاه کنم وارد آسایشگاه ۱۳ شدم. نمی خواستم بهانه ای به دست بعثی ها بدهم تا مجدداً مرا به آن سلول های وحشتناک متعفن بازگردانند. فردای آن روز دوباره جبار و کریم من را خواستند. من که ادای آدمهای فلج را بازی میکردم دست روی دوش قاسم زرین فر پیششان رفتم. آنها دستور دادند که به حمام بروم و موهای سر و صورتم را تیغ بکشم .
بعد از نان صمون حمام بهترین تشویق برای ما بود. من هم تشکر کردم و رفتم حمام. چند ماهی خودم را به فلجی زدم و به کمک یکی از بچه ها این طرف و آن طرف می رفتم. فقط غلام رضا سیاحی و علی گلوند قضیه را میدانستند. نظر آنها هم این بود که فیلم را ادامه بدهم حتى قاسم که بیشتر وقتها کمکم میکرد هم نفهمید من كاملاً سالم هستم و دارم فیلم بازی می کنم. بعد از مدتی سمیر به آسایشگاه آمد و همان طور که قبلاً هم به من گفته بود رأی گیری کرد و ن.ک شکنجه گر از مسئولیت برکنار شد و با رأی بچه ها ناصر چادرباف، گروهبان ارتشی که پسر خوب و متعهدی بود را به عنوان مسئول آسایشگاه انتخاب کرد. روزهای بعد کنار درب نزدیک هواکش دست شویی جایی به من دادند و تا مدتی ممنوع الملاقات بودم. با این اتفاق مابقی مسئولین آسایشگاههایی که نوکری بعثی ها را می کردند و موجب آزار و اذیت اسرا میشدند دست از وطن فروشی و خیانت برداشتند و کم کم خودشان را به بچه ها نزدیک کردند. پس از مدتی به جز یکی دو نفر که بعدها به منافقین پیوستند همه مسئولین آسایشگاهها بچه های خوبی شده بودند و این یعنی دست یابی به تمام اهداف عملیات.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
کانال مداحی خوزستانصادق_آهنگران_من_رهسپار_جبهه_خیبرم (2).mp3
زمان:
حجم:
3.66M
🍂 نواهای ماندگار
🔹با نوای
حاج صادق آهنگران
من رهسپار جبهه خیبرم
اجرا شده در جمع رزمندگان
عازم عملیات خیبر
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 انحراف احزاب مبارز، از هدف
نسبت فرقان با
مجاهدين خلق (منافقین)
گفتوگو با اسدالله بادامچيان ۱۱)
┄❅✾❅┄
🔹 در سال ۵۶، ۵۷ که دو مرتبه دعوای شریعتی و شهید اسلامی بالا گرفت. مرحوم امام در این مورد یک بحث جدی کردند و فرمودند: «چرا علیه هم حرف میزنید؟ مسئله این چیزها نیست. اینها میخواهند بین شماها تفرقه بیندازند. از این حرفها نزنید.» و شهید اسلامی هم دیگر حرفی نزد و اطاعت کرد.
بعد از پیروزی انقلاب یک روز من در دفتر حزب جمهوری اسلامی نشسته بودم. دیدم از بازار زنگ زدند که آقای شیخ قاسم را کشتهاند. عدهای هم جنازه را آوردهاند در بازار و شعار میدهند که: «این سند جنایت شریعتی!» شریعتی بنده خدا خودش قبل از انقلاب از دنیا رفته بود. پرسیدم چه کسانی دارند این کار را میکنند؟ گفتند اینها دارند هیاهو میکنند و آدمهای مشکوکی هستند. من فوری به بچههای مؤتلفه بازار گفتم جمع شوید و بریزید سر جنازه شیخ قاسم و از او تجلیل کنید و بلند شعار بدهید: «عزا عزاست امروز/ حجتالاسلام ما نزد خداست امروز.» چون عدهای مشکوک ریختهاند که همان جنگ سابق با روحانیت را علم کنند و یک عده هم این وسط سود حاصل از این تفرقه را ببرند. بچهها رفتند و این کار را کردند و ماجرا افتاد دست بچههای ما و شعار قبلی دیگر تکرار نشد و آن عده هم به اهدافشان نرسیده بودند.
بعید میدانم که مریدان آقای شریعتی، شهید اسلامی را کشته باشد، اما اگر فرقان کشته باشد، اینکه سازمان مجاهدین این طراحی را کرده باشد که جنگ شریعتی و روحانیت را راه بیندازد، از آنها برمیآید. من فرصت پیدا نکردهام شرح محاکمات فرقانیها را بخوانم. تنها کاری که از دستم برآمد، همین بود که در تشییع جنازه شهید اسلامی، شعار را از دست اینها گرفتیم و جنازه را با احترام بردیم و در شیخان دفن کردیم.
┄❅✾❅┄
ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۱۷)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
خدایا! تنها تو میدانی در غروب غمبار و در آستانه شام غریبان برترین قهرمان آن میدان؛ مهدی باکری، بر ما چه گذشت. ای صاحب قلم، ای که در مقدس ترین کتاب آسمانی ات به قلم سوگند داده ای ! کدامین قلم و با کدامین واژه ها و چگونه می توان از عهده توصیف چنان صحنه های سخت و سهمگینی که نمادی از یوم یفرّ المر من اخیه و صاحبه و بنیه بود، بر آمد؟
ای خالق واژه ها، ای خالق قوه مدرکه و اذهان پیچیده خیال گستر ! ذره ای از آن قوّه شگفت خیال انگیزی که سطر سطر برترین کلام مسطورت را، با آن به خاتم برترین پیامبرانت ابلاغ کردی، به من عطا کن، تا از عهده وصف گوشه ای از صحنه اوج کمالات انسانی و ایثار الهی و حضیض شقاوت و جنایت اهریمنی، که در مصاف حق و باطل " نبرد بدر " به نمایش در آمد، بر آیم.
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۱۸)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
🔹 صحنه اندوهبار پیش از غروب غمبار آخرین روز نبرد
.... پیش از غروب غمبار روز ۲۶ اسفند ۶۳، در پهنه دشت مانند اطراف قرارگاه تاکتیکی کربلا در شرق دجله، با برادر غلامرضا محرابی مسئول اطلاعات و برادر احمد سیّاف مسئول عملیات قرارگاه، بر بالین چند تن از مجروحانی که آخرین لحظات حیاتشان را سپری می کردند، با اظهار شرمندگی از ناتوانی در انجام خدمتی به آنان حضور یافتیم.
بغض گلو و لکنت زبان ابراز همدردی و توجیه وضعیت ناگوار پیش آمده را مشکل ساخته بود.
ای صاحب آنچه در زمین و آسمانست ! چگونه می توان رزمنده ای را که در عمل به فراخوان ولی فقیه زمانش، از رفاه و آسایش دنیا با بدرقه و چشم گریان خانواده اش غیرتمندانه برای نبرد با دشمن به جبهه شتافته است را قانع کنیم که ما سلاح ضد زره با برد مناسب برای انهدام تانک T72 نداشتیم و مهدی باکری و یارانش در آنسوی دجله؛ در گلوگاه استراتژیک جناح راست منطقه بر روی اتوبان عماره بصره، علیرغم نزدیک شدن تا فاصله ۲۰ متری تانک ها، نتوانستند با انهدام آنها مانع پیشروی دشمن شوند؟
چگونه می توان به رزمنده در آستانه شهادت گفت جوان نخبه و شجاعی چون مهندس مهدی باکری و یارانش نتوانستند دو تیم تخریب و مهمّات و ابزار کامل تخریب برای انهدام پل استراتژیک اتوبان عماره بصره، بر روی دجله را به پای کار منتقل کنند؟ و چگونه می توان گفت باکری و یارانش سلاح موثری برای سد کردن و عقب راندن دشمن زبون نداشتند.
مهندس مهدی باکری فرمانده غیور لشکر ۳۱ عاشورا، وقتی اطلاع یافت تمامی نفرات تیم تخریب اعزام شده برای انفجار پل ارتباطی اتوبان استراتژیک عماره بصره، واقع در روی رود دجله، با بمباران های متوالی و آتش سنگین دشمن، درکنار پل به شهادت رسیده اند، به دلیل نقش مهم پل و جاده مزبور که به مثابه گلوگاه منطقه، در تأمین پشتیبانی تیپ های زرهی پا تک کننده و تأثیر آن بر سرنوشت نبرد و رزمندگان مستقر در منطقه بود، شخصا اعزام دومین تیم تخریب را پیگیری کرد و به دلیل نقش موقعیت کیسه ای و خطوط مقدّم درگیر لشکر عاشورا در غرب دجله، برای مشغول کردن و کاهش تمرکز و آتشباری دشمن بر روی پل و نیز ایجاد فرصت برای تیم تخریب، به رزمندگان مستقر در غرب دجله پیوست.
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂