eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
.......و تقاضای شهدا از مردم 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅 🔴 نواهای ماندگار 💢 حاج صادق آهنگران 🔰 نوحه سرایی بعد از آزادی شهر هویزه ⏪ شهر عشق و شور و ایمان تربت پاک شهیدان آرام خاموش آرام خاموش 🔻 شعر: حبیب اله معلمی 🔻محل اجرا: هویزه 🔻 زمان اجرا: سال (1360) در دعای کمیل شب مبعث / در این مراسم باد بسیار شدیدی وزید و پلاکاردها و داربست ها را به هم پیچید. 🔻 حجم : 373kB 🔻 مدت آهنگ: 04:40 دقیقه تقدیم به شما 🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅 🔴 به ما بپیوندید ⏪ در کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂 .
🍂 گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو  خزان را می‌رماند از حریم باغ تنهایم بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را همه از هرزه‌های رُسته پیش از تو بپیرایم بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم تو را‌ ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم @defae_moghadas 🍂
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 یک صبح بخیر قشنگ یک دعای ناب از عمق جان تقدیم به کسانی که جنسشان از کیمیاست عهدشان از وفاست مهرشان پر از صفاست حسابشان از همه جداست 📎سلام بر شهدا☘☘
🍂 ❣ نشان كرده ها ❣ 👌 اسفندِ سال 1362 بود و ما را به منطقه طلائیه اعزام کرده بودند 🚶. با کلاس های توجیهی و رزم های شبانه که گذرانده بودیم، فهمیده بودیم عملیاتی در پیش است. شب 🌘 عملیات، شبی به یاد ماندنی بود. بازار خداحافظی و حلالیّت طلبيدن داغِ داغ بود. در آن سرمای❄️ هوا، وارد کانال هایی شدیم که از قبل توسطّ برادرانِ مهندسیِ رزمیِ ایجاد شده بود و منتظر آغاز عملیات بودیم. همه چیز برای یک عملیات سنگین مهیّا شده بود. قسمتی که گروهان، در آن سنگر گرفته بود، نسبت به قسمت های دیگر، ارتفاع کمی داشت. به همین خاطر تصمیم گرفتیم قدری ارتفاع آن را بالا ببریم. یکی از برادران رفت تا مقداری گونی بیاورد و پُر کنیم. هنوز چند لحظه ای بیشتر نگذشته بود که یکی از برادران، درحالی که لبخند زیبایی 😃به لب داشت، با مقداری گونی به سمت ما آمد و با همه ما احوال پرسی و روبوسی کرد. آنقدر گرم و صمیمی بود که همه کنجکاو بودیم بدانیم او کیست و ما را از کجا می شناسد؟ همان طور که همه با تعجّب 😳به هم نگاه می کردیم، او گفت: "برادرا، این هم گونی." اين را گفت و برگشت. با شنیدن این صحبت، فکر کردم 🤔 او مسئول تدارکات است. 🔻🔻🔻ادامه
چند لحظه ای که گذشت، آن نیرويي که برای تهیه گونی رفته بود، با تعدادی گونی در دست، بازگشت و ما را دید که مشغول پُرکردن گونی هستیم. با ناراحتی گفت: "من رو فرستاده بودید دنبال گونی، اینها از کجا رسیدن😳؟" ماجرا را برای او تعریف کردیم. او گفت:"چند لحظه، پیشِ خمپاره اندازِ گروهانِ 👮 کناری بودم که شهید شده بود. رفتم تا به جابه جایی این شهید کمک کنم." تازه متوجّه شده بودم آن همان کسی بوده که چند لحظه پیش برای ما گونی آورد و مثل کسی که سالها ما را می شناسد و با ما خوش و بِش مي کرد. خيلي سريع برگشته بود و همچون امام حسین(ع) در حالی که سَر از بدنش جدا شده بود، به رسید.😔 راوی : امید امیدی . حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،خاطرات
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠 آبراه هجرت خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پور حسینی ( عملیات کربلای 4 ) 🔻قسمت دهم د
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 آبراه هجرت خاطرات رزمنده اندیمشکی پرویز پور حسینی ( عملیات کربلای 4) 🔻قسمت یازدهم وسط آب بودیم که عراقی ها بچه های گروهان را دیدند و آنها را به شدت زیر باران گلوله های خود قرار دادند . عراقی ها از انجام عملیات خبردار شده بودند . گلوله های منور بود که به سمت آسمان شلیک می شد و فضا را عین روز روشن می کرد . 😔 با این حال ما توانستیم به نقطه تعیین شده برسیم ، اما کمی بالاتر از جایی رسیدیم که باید معبر را باز می کردیم 😢. پس دوباره از کنار سیم خاردارها و مین های خورشیدی به طرف پایین شنا🏊🏊🏊 کردیم و دقیقا در همانجایی تجمع کردیم که از قبل به ما گفته بودند . بعد هم به ما دستور دادند لاوژاکت و فین هایمان را باز کنیم و به خورشیدی ها ببندیم . بچه های تخریب هم دست بکار شدند و شروع به بریدن سیم های خاردار کردند . صدای بریدن سیم ها به گوش می رسید و من مدام وجعلنا را می خواندم که صداها به گوش عراقی ها 👹نرسد . نیروها هم پشت سر تخریب چی ها ، معبر را باز می کردند . بچه های افراد ساکت ، موقر ، کم صحبت و نورانی بودند و معمولا کمتر احتمال می رفت بعد از عملیات کسی از آنها زنده و صحیح و سالم به عقب برگردد . 😭🌷 فرمانده گروهان چهار نفر را برای تامین معبر در دو طرف معبر گذاشت . به اول معبر که رسیدم برادر قلاوند را دیدم . او همیشه از برنامه صبحگاه و بدو بایست خوشش می آمد . وقتی مرا دید ، در حالی که دستهایش را بهم می سایید گفت : "مرده ام برای یه بدو بایست دیگه !" از حرفش خنده ام 😍گرفت و وارد معبر شدم . ✳️شادی روح شهدای عملیات کربلای 4 صلوات ✳️ 🔴 ادامه دارد ⏪ ________/\_______ حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃