🍂
💥 جاده فاو ام القصر💥
والفجر۸
عصر بود هوا صاف، سوزش🌬 سرما بر استخوان بچه ها مانند سوزن به بدنشان می خورد. با توجه به شرایط منطقه، عملیاتی عبور
از اروند، امکانات کمی همراه برده بودیم .
حجت پارسا هیکلی قوی و ورزیده داشت.
ترس در وجودش نبود. کنار سنگر خمپاره
نشسته بود آتشی 🔥با جعبه مهمات روشن کرده و چای ☕️دارچین همیشه همراه داشت.
رفتم کنارش گفتم الان #چای دارچین حال می دهد نگاهی چپکی بصورتم انداخت گفت :از خدا چیز😇 بهتری میخواستی.
گفتم : چرا؟
گفت :هم چای هست هم دارچین
الان درست می کنم .
آب 💦آوردن با تو، چای درست کردن با من، گفتم : قبول.
گفت :برو دبه⚱ را بردار و آب از تانکر داخل کارخانه نمک بیار.
👇👇👇
❣✨❣✨❣✨❣✨❣
💥 جاده فاو ام القصر💥
عصر بود هوا صاف وارد بود ، سوزش🌬 سرما بر استخوان بچه ها مانند سوزن به بدنشان می خورد با توجه به شرایط منطقه عملیاتی عبور
از اروند🌊 امکانات کمی همراه برده بودیم .
حجت پارسا هیکلی قوی 💪ورزیده داشت.
ترس در وجودش نبود کنار سنگر خمپاره
نشسته بود آتشی 🔥با جعبه مهمات روشن کرده بود چای ☕️دارچین همیشه همراه داشت.
رفتم کنارش گفتم الان #چای دارچین حال می دهد نگاهی چپکی بصورتم انداخت گفت :از خدا چیز😇 بهتری میخواستی.
گفتم : چرا؟
گفت :هم چای هست هم دارچین
الان درست می کنم .
آب 💦آوردن با تو چای درست کردن با من، گفتم : قبول.
گفت :برو دبه⚱ را بردار برو آب از تانکر داخل کارخانه نمک بیار.
دبه ⚱را برداشتم رفتم بطرف کارخانه نمک رسیدم به تانکر آب⚱ دبه را گذاشتم که آب پر کنم.
دیدم یکی صدا می زند آب آلوده است
بیا داخل آب ببر رفتم داخل ساختمان که آب بیارم پیرمردی خوشرو 😃و خندان دبه آبی به داد گفت دبه خالی را بده
گفتم چشم ، گفت وقتی آب خوردی بگو یاحسین علیه السلام 🙏 ،گفتم :چشم.
اشک😭 از چشمانش سرازیر بود پشت سرهم می گفت یا #حسین علیه السلام
چند قدمی🚶🚶 آمدم دنبالم می آمد .
حجم آتش 💣💣زیاد بود ، گفتم : کجا حاج آقا.
گفت : امداد گر 🤕 هستم می روم کنار بچه ها گفتم مواظب باش خم شو دیده نشی تک تیرانداز دید دارد .
گفت : هرچه خدا بخواهد ، هنوز چند قدمی🚶🚶 از هم جدا نشده بودیم
که صدای یا حسین🙏 حاج آقا بگوشم
رسید دویدم بالای سرش پیشانیش غرق
در خون زیر لب می گفت یا #حسین علیه السلام زیر بغلش را گرفتم بلند کردم .
شنیدم می گفت : #السلام علیک یا جدا یااباعبدالله به آسمان پر کشید.
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
❣✨❣✨❣✨❣✨❣