eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
*گزیده‌ای از از کتاب بی‌آرام* _در وصف سردار شهید_ _حاج اسماعیل فرجوانی_ نوشته، فاطمه بهبودی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄ *سید حسن موسوی کربلایی:* از اصفهان کوچ کرده بودیم به محلۀ ملاثانی اهواز. می‌خواستم بروم جبهه. پرس‌وجو کردم کدام گردان اهواز بهتر است با آنها همراه شوم. اول و آخر همۀ حرف‌ها می‌رسید به گردان کربلا. شنیدم این گردان، به «گردان خط‌شکن» معروف است و همین علاقه‌ام را برای پیوستن به این گردان بیشتر می‌کرد. خلیل خلیلاوی، از دوستانم، که می‌دانست پیگیر جبهه رفتنم یک روز بعد از نماز مغرب گفت علی بهزادی می‌آید خانه‌تان تو را ببیند و اگر قسمت شد با یکی از گردان‌های اهواز بروی. گفتم: «بهزادی کیه؟» گفت: «از نیروهای گردان کربلا.» گردان کربلا که به گوشم خورد، گفتم: «قدم سر چشم.» سر شب موتور هوندای سی‌جی 125 خاکستری رنگی دم خانه‌مان پارک کرد و جوانی لباس خاکی‌پوش پیاده شد. فهمیدم بهزادی است. خوش‌وبشی کردیم و به خانه دعوتش کردم. ما سه چهار برادر با اختلاف سنی کمی بودیم. بهزادی رو کرد به دوست مشترکمان و مثل خواستگارها پرسید: «سید حسن کدومشونه!» خلیل من را نشان داد. بهزادی چند تا سؤال پرسید و بعد گفت: «فردا بیا گروهان نجف اشرفِ گردان کربلا.» به گروهان که رسیدم از من پرسیدند کلاس چندم هستی و چه رشته‌ای می‌خوانی. گفتم تجربی. گفتند پس وایسا جای بی‌سیمچی دستۀ حمزه. فهمیدم با شاگرد زرنگ‌های گردان بُر خوردم. آدم‌های زبر و زرنگ را بی‌سیمچی می‌کردند که هم بتواند پابه‌پای فرمانده بدود، هم هوش و حواس خوبی برای حفظ کردن کد رمزها و سرعت عمل در پاسخگویی داشته باشد. برای شروع بد نبود و از کاری که بهم سپرده بودند راضی بودم. ده دوازده روز بعد داوود علی‌پناه، فرمانده گروهان من را خواست. پرسید سابقۀ جبهه داری؟ گفتم سال‌های ۱۳۶۱ تا ۶۲ کردستان بودم. گفت از امروز فرمانده دستۀ یاسر گروهان نجفی! دهم آذر 1363 به پادگان کرخه اعزام شدیم. آذر ماه فصل سرسبزی آن منطقه بود. از تپه که به پایین سرازیر شدم، دشت سرسبزی بود و در دامنۀ سبز آن چادرهای گردان برپا بود. نم بارانی زده، و هوای بی‌نظیری بود. چیزی از رفتنم نمی‌گذشت، یک روز داشتم به ‌طرف چادرمان می‌رفتم موتور تریل قرمزی دورم زد. کمی بالاتر ایستاد و جوانی عینک دودی به چشم پیاده شد. نگاهم سُر خورد روی لباس اتو کشیدۀ فرم سپاهش. گتر کرده بود. پوتین‌های واکس زده‌ و موهای شانه کرده‌اش در آن خاک و خل به چشم می‌آمد. توی دلم گفتم این پانکی توی جبهه چه‌کار می‌کند! آن موقع به کسانی که به خودشان می‌رسیدند و لباس‌های شیک می‌پوشیدند، «پانکی» می‌گفتند. پانکی از کنارم گذشت. پیش علی رفت و گرم صحبت با او شد. فهمیدم اسماعیل فرجوانی، فرمانده گردان کربلا است که نیروها برای همکاری با او سر و دست می‌شکنند. آن موقع عینک دودی زدن وسط جبهه مرسوم نبود. رویم نمی‌شد بپرسم عینک دودی‌اش دیگر چیست! تا اینکه از بچه‌ها شنیدم تو عملیات خیبر شیمیایی شده. چشم‌هایش آسیب دیدند و به تجویز پزشک عینک آفتابی می‌زند. در آن موقعیت جنگی توی نخ تیپش بودم. همیشه لباسش مرتب و تمیز بود. پیراهنش را توی شلوار می‌داد. فانسقۀ همرنگ لباس سپاهش را محکم می‌بست. از همه جالب‌تر پوتین‌های واکس‌زده‌اش بود! از همان روز یک جورایی مریدش شدم. یک چیزی در صورتش داشت که بدجور من را به خودش علاقه‌مند کرد. نمی‌دانم نگاهش بود یا لبخندش یا اصلاً خطوط صورتش. شخصیت باجذبه و تأثیرگذاری داشت که افراد را جذب می‌کرد. جدیت و شوخ بودن را در آن واحد داشت. سر صف صبحگاه که از جلو نظام می‌گفت، کسی جرئت نمی‌کرد تکان بخورد. اما وقتی سر سفرۀ ناهار می‌نشست، با بچه‌ها شوخی می‌کرد. کشتی می‌گرفت. می‌گفت و می‌خندید... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
زمین و آسمان مکه طوری نور بارانند... که دیدار دوتاشان هم تماشا هست ، هم فال است... 🌹میلاد فرخنده رحمة للعالمین ، حضرت ختمی مرتبت بر همگان مبارک باد🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
جمله یاران چون خیال ، از پیش ما برخاستند ما خیال یار خود را ، پیش خود بنشاندیم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رعنا جوانی که در عنفوان زندگی عارفی سالک بود و در ۲۱ سالگی شاهد مقصود را در آغوش کشید... 🌹 خداوندا این امانتی که به این مخلوق حقیردادی سر راهت میگذارم تا این امانت را پس بگیری و مرا به رحمت وکرمت دادگاهی کنی،نه به عدالتت، که اگر به عدالتت دادگاهی شوم وای برمخلوقت... 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
3.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که تا قبل از شهادتش مدل بود ❣  خبر شهادتش برام خیلی عجیب بود و حسابی تحت تاثیرم قرار داد چون عکس های اینستاگرامی او خیلی متفاوت بود و خیلی سخت می شد حدس زد جوونی که یه جورایی خیلیا فکر میکردند یک مدلی بیش نیست اما عشقش فراتر از این لذتهای دنیوی بود و تو سن بیست و چهارسالگی رفت تا مدافع حرم بی بی باشه او رفت تا با شهادتش آرامش و امنیت رو برای ما همچنان حفظ کنه.. بله بابک نوری هریس متولد هزاروسیصدوهفتادو دو در آزادسازی بوکمال شربت شهادت رو نوشید وصیت نامه این شهید رو از دست ندید... راوی: خبرنگار واحد خبر   https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
به تو حسادت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش. تو را می‌ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم) خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آن‌ها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی به‌قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمی‌دانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟ خدایا گناه‌های من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی‌که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتی‌که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا درراه تو قدم بردارم و درراه تو جان بدهم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
3.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ از شهید هم دیدنیه ، تقدیم به شما عزیزان همراه🌹
❣ ‌ قلم شدم بنویسم ترانه ای از تو کنار خستگی ام عاشقانه ای از تو دوباره یک غزل و رنگ ساده ای از شعر برای بی کسی ام با بهانه ای از تو... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ما راضی به رضای او هستیم، هر آنچه كه دوست بخواهد، عشق است و این رمز پیروزی و سعادت در دنیا و آخرت است. 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1