❣ من نیاز ندارم!
🔻 هنوز سروصورتش بوی باروت میداد که از او خواستم قبل از بازگشت به منطقه، ماشینی را که مانند بقیهی اعضای فرماندهی #سهمیه داشت تحویل بگیرد. نگاه بیتفاوتش به همراهی کلامش آمد و گفت: «من نیاز ندارم، بدهید به کسی که احتیاج دارد.» گفتم: «حاجی این #حق شماست!» ابروهایش گره خورد. حرفم را قطع کرد و گفت: «وَ لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأَبِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل.َ» #دنیا و #آخرت، هر یک فرزندانی دارند. بکوشید از فرزندان آخرت باشید، نه دنیا؛ زیرا در #روز_قیامت، هر فرزندی به پدر و مادر خویش باز میگردد. امروز هنگام #عمل است، نه #حسابرسی، و فردا روز حسابرسی است، نه عمل.(خطبه ۴۲ نهجالبلاغه)
📚 برگرفته از کتاب #بینشان: روایت حماسه سردار شهید مهندس #حاج_محمود_شهبازی
📖 ص ۵۹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
3.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ جگرم سوخت
آب نیست
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣"علاگه"
اثر زیبا و نوستالژیک مرتضی خدادادی
به مناسبت روز دزفول
علاگه: سبد خرید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣نام:
بهنام محمدی
تولد:
۱۲ بهمن ۱۳۴۵
زادگاه:
خرمشهر
شهادت:
۲۸ مهر ۱۳۵۹
محل دفن:
تکه شهدای کلگه
شهرستان مسجد سلیمان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ شهید بهنام محمدی
شهید بهنام محمدی در خرمشهر و در منزل پدر بزرگش دیده به جهان گشود. اندام وی ریز و استخوانی بود ولی در عین حال فرز، زرنگ، سربه هوا و سرزبان دار.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر در شهریور ماه ۱۳۵۹ قوت گرفته بود. خیلی ها در حال خارج شدن از شهر بودند. کسی حتی در تصورش نمی گنجید که خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد ولی واقعاً جنگ شروع شده بود.
بهنام محمدی که در این زمان، ۱۳ ساله بود، تصمیم گرفت بماند و با جنگیدن به مردم کمک کند. او در زمان بمباران، میدوید و به مجروحین کمک میکرد. وی با همان جسم کوچک و روح بزرگ و دل دریایی اش به قلب دشمن میزد و خود را با وجود مخالفت فرماندهان، به صف اول نبرد می رساند تا به دفاع از شهر و دیار خود بپردازد. بهنام محمدی چندین مرتبه توسط دشمن به اسیری گرفته شد؛ ولی هر بار با روشی متفاوت از دست دشمن فرار میکرد. برای این که عراقی ها را فریب بدهد گریه میکرد و می گفت:" من به دنبال مادرم می گردم او را گمش کردم" در واقع او با استفاده از توان و جسارتش موفق شد از موقعیت دشمن، اطلاعات ارزشمندی را کسب کند و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.
عراقی ها که باورشان نمیشد این نوجوان ۱۳ ساله تصمیم دارد مواضع، تجهیزات و نفرات آن ها را بشناسد، او را رها می کردند. او یک بار برای شناسایی رفته بود که عراقی ها او را گرفتند و چند سیلی محکم به او زدند. روی صورت بهنام محمدی، جای دست سنگین مامور عراقی مانده بود. وقتی که برگشت دستش روی سرخی صورتش بود و حرف نمیزد فقط به بچه ها اشاره نمود که عراقی ها کجایند و بچه ها راه می افتادند. در واقع این نوجوان ۱۳- ۱۲ ساله از ۳۱ شهریور ماه تا ۲۸ مهر ۵۹ در تمام روزهای مقاومت در خرمشهر ماند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ صحنه های اصلی از حضور بهنام در دفاع از خرمشهر
از زبان
سید صالح موسوی، مدافع خرمشهر
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ سید صالح موسوی
مدافع خرمشهر و رفیق و همراه شهید بهنام محمدی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ شجاعت بهنام محمدی
در تعویض پرچم ها
یکی از بچه ها درباره شجاعت بهنام محمدی در تعویض پرچم ها می گفت: وقتی بهنام محمدی بر بالای یکی از ساختمان های بلند خرمشهر، پرچم عراق را دید، خودش را بطور نامحسوسی به ساختمان رساند و پرچم ایران را به دور از چشم بعثی ها جایگزین پرچم عراق کرد؛ دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده خرمشهر در بچه ها روحیه مضاعفی بوجود آورد. جالب تر این بود که عراقی ها تا ۱۸ آبان، این مسأله را نفهمیده بودند.
بهنام محمدی بعد از این که پرچم را عوض کرد نزد ما آمد؛ دست او به خاطر ضخامت طناب در زمان تعویض پرچم و سرعتش در پائین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم ایران، مجروح شده بود. گروهبان مقدم، باندی را از کوله اش بیرون آورد تا دست بهنام را پانسمان کند، ولی بهنام قبول نمیکرد و به دور من میدوید، مقدم همچنان به دنبال او میدوید؛ از بهنام پرسیدم « چرا اجازه نمی دهی تا پانسمانت را ببندد که زخمت عفونت نکند» ؛ بهنام در جواب من گفت « باند را برای سربازانی بذارید که تیر می خورند و مادرشان را از دست داده اند. هر کار کردیم این نوجوان ۱۳ ساله نگذاشت دستش را پانسمان کنیم؛ بهنام یک مشت خاک روی دست مجروحش ریخت و رفت.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣