eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 بازگشت ۷۱ شهید به وطن 🔹پیکر شهدای تازه تفحص‌شده دفاع مقدس صبح امروز از مرز شلمچه به خاک وطن باز گشتند. عکس: مجید مردانیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐 💠اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ الله💠 ✨ وصایای شهدای شهرستان بهبهان ✨ شهید محمدسعید ضامنی اصل باید بدانید که انقلاب اسلامی ما همه از زحمتهاي جوانان برومندي بوده و هست که خونشان را به پاي انقلاب اسلامی ریخته اند، باید شما همیشه در صحنه و حافظ این خونها باشید و نگذارید که منافقان و استکبار جهانی این خونها را پایمال کنند و به اسلام و جمهوري اسلامی ضربه بزنند. 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 شادی روح حضرت امام و ارواح طیبه شهدا صلوات حماسه جنوب - شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهید مهدی باکری همیشه می گفت: «ما باید جواب این سوال ها رو با خودمان حل کنیم که چرا می خوریم، چرا می خوانیم، چرا ورزش می کنیم و چراهای دیگر.» مهدی می خواست اول خودش را بشناسد و بعد به خدا برسد و در این راه هر سختی را که بود، با دل و جان می پذیرفت. وقتی قرار شد بیرون از خوابگاه اتاق بگیریم، رفت و یک خانه پیدا کرد که وقت دو تا غذا نمی گرفتیم، همیشه یک غذا می گرفتیم و با هم می خوردیم. گاهی می گفت: «فردا هر جا بودیم، فقط نان می خوریم.» و فقط هم نان می خوردیم، سیر هم می شدیم. گاهی می گفت: «روزه بگیریم برویم کوه. هم ورزش است، هم عبادت.» او می خواست عنان اراده اش را در دست بگیرد و خود را زیر پا له کند.. راوی: کاظم میرولد منبع: نمی توانست زنده بماند https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 @shahidbakeri31
یک روح در دو بدن از عراق داشتم برمی گشتم... با یک کاروان از مردم سبزوار همراه شدم! صندلی جلو، پشت سر راننده، کنار روحانی کاروان نشسته بودم... جوّ ماشین سنگین بود، گاه صدای گریه ای آرام می آمد... گاه هم چند خانم با هم می گریستند! وقتی یخ بین من و روحانی باز شد، دلیل گریستن ها را پرسیدم... روحانی بغضی کرد و گفت: جانبازی قطع نخاع در این سفر همراه ما بود که در نجف اشرف، شهید شد... این بی قراری ها از سوی خانواده اش هست، که در کاروان حضور دارند... بعد اشک از چشمش جاری شد و گفت: این جانباز شهید، دوستی جانباز قطع نخاع مثل خودش در سبزوار داشت که تا پای ماشین برای بدرقه آمده بود... وقت جدا شدن، این دو آنقدر گریستند که همه کاروان منقلب شد... روحانی دوباره به گریه افتاد و گفت: الان خانواده آن جانباز هم در این کاروان هستند... اما آنچه آنها نمی دانند و فقط من و مدیر کاروان می دانیم این است که آن جانباز هم دقیقا در همین ساعت که این جانباز در نجف به شهادت رسیده او هم در سبزوار به شهادت رسیده است... به فکر رفتم: بعضی چه سعادت هائی دارند؟ چه دوستانی هستند؟ چه معامله ای با خدا کرده اند؟ 🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃💐🍃💐🍃 ❣شهیدی که شفا می دهد . . . 🔴روایت شفاگرفتن یک بیمار با توسل به شهید علی یار خسروی 🔵عصر پنجشنبه، مادر «علی یار» ، به سنتِ هر هفته، نشسته است کنار مزارِ پسرش که زن همسایه بی تاب و پریشان خودش را می رساند به مزار علی یار و شروع می کند به پهنای صورت اشک ریختن. 🔵 مادرِ علی یار می پرسد : «چی شده؟ این چه حال و روزیه ؟ » و زن همسایه لابلای  اشک هایی که قطره قطره، دارند روی مزار علی یار می بارند، با صدایی که گاه بغض،  قطع و وصلش می کند و چانه ای که مدام می لرزد، این گونه پاسخ می دهد: «پسرم مریضه! حالش خیلی بده! تو حالت احتضاره!  نه حالش خوب میشه و نه تموم می کنه! یکی از همسایه ها بهم گفت: برو به علی یار متوسل بشو. اومدم این جا از پسرت بخوام برا بچه م دعا کنه!» و دوباره طوفان گریه های زن وزیدن می گیرد. مادر علی یار چند بیسکویت و کمی آب می دهد دست زن همسایه و زن، از شدت آشفتگی و اضطراب ، بدون این که حتی فاتحه ای بخواند ، اشک ریزان برمی گردد. ادامه دارد🔻🔻🔻پیگیر باشید در        حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 ❣شهیدی که شفا می دهد... 🔴روایت شفا گرفتن یک بیمار با توسل به شهید علی یار خسروی 🔵صبح جمعه، یکی تند و تند درب خانه را می زند. انگار آن سوی در اتفاقی رخ داده باشد، امان نمی دهد. مادرِ علی یار می خواهد خودش را برساند به درِ خانه که بچه ها در را باز می کنند و زن همسایه گریه کنان خودش را می اندازد داخل حیاط.  اول سجده می کند و زمین را می بوسد و بعد از آن، از درب خانه شروع می کند به بوسیدن تا زمین و پله ها را و خودش را می اندازد روی پاهای مادر علی یار و بوسه بارانش می کند. 🔵مادرِ علی یار، با زحمت، شانه های زن همسایه را می گیرد و از زمین بلندش می کند.  « بلند شو! چی شده آخه؟! چه اتفاقی افتاده؟ 🔵گریه امان حرف زدن نمی دهد به زن همسایه. شدیدتر از گریه های روی مزار علی یار، گریه می کند و شنیدن حرف هایش، لابلای آن همه بغض و آه و گریه، مشکل است: «دیروز دلشکسته از شهیدآباد برگشتم خونه. کمی از آب رو که شما دادی، ریختم روی لبها و توی دهن پسرم.  یک دفعه دیدم چشماشو باز کرد و دوباره بست. اول گمون کردم تموم کرد. حالم بد شد. به هم ریختم. شروع کردم گریه کردن که دیدم دوباره چشماشو باز کرد و گفت: مادر گرسنمه!! با تعجب اشکامو پاک کردم و همون بیسکویت ها رو دادم بهش خورد. الان حالش خوبه و نشسته توی خونه» ادامه دارد🔻🔻🔻 پیگیر باشید در        حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1