حماسه جنوب،شهدا🚩
حـــــال ِما بی شهدا حالی نیست جای ما پیش ِ شهیــــدان خالیست ... آای شهــــدا ! یادتان باشد ، که ی
🍃🌸🕊
#شهید_ناصر_غلامپور_تیزهوش🕊🌹
تولد : 1340/10/25
#اهواز
شهادت : 1360/6/27
از رزمندگان گردان بلالی اهواز
که در خوش اخلاقی ،هوش و ذکاوت ،شجاعت وشهامت زبانزد همرزمان خود بود.
@defae_moghadas2
🍃🌸
#شهید_ناصر_غلامپور_تیزهوش 🕊🌹
در دوره ی 10 سپاه و در تاریخ 1359/3/25در این دوره شرکت کرد و بعد از اتمام دوره بیست روزه ی نظامی در پروکان دیلم در همان محل دوره عقیدتی سیاسی را طی کرد .
او پس از این دوره به واحد عملیات سپاه اهواز پیوست و پس از مدت کوتاهی طی ماموریتی از طرف سپاه اهواز برای برقراری نظم به دهدشت استان کهگیلویه بویراحمد مامور شدند .
⤵⤵⤵
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_ناصر_غلامپور_تیزهوش 🕊🌹 در دوره ی 10 سپاه و در تاریخ 1359/3/25در این دوره شرکت کرد و بعد
🍃🌸
پس از ایجاد نظم در آن منطقه که با شروع جنگ همراه بود به اهواز برگشت و بعد از بازگشت گردان بلالی از اورامانات به اهواز، به این گردان پیوست و تا هنگام شهادت با آن ها در ماموریت های مختلف جنگی شرکت داشت .
⤵⤵⤵
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸
این شهید بزرگوار در مناطق هویزه ، حمیدیه ، سوسنگرد، دهلاویه و... در عملیات های آفندی و پدافندی مختلفی همراه سایر نیروهای این یگان شرکت داشت . این نیروی بسیار خوش اخلاق و خنده رو و مخلص و با استقامت در مدت یک سال حضور خود در جنگ به همراه نیروهای این گردان به نیروی با تجربه ای تبدیل شده بود . و سرانجام در عملیات 1360/6/27در دهلاویه از توابع شهر سوسنگرد به آرزوی دیرینه اش #شهادت نائل آمد...
🌷روحش شاد و راهش پررهرو باد🌷
@defae_moghadas2
❣
🔻 من با تو هستم 8⃣1⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
بعد هم با همان حالت دوزانو که نشسته بود، دستانش را بالا می برد و دعا می کرد؛ در حالی که سرش پایین بود.
همان طور که خدا به حضرت موسی (ع) می فرماید وقتی می خواهی زیر درگاه من دعا کنی، مثل یک آدم ذلیل باش. خاشع باش... واقعا این طور بود؛ یعنی وقتی نگاهش می کردی متوجه میشدی که طوری خودش را تصور می کند که بندهی بسیار ناچیزی است در برابر پروردگار بسیار باعظمت.
دیدن عشق و علاقه اش به نماز، واقعا انسان را به نماز ترغیب می کرد و نه تنها در نماز بلکه در تمام کارها، اگر کسی می خواست از او درسی یاد بگیرد، با عملش یاد می گرفت. هیچ وقت به من نگفت که خانم! چادرت را این طور بزن یا نمازت را این طور بخوان...
هر بار که از جبهه برمی گشت، باهم به تمام فامیل من و خودش سر میزدیم. در بین اقوام کسانی بودند که عقیده شان با ما همخوانی نداشت و با جنگ و این جور مسائل موافق نبودند و به اصطلاح انقلابی نبودند ولی سید جمشید اصلا با آنها وارد بحث نمی شد. نه رفت و آمدش را قطع می کرد و نه وارد بحث سیاسی می شد. می گفت: «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. در محیط خانواده نباید وارد این جور مسائل بشیم و اختلاف درست کنیم. خانواده یک جا است و کلاس و جلسات سیاسی هم جای دیگه.»
وقتی هم به خانه می آمدیم در مورد آنها و عقیده شان هیچ حرفی نمی زد. هیچ وقت ندیدم کسی را مسخره کند یا به اسم خاصی صدا بزند یا پشت سر کسی حرف بزند. دیگران هم به این خصوصیت او واقف شده بودند و جلوی او در مورد دیگران حرف نمی زدند.
نسبت به بیت المال نیز بسیار حساس بود. یک بار داشبورد ماشین را باز کردم. یک بسته پسته در آن بود. بی اختیار برداشتم که بخورم. سریع از دستم گرفت و گفت: «نه! این مال جبهه است.» گفتم: «مگه سهم خودت نیست؟»
گفت: «نه! من سهم خودم رو خوردم. این سهم یکی از بچه ها بوده، مانده اینجا.» آن را گذاشت سر جایش. من هم دیگر حرفی نزدم. برایم عادی بود. راست می گفت، سهم دیگران بود و باید به صاحبش میداد و یا بر می گرداند به اموال جبهه. لحظاتی بعد مسیرش را عوض کرد. در خیابان ها می چرخید و مغازه ها را نگاه می کرد. پرسیدم: «دنبال چیزی می گردی؟»
گفت: «کمی صبر کن الآن می فهمی.» بالاخره کنار یک مغازه ایستاد. پیاده شد و با یک پاکت پسته برگشت. پاکت را داد دستم و گفت: «بفرما.. وقتی میلت کشیده که پسته بخوری دیگه نمیشه... باید برات می گرفتم.»
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas2
❣