eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 خدایا! آرزوی من ورود به بهشت نیست که اینگونه با تو معبودم صحبت می‌کنم بلکه تنها نیتم فقط قرب و رضای توست و دوست دارم که تو ای یگانه خالقم از من راضی باشی و مرا به عنوان بنده خود بخوانی و مرا به سوی خود دعوت کنی. بارالها! تفسیر عشق بین من و تو فقط با رسیدن به تو میسر خواهد شد و هیچ فکری و زبانی قدرت فکر کردن و به زبان آوردن و حتی نوشتن این تفسیر را نتواند. #شهید_حمیدرضا_بنده_پی🕊 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ 🔻 شهید محمود دانشیار 2⃣ ✍فکری به خاطرم رسید سرنیزه را به فانوسقه بستم، و به عطوان گفتم که با اسل
❣ 🔻 شهید محمود دانشیار 3⃣ ✍ سرم را به عقب برگرداندم حسن رشک بهشتی که آرپی جی زن بود بر سر و گردنش ترکش خورد و پاهایش در هم پیچیده به زمین افتاد و در دم شهید شد سیل گلوله های دشمن می آمد و بچه ها را مانند برگ خزان پاییزی روی زمین می ریخت، حجم آتش عراقی ها لحظه به لحظه سنگین تر می شد و آتش آتشبارها بیرحمانه بر ما فرو می ریخت ✍ محمود و من چسیبده به هم به طرف جلو می دویدیم در کنار ما برادر سرخه، تیر بارچی گردان در بین آن آتش سهمگین، دو پایه سلاح را به زمین کوبیده جسورانه به طرف خاکریز عراق شلیک می کرد. یک وقت محمود صدایم کرد و لوله یدکی تیربار را که در دسستش بود به من داد و گفت: این را باخود بیاور. ✍ فاصله ما تا خاکریز دشمن بیش از دویست یا سیصد متر بود، ناگهان سبکبال و تیز به طرف خاکریز عراقی ها حمله ور شد و با صدای بلند فریاد می زد: یا ابا صالح المهدی، ِیا ابا صالح المهدی، با اینکه از نظر وزنی من از محمود سبکتر و چابکتر بودم هرچه می دویدم به او نمی رسیدم انگار پاهایش بر زمین نبود و او عاشقانه پرواز می کرد. ادامه رو پیگیر باشید 👇👇 ❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ 🔻 شهید محمود دانشیار 3⃣ ✍ سرم را به عقب برگرداندم حسن رشک بهشتی که آرپی جی زن بود بر سر و گردنش ت
🍃🌸 دوستان عزیز همراه کانال ،بقیه ماجرای شهید دانشیار رو به امید خدا فردا در کانال بخونید @defae_moghadas2
👇👇👇
حماسه جنوب،شهدا🚩
👈قبر مادر سه شهید!!! خلاصه مطلب: قبر مادر سه شهید بزرگوار در اثر بارندگیهای اخیر به کلی تخریب شده، یعنی اساساً درست نشده و خاکی و بدون سنگ و سیمان مانده، آن هم پس از ۳ سال.!!! در تاریخ ۴ اسفند سال ۱۳۹۴، خبر درگذشت و دفن مظلومانه مادر شهدای گرانقدر، ابراهیم، خلیل و محمد حردانی را منتشر کردم، تاریخ درگذشت… مطالعه کل مطلب در لینک زیر: http://hardan.ir/?p=2924 ----------------------------- عضویت در کانال تلگرام: @hardan95 https://tlgrm.me/hardan95 ----------------------------- ارتباط با مدیر سایت: @hardan85 https://t.me/hardan85
🔅💠🔅 اِی کاش به جایِ هَمه می شُد که دَر این شَهر این حالِ بِه هَم ریخته‌اَم را تو بِبینی ..💔 سلام صبح بخیر 🌹 شهید سید مرتضی شفیعی #صلوات #اهواز
🍃🌸 #شهید_مدافع_حرم_میلاد_بدری🕊 تولد :1374/1/6 شهادت : 1394/9/10 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_مدافع_حرم_میلاد_بدری🕊 تولد :1374/1/6 شهادت : 1394/9/10 @defae_moghadas2
🍃🌸 🌹بچه مسجدی بود و فعال هیئت صالحین. عاشق امام رضا علیه السلام بود ،سالی دو بار به زیارتش میرفت .از بیرون که میومد ،دست پدر و مادر رو میبوسید ، و عقیده داشت اینجوری ایمانش رو افزایش میده ، واین بینش و تفکر عاقبتی جز مقام والای شهادت نداشت. در وصیتنامه اش این سفارش رو میکنه :🔻 ✍رضایت "الله" تبارک و تعالی، از رضایت هر کس مهمتر است، و اولویت دارد. و در کلامی دیگر، اصلا قابل مقایسه نیست. از کار شبهه ناک پرهیز کردن واقعا هنر است، و دعا کنیم، که نصیبمان شود. ازشما می خواهم که برای نابودی استکبار جهانی (آمریکا،اسرائیل،عربستان)، دعا کنید، که ان شاءالله، با نابودی اینها، ظهور، زمینه سازی خواهد شد. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #ادامه خاطره ای از شهادت #شهید_محمود_دانشیار به قلم دوست و همرزم ایشان ناصر آیرمی 👇👇👇
❣ 🔻 شهید محمود دانشیار 4⃣ ✍ در دل گفتم: خدایا، محمود را چه شده؟ هماندم به دلم آمد که حتما” یکی از ما ترکش می خورد و عجیب هیچ شکی نداشتم که این اتفاق خواهد افتاد، دلم پر از التهاب شد و بدلیل علاقه ی شدیدی که به محمود داشتم با خود گفتم: نکند این محمود باشد که مورد اصابت ترکش قرار گرفته و من سالم بمانم، ✍ نیرویم را در پاها جمع کرده و با سرعت به طرف او دویدم. تصمیم گرفتم چسبیده با محمود حرکت کرده و لحظه ای از او غافل نشوم که اگر اتفاقی رخ داد هر دو با هم باشیم. برای همین به هر زحمتی بود خود را به محمود رسانده و شانه به شانه اش چسباندم و خیالم راحت شد. ✍ اما سرم را که بلند کردم دیدم دو سه متری از من جلو افتاد، خیز برداشته باز دوباره شانه به شانه اش چسباندم ولی در کمال حیرت باز دیدم دو سه متر جلو افتاده با عجله پایم را از زمین کنده تا به طرفش بروم که انفجار خمپاره در بین ما همه چیز را بهم ریخت و دلم پر از آشوب شد... ادامه رو پیگیر باشید 👇👇 ❣