eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 دُنیا را دیدَند ولے نخواسٺند روح‌شان بزرگ تر از دُنیا بود خُـدا بہ فرشتگان فـَرمود: °•بیاوریدشـــان ؛ اینها سَهــمشان پـرواز اسٺ... ❣ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 ادامه داستان👇 📚 : تو عین طهارتی بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ... خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجس نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 📚 : عشق کتاب زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ... حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ... - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ... ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد. اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨ 🔴 نامه بسیار زیبا و معنوی شهید عبدالکریم صادق حبشی به دخترش بسمه تعالي دختر خوب و عزيزم نرگس صادق حبشی نرگس جان سلام بابایت را از درون سنگرى از سنگرهای رزمندگان حق و سپاهیان فرزند فاطمه زهرا (س) حضرت صاحب الزمان (عج) بپذیر. نرگس جانم امیدوارم که سلامت و تندرست و روز به روز به رشد و کمال (مادی و معنوی) برسی. عزیز بابا از خداوند تبارک و تعالی عاجزانه درخواست می کنم که توفیقی عنایت کند و تو بزرگ بشوی و یکی از رهروان راه بی بی دو عالم فاطمه زهرا(س) بشوی. دختر خوب و عزیزم از اینکه تو را در این سن و سال تنها گذاشته ام امیدوارم مرا ببخشی . جان بابا (نرگس) بدان که اسلام عزیزمان ، اسلامی که ائمه (ع) و فاطمه زهرا(س) كه انشاالله همه ما بتوانيم فاطمه زهرا(س) را از دست خودمان راضي كنيم تا ما را شفاعت كند، چه درد و رنجها و شکنجه هایی که در راه این اسلام کشیده اند ، اکنون در موقعیتی قرار دارد که میبایست ما آن را یاری کنیم ، حالا نوبت ما شد که جان به کف گرفته و در راه اسلام بدهیم. پس بدان عزیز بابا که در این راهی که می رویم مشکلاتی هست که باید در برابر این مشکلات و مصائب صبر پیشه كنيم چون راه ما حق است و حق هميشه و در همه حال پیروز است. (يا پیروز ميشويم و يا شهيد ميشويم كه باز پیروزیم) دختر عزیزم در کارهایت به خداوند سبحان توکل کن و همیشه خدا را در نظر بگیر و باز میگویم صبر و استقامت پیشه کن که خداوند با صابران و با ماست. عزیز دلبندم خداوند بزرگ تو را همچنان در راه خودش هدایت و ثابت قدم بدارد و به همه ما توفیق بندگی عطا بفرماید. انشاالله خدا حافظت باشد عبدالکریم حبشی ۶۴/۱۱/۱۰ شهرستان دزفول @defae_moghadas2 🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🍃🌸 ❣ ✍ايمان داشتن فقط با زبان ارزشي ندارد ، ما بايد ثابت كنيم كه واقعاً هم در زبان و هم در عمل دوستدار و بنده خدا هستيم. به شما وصيت مي كنم كه در همه حال پرهيزكار باشيد و خداوند را ناظر اعمال خود بدانيد . ايمان قلبي داشته باشيم كه خداوند از اعمالي كه در پيدا وپنهان انجام مي دهيم آگاه است 🕊🌹 @defae_moghadas2
🕊🕊🕊🕊 ڪوچڪ باش و " " ڪه ، خـود می دانـد آیین " " ڪردنت را...
🍃🌸 #بسیجیان_کوچک❣ #بزرگمردان #دفاع_مقدس🇮🇷 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #بسیجیان_کوچک❣ #بزرگمردان #دفاع_مقدس🇮🇷 @defae_moghadas2
🍃🌸 ✍یه بسیجی با موهای صاف زرد کمی متمایل به خرمایی بود ،شبیه بچه اروپاییها . خیلی گریه می کرد و کارتش را برادر عباس صمدی نمی داد . برادر صمدی به ایشون گفتند : باید برگردی و بری خانه . ✍بسیجی کوچولو گفت : اگه کارتم را پس ندین برمی گردم به دین خودم . برادر صمدی همینطور مانده بود که منظور اون چیه ؟ با کمی مکث به ایشون گفتند : مگه دین خودت چیه ؟ گفت من مسیحی هستم بخاطر علاقه به بسیجیان و جنگ آمده ام مسلمان شده ام . برادر صمدی با تعجب کارتش رو پس دادند . ✍حسین نام و نام خانوادگی قبلی خود را با نام مستعار حسین شهادت پیشه تغییر داده بود . بعدا حسین شهادت پیشه این بسیجی کوچولوی مسیحی در تبلیغات گردان مشغول فعالیت شد . صبح ها توی گردان بچه ها را با بلند گو برای نماز صبح بیدار می کرد و اذان را هم می گفت . کلا بچه ی شاد و سر حال و خندانی بود و همه او را دوست داشتند . وحسین برای عملیات خیبر تا خط مقدم جبهه طلائیه آمده بود . @defae_moghadas2