eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه حرمت شور عجیبی برپاست زائرت حضرت زهراست؛ اباعبدالله جمعه شب زیارتی اباعبدالله شهدا رایادکنید تاشهدا شمارا نزداباعبدالله یادکنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 ⚡️ادامه داستان واقعی 👇 📚 : خدای تو کیست؟ . خنده اش محو شد … – یعنی … شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ … چند لحظه مکث کردم … گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود … اما حالا … – صادقانه … من اصلا به شما فکر نمی کنم … نه به شما… که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم … نه فکر می کنم، نه … بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم … دوباره لبخند زد … – شخص دیگه که خیلی خوبه … اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ … خسته و کلافه … تمام وجودم پر از التماس شده بود … – نه نمی تونم دکتر دایسون … نه وقتش رو دارم، نه … چند لحظه مکث کردم … بدتر از همه … شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید … – ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون … توجه کنید … یهو زد زیر خنده … اینقدر شناخت از شما کافیه؟ … حالا می تونید بهم فکر کنید؟ … – انسان یه موجود اجتماعیه دکتر … من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته … حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید … من ندارم … بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده … وقتی برای فکر کردن به شما و خصوصیات شما ندارم … حتی اگر هم داشته باشم … من یه مسلمانم … و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید … از نظر شما، خدا … قیامت و روح … وجود نداره … در لاکر رو بستم … – خواهش می کنم تمومش کنید … و از اتاق رفتم بیرون … @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗✨📕✨📗 📚 : جراحی با طعم عشق برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ... برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد . .. ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ... - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ... داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ... چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... - اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ... خندید ... سرش رو آورد جلو ... - مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ... برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ... با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ... توی بیمارستان سوژه همه شده بودیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ... ⬅️ادامه دارد .... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
و برای امروز پا مرغی سینه خیز شنا مشت 😊
‌‌‌‌🔰جلوه‌ای از محبّت الهی🌷 ‌‌‌‌ رهبر معظم انقلاب اسلامی: خدای متعال به بنده توفیق داده است که با خانواده‌های شهدا، مراوده و نشست و برخاست داشته باشم. به خانه‌ی آنها و روی فرش آنها و زیر سقف آنها بروم. هر جا من مصیبت را بزرگتر یافتم، صبر آن خانواده را هم عظیمتر و باشکوهتر دیدم. آن خانواده‌ای که یک پسر داشته و همان یکی شهید شده است؛ آن خانواده‌ای که فقط دو پسر داشته است و همان دو پسر در راه خدا به شهادت رسیده‌اند؛ آن خانواده‌ای که سه شهید یا چهار شهید در راه خدا داده است، من می‌بینم صبرشان هم از خانواده‌های دیگر بیشتر است. این، به معنای چیست عزیزانِ من؟ در بسیاری از موارد، مادران از پدران صبرشان بیشتر است. این برای چیست؟ این آن جلوه‌ی محبّت الهی است که خدا در دل مؤمنین می‌اندازد؛ آنها را به خودشان جلب می‌کند؛ آنها را با حکمت آشنا می‌کند و به آنها صبر می‌دهد. ۱۳۷۲/۰۵/۰۵ ‌‌‌ 📎مـادران شهــدا🌷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍رضا همرزم ، علی اکبر در سوریه بود. میگه اکبر علاقه شدیدی به خوردن قهوه داشت ، و کلا جزء عادتاش بود که مرتب میخورد.چند روزی گیر عملیات پاکسازی بودیم ، و گه گداری هم تکفیری ها باهامون درگیر میشدن و تو این مدت علی اکبر بدون قهوه مونده بود. ✍در حین پاکسازی به خونه ای رسیدیم ، که همه وسایل سرو چای و قهوه آماده بود و صاحب خونه وقت نکرده بود جمع کنه.با خوشحالی صدا زدم اکبر بدو بیا اینجا ببین خدا برات جور کرده ، هوا هم خیلی سرد بود. ✍وقتی اومد داخل اتاق ، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که شهید با یه حالت خاصی گفت؛آقا رضا ، پتوهای مردم رو دست نزن شاید راضی نباشن ، قهوه شونم بزار ان شاءالله خودشون برمیگردن و کنار هم نوش جون میکنن.من که از شدت سرما داشتم به خودم میلرزیدم مات و مبهوت نگاهش میکردم فقط.من و شما چقدر حق الناس رو رعایت میکنیم؟ 📸شهيد مدافع حرم 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
بســـ🌷ــم الرب الشــ🌹ــهدا همسرشهیدعلی نقی ابونصری🌷 روایت می کند: در سال 65 که شهید در تهران بود، لشکر به او خبر داد، عملیاتی در پیش است. با اینکه تازه یک هفته بود، از کازرون به تهران رفته بود و معمولا یک ماهه به شهر باز می گشت، یک دفعه دیدم درب خانه را می زند. تعجب کردیم، معلوم شد برای خداحافظی به کازرون آمده است. پس از آن هرگز یکدیگر را ندیدیم و دیدارمان با او به قیامت افتاد. در یکی از همین روزها که فقط من و او در خانه بودیم با اینکه خیلی کم از حالات روحی و عرفانی خود حتی برای من که شریک زندگی اش بودم، تعریف می کرد به من گفت: در دعای کمیل هفته قبل در دانشگاه تهران حال معنوی عجیبی به من دست داد به طوری که از شدت گریه در وسط دعا بیهوش شدم و هیچ چیز نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم با تعجب دیدم ، در بیابانی تک و تنها هستم و از جمعیت و مراسم دعا هیچ خبری نیست. در آن بیابان هیچکس نبود و همه رفته بودند. تا علی این را تعریف کرد، مثل کسی که سری از اسرار خود را فاش کرده یک دفعه ساکت شد و هیچ نگفت. انگار یک نیروی پنهانی هم مرا از ادامه صحبت و سوال از او بازداشت و این یکی از حسرت های همیشگی من است که چرا از او و حقیقت آن حادثه عجیب را نپرسیدم. بسیجی شهید ˈعلی_نقی_ابونصری ˈ در سال 1341 در روستای مهدیه کازرون متولد شد. وی مسئولیت گروه تخریب تیپ فاطمه زهرا (س) و معاونت تخریب لشکر 19 فجر و مسئول واحد مهندسی در جزایر جنوب (بندرعباس) را بر عهده داشت. وی دانشجوی رشته زبان آلمانی دانشگاه شهید بهشتی بود در عملیات محتلف از جمله والفجر مقدماتی، خیبر، والفجر 2 و والفجر 8شرکت داشت و در آخرین اعزام به همراه سپاه یکصد هزار نفری حضرت محمد (ص) عازم جبهه شد و در همین اعزام به شهادت رسید.🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا