🌷بسم رب الشهدا وصدیقین🌷
💫إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ(15)
مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آوردهاند، سپس هرگز شكّ و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردهاند؛ آنها راستگويانند. «15» سوره – حجرات
✨اینان امام زادگان عشق اند که فردا مزارشان قبله گاه اهل یقین خواهدبود. امام خمینی ره
📜زندگی نامه...
#شهید_ربوشه_کشوری 🕊
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌺🍂🍃🍂🍃🍂
#شهید_ربوشه_کشوری🕊
شهید کشوری فرزند لطفعلی در 03/03/1340 در روستای " ماوی علیا " از توابع بخش "صیدون " شهرستان باغملک در خانواده ای متدین و معتقد به اسلام و مقید به آرمانهای امام و انقلاب اسلامی ، متولد گردید😊 ، به علت مشکلات مالی و فقدان امکانات و نبود مدرسه ، نتوانست درس بخواند با شروع انقلاب اسلامی و راه اندازی کلاسهای نهضت سواد آموزی📝 توانست مدرک پایانی نهضت سواد آموزی را دریافت نماید ، با همت بالا و احساس مسئولیتی که داشت خود را آماده خدمت وظیفه و کمک به سربازان و رزمندگان اسلام نمود 👮بعد از اعزام از طریق تیپ 15 امام حسین ( ع ) شهرستان ایذه به منطقه عملیاتی جبهه های حق علیه باطل اعزام گشت،✋ سرانجام در 04/04/1367 در عملیات خیبر در منطقه کوشک در حالیکه بعنوان تیربارچی گردان انجام وظیفه می نمود به شهادت رسید و از آن زمان تا کنون هیچ آثاری از پیکر این شهید بدست نیامد.🌷
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات 📿
💬ادامه دارد....
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌺🍂🍃🍂🍃🍂
📜وصیت نامه " #شهید_ ربوشه_کشوری "
💫بسم الله الرحمن الرحیم💫
✋با سلام و درود بر حضرت ولیعصر ( عج ) و نائب بر حقش امام خمینی ( ره ) و با درود و سلام بر تمام شهیدان راه خدا و شهیدان انقلاب اسلامی که با ریختن خون خود درخت انقلاب را آبیاری نموده اند .💧
☝️امت شهید پرور ایران ! من خیلی کوچکتر از آنم که وصیت نامه بنویسم ولی این را یک تکلیف الهی می دانم که برگردن من است📝 از شما می خواهم هیچ وقت خدا را فراموش نکنید زیرا همیشه خداوند ناظر بر کارهای ماست هر کاری را انجام می دهیم برای ریا و جاه طلبی نباشد بلکه برای رضای خدا باشد .👌 از شما می خواهم که همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید و یک لحظه امام امت ، ابراهیم زمان ، خمینی بت شکن را تنها نگذارید .👈 از شما می خواهم همواره حرف های امام را گوش دهید و به آنها عمل کنید. از شما می خواهم که پشتیبان روحانیت و خط امام باشید زیرا که همین روحانیت بودند که اسلام را زنده کردند.✌️
🌺پدر و مادر عزیزم امیدوارم مرا بخشیده باشید زیرا نتوانستم فرزند شایسته ای برای شما باشم . مادر عزیزم به خدا قسمت می دهم که شیرت را حلالم کنی. 😔از شما خانواده عزیزم می خواهم که بعد از مرگم گریه نکنید و افتخار کنید زیرا که شما فرزندتان را به خدا هدیه کردید.از تمام دوستان و آشنایان😊 می خواهم که اگر بدی از من دیده اند مرا حلال کنند و برایم دعا کنند تا که خداوند متعال گناهان مرا بیامرزد.❣
"🇮🇷خدایا،خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار🇮🇷"
📿دعا گوی شما ربوشه کشوری 28/11/1362🌹
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات 🌷
@defae_moghadas2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🌺🍂🍃🍂🍃🍂
❣💠❣💠❣💠❣💠
#شهدا_صیدون 🌷
📜خاطره شهادت شهید ...#حسین_افراخته🕊
از زبان همرزم ایشان که می گوید وقتی از صیدون وباغملک اعزام شدیم ✋به اهواز جهت نبرد👊 با دشمن بعثی عراق اعلام کردند برادرانی که آموزش نظامی ندیده اند از بقیه جدا شوند که شهید بزرگوار حسین افراخته از ما جدا شد😢 بهش گفتیم بگو دوره دیده ام 😉 وی گفت بنده نمی توانم دروغ بگویم 😊این از همان اخلاق واراسته ایشان بود که به خوش اخلاقی وخوشرفتاری وصداقت دربین مردم شهرت داشت😊 وما را به فاو عراق بردند وایشان را همراه جمعی دیگر به پادگان شهید بخردیان بهبهان فرستادند که چند روزی اموزش نظامی 👮را انجا سپری نموده وبه جزیره ی مینو در شهرآبادان مستقر شد که همانجا به فیض شهادت نائل امد.🌷
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
@defae_moghadas2
❣💠❣💠❣💠❣💠
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ
وَانْحَــــرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَــــرُ
میلاد مـادر هستـــی خانم فاطمه زهرا" س" بر تمام شیعیان حضرت مبارک.
#بابـــیانتوامـــی❤️
📗✨📕✨📗
⚡️ادامه داستان واقعی👇
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_هفتاد_و_یک : غربت آشنا
بعد از چند سال به ایران برگشتم ... سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ...
از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود...
توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمام تصویر رو محو کرد ... خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت ...
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ... خونه بوی غربت می داد ...
حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ... اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدت خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ... غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود ...
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ...
شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ...
برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ... رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکت نوازش دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت ...
- مامان ... شاید باورت نشه ... اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود ...
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_هفتاد_و_دو : شبیه پدر
دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم ...
- خیلی سخت بود؟ ...
- چی؟ ...
- زندگی توی غربت ...
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم ...
- خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن ...
اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ...
ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو ...
چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ...
- کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ...
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم ...
" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم
⬅️ادامه دارد ....
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷