eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
جمله یادت باشد برای همسر شهید حمید سیاهکالی یک معنی دارد ... اما ما یادمان باشد ...☝️ یادمان باشد که حمیدِ شهید سه روز، روزه گرفت تا در عروسی‌اش گناهی اتفاق نیافتد ... یادمان باشد که حمیدِ شهید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین بیت‌المال ماموریتش را انجام میداد و همسرش را میبیند که پیاده راه میرود، او را سوار ماشین بیت‌المال نمیکند، ماشین را تحویل همکارش میدهد و دوان دوان خودش را به همسرش میرساند و میگوید کار تو شخصی است و نمیتوانستم سوارت کنم ... یادمان باشد که حمیدِ شهید یک بار که میخواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد ... یادمان باشد که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود ... شهید شدن آسان نیست باید شهید بود تا شهید شد ...😔❤️ @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂 بعدازظهر روز تابسون بود حاج حمید اومد خونه.گفت که آماده بشیم تا همگی با هم بریم پارک. طولی نکشید که یه شام مختصرآماده کردم و بچه ها حاضرشدن و به سمت پارک حرکت کردیم یه جای دنج پیداکردیم بساطمون رو همونجا پهن کردیم بعداز خوردن شام حاج حمید ازمون خواست تا قدم زنون به سمت دریاچه مصنوعی بریم به قول خودش ببینیم اوضاع از چه قراره...به دریاچه که رسیدیم یه اسکله کوچیک و چندتا قایق بزرگ و قدیمی چوبی برای قایق سواری کرایه میدادن.حاج حمید یه قایق کرایه کرد و همگی سوار شدیم...حاج حمید با قدرت هرچه تمام تر پاروهای سنگین چوبی رو توی عمق آبهای تیره و تاریک دریاچه بحرکت درمیاورد قایق با سرعت پهنای دریاچه رو میشکافت و به جلو میرفت بچه ها وقتی به قایق های شناور روی سطح دریاچه نگاه میکردن و میدیدن با وجود اینکه سرنشین های اون قایق ها کمتر از قایق ما بودن و اونها هم باباهاشون قایق هارو هدایت میکردن اما قایقهاشون با قایقهای دیگه برخوردمیکرد ویا با وجود فشاری که بخودشون میاوردن به اهستگی در حرکت بودن و خلاصه اینکه تسلط کافی نداشتن اما همچنان این حاج حمید بابای اونا بود که مقتدرانه بین همه باباها میدرخشید...باعث شده بود که بچه ها کلی به باباشون افتخار کنن وبا صدای بلند این موضوع رو بروز میدادن و حاج حمید رو تشویق میکردن.در این حین چشممون به یه قایق با دوسرنشین افتاد یه خانم با یه دختربچه که توی دریاچه بی حرکت مونده بودن و دیگه قادر به ادامه مسیر نبودن حاج حمید قایق رو به سمتشون هدایت کرد و ازشون پرسید که خدایی نکرده مشکلی براتون پیش اومده؟؟ اون خانم گفت که مدت زمان زیادیه که اونجا روی اب شناورن و با امواج به وسطای آب رسیدن و نمیتونه قایق رو به عقب برونه .حاج حميد قایق رو به قایق اونا چسبوند و بهشون گفت که نگران هیچی نباشن و به فضل خدا هیچ اتفاقی واسش نمیوفته.آخه حسابی خسته و ترسیده بودن...حاج حمید به قول خودش به فضل خدا اونارو به سلامت به سمت اسکله رسوند...اون خانم کلی واسه حاج حمید دعای خیر کرد... . حاج حمید همیشه میگفت در خدمت اسلام و مسلمین باشیم .... خدا هم در همه حال حتی گردشهای کوچیک خانوادگی توفیق خدمت به خلقش رو بلااستثنا نصیبش میکرد. شهید مدافع حرم @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 اهالی دل .‌‌‌..: 🔹او كه نشناختمش! 🔸چندی پيش مردی سالخورده همراه خانم ميانسالی كه ظاهراً دخترش بود به مطب آمد، پوست چروكيده صورت و دستان زبر و پينه بسته اش نشان از زحمات سختش ميداد. مشكلش را پرسيدم، گفت: مدّتی است نمی بينم، مداوايم كنی تا آخر عمر دعاگويت خواهم بود. 🔸خواهش كردم پشت اسليت بنشيند و به دقّت معاينه اش نمودم، چشمانش ديگر هيچ سويی نداشت، آنقدر آب مرواريدش پيشرفت كرده بود كه به سياهی ميزد، به علاوه مشكلاتی ديگر كه شانس موفّقيّت عمل را كم ميكرد! گفتم پدر جان چرا اينقدر دير مراجعه كرديد؟ گفت نميتونستم، پاسخ درستی نداد و طفره رفت! - چشماتون نياز به عمل داره هرچه سريعتر، امّا توقّع زيادی از نتيجه عمل نداشته باشيد شايد در حد ديدن مسير و عبور. - از خدا خواستم سلامتی و بيناييم را نگیره كه رزق خونوادم بسته به كار يوميّه منه، در همين حد كه بتونم كارم را ادامه دهم راضيم. - كارتون چیه؟ - بنّايی! 🔸دلم به درد آمد، اين سن و سال و اين كار سنگين! - فلان روز نوبت میدم ميتونید تشريف بيارید؟ - هزينه عمل چقدر ميشه؟ - دفترچه بيمه داريد؟ - بله و دفترچه تامين اجتماعيش را در آورد و روی ميز گذاشت. گفتم پدرجان نوبت در بيمارستان دولتی ميدم، هزينه زيادی نداره. - آقای دكتر شما هم زحمت ميكشيد، راضی به حق العمل كم شما نيستم! 🔸از نظر بلندش شرمنده شدم. - نه پدر جان من وظيفه ام را انجام ميدم بيمارستان دولتی هم حق شماست. 🔸در تمام اين مدّت حس ميكردم دخترش ميخواد چيزی بگه، حرفش را مزه ميكرد امّا نمی گفت. منم نپرسيدم. 🔸برگه پذيرش را دستش دادم، منشی را صدا زدم و گفتم ويزيتش را پس دهد. امّا برگشت و گفت قبول نكرده و رفته است! 🔸ساعتی بعد تقريباً همه بيماران ويزيت شده بودند و آماده رفتن به منزل ميشدم كه منشی گفت دختر همان پيرمرد برگشته و با شما صحبتی داره. گفتم راهنماييش كنید داخل. 🔸اومد، سلام كرد و گفت: آقای دكتر پدرم بيمه بنياد شهيد داره امّا استفاده نميكنه! بضاعت كافی هم برای عمل نداره! 🔸خُشكم زد، - خب چرا همان موقع نگفتيد؟! - راضی نيست، دو پسرش شهيد شدن و يكی هم جسدش برنگشت، هيچ جا نميگه، ما هم بگيم دلخور ميشه، ميگه من بابت تقديم دو فرزندم از دنيا هيچ نميخوام! - حتّی برای درمانش؟! - بله حتّی برای درمانش! 🔸برگه پذيرش را گرفتم و برای بيمارستان ديگری كه طرف قرارداد بيمه اش بود نوشتم و گفتم فلان روز بيارید و به او هم چيزی نگید! 🔹در راه برگشت فكرم پيش اين پدر بود و گوشم به اخبار راديوی اتومبيل: سخنگوی قوه قضاييّه آخرين خبرها از اختلاس سه هزار ملياردی، حقوق ٢٥٠ ميليونی مدير بانک رفاه كارگران! و بانک ملّت! و... را تشريح میكرد!!!... دكتر سيّد محمّد ميرهاشمی - جرّاح و متخصّص چشم پزشکی - اصفهان @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 ◀ *سرداران عرب به روایت محسن رضایی* ▪ماموریت حساس شناسایی و زیارت کربلا....! ...فکر هور و راهکارهای حضور نیروها در آن مرا در خود فرو برده بود. علی هاشمی گفت: قرار است نیروهایم فردا محور حاشیه دجله را شناسایی کنند. اگر صلاح می‌دانید آن‌ها از دجله عبور کنند و جاده آسفالته عماره ـ بصره را هم شناسایی کنند. گفتم مانعی ندارد ولی دقت شود کسی اسیر نشود. آنجا اگر مشکلی پیش بیاید تمام زحمات ما هدر می‌رود. او قول داد اتفاقی پیش نیاید. دو روز بعد، علی گزارش شناسایی بچه‌هایش را از جاده عماره ـ بصره آورد. پس از شنیدن حرف‌هایش، یقین کردم کار بهتر از این نمی‌شود. خدا لطف خودش را به ما نازل کرده بود. گفتم: برادر علی! دو نفر از نیروهای زبده‌ات را برای جاده «القرنه» بفرست و بگو وجب به وجب آنجا را شناسایی کنند. چند روز بعد دو نفر از نیروها راهی این مأموریت سرّی شدند؛ یکی را می‌شناختم. او سیدناصر سیدنور بود. قرار شد آن‌ها 48 تا 72 ساعته بروند و برگردند. اما چهار روز گذشت نیامدند. وقتی خبر دادند این دو نیرو نیامدند، کلافه شدم. اگر اسیر شده باشند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به لحاظ حساسیت موضوع علی و غلامپور را تحت فشار قرار دادم که هر طوری هست فکری کنید. روزی ده بار تماس می‌گرفتم. می‌دانستم برای این دو نفر اگر اتفاقی بیفتد کل زحمات ما هدر می‌رود. اعصابم به‌هم ریخته بود و در هراس بودم. هزار فکر ناجور می‌کردم. نه می‌توانستم به کسی چیزی بگویم و نه می‌توانستم آرام باشم. در ذهنم هزار احتمال خود نمایی می‌کرد. برای این‌که قدری آرام شوم وضو گرفتم؛ قرآن را باز کردم، سوره «انشراح» آمد، گویی زبان حال من بود. @defae_moghadas2 🍃
🍃 پس از هشت روز آن دو نفر پیدایشان شد. علی هاشمی وقتی با تلفن خبر آمدنشان را داد خوشحال شدم. به غلامپور و علی گفتم سریع آن‌ها را بیاورید قرارگاه. غلامپور ابتدا خودش‌آمد و گفت این دو نفر بعد از اتمام مأموریت به رفتند و زیارت کردند. با این خبر دلم شکست؛ گفتم بگویید بیایند، می‌خواهم زائرین حرم امام حسین (ع) را زیارت کنم! وقتی وارد شدند بغل‌شان کردم و بوسیدمشان. بوی کربلا می‌دادند. حال خودم را نفهمیدم ولی مدام می‌گفتم زیارت قبول! زیارت قبول! سیدنور یک مهر و تسبیح گلی داد و گفت هدیه کربلاست. آن‌ها را روی سینه‌ام گذاشتم و صلوات فرستادم. علی هاشمی که این صحنه را می‌دید، مثل باران اشک می‌ریخت. آن روز هیچ‌وقت یادم نمی‌رود. برای لحظه‌هایی احساس کردم کربلا هستم. در حرم حضرت هستم و دارم زیارت نامه می‌خوانم! بعد از دقایقی گفتم: کربلا رفتید قبول! ولی این بار آخرتان باشد سر خود عمل می‌کنید؛ ممکن بود همه چیز را خراب کنید. هر کاری می‌کنید باید زیر نظر علی هاشمی باشد. آن دو سرشان را پایین انداخته بودند و مدام می‌گفتند: برادر محسن ما را ببخشید، دیگر تکرار نمی‌شود، ولی کار دل بود و کسی به عقل محل نمی‌گذاشت! منبع : کتاب گمشده من ، انتشارات سوره مهر توضیح : آن دو نیروی نخبه قرارگاه نصرت تحت فرماندهی شهید حاج علی هاشمی و شهید حاج حمید رمضانی طی چند ماموریت محرمانه دیگر به عمق عراق و مراکز حساس نفوذ کردند و چند ماه بعد در عملیات خیبر به قافله شهدا پیوستند. سردار شهید عبدالمحمد سالمی سردار شهید سیدناصر سیدنور برای شادی روح امام شهدا و شهدا @defae_moghadas2
🌼🌹🍃🌻🌷🌻🍃🌹🌼 دلت که گرفت... با رفیـــــــــــقی درد و دل کن که آســـــــــــمانی باشــد...، این زمینی‌ها؛ در کار خود مانده‌اند! 🌼🌹🍃🌻🌷🌻🍃🌹🌼 🌷نثار ارواح مطهر شهدای عزیز صلوات🌷
_گناه 💠 يكبار كه با ابراهیم صحبت مي‌كردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم همیشه با وضو بودم هميشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم. پرسیدم: " چه نمازی؟! "، گفت:" دو رکعت نماز مستحبي می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مسابقه‌، حال کسی رو نگیرم. 💠 اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری ازگناه بود.❌ او به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید. حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد. 💠 هر وقت هم می‌دید که بچه‌ها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : ((صلوات بفرست ))و يا به هر طریقی بحث رو عوض می‌کرد هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن او ، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمي‌پوشید . 💠 بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد و زمانی هم که علت آن را سؤال می‌کردیم می‌گفت: برای نفس آدم،این کارها لازمه.☝️ ؛ @defae_moghafas2 🍂