🍂
لشکر گفت: می دانم رسیدید ولی الان کجا هستید؟! گفتم: بابا ما روی زمین دشمن هستیم.
باز بیسیم چی لشکر سوالات دیگری می کرد که نشان می داد از موقعیت ما بی اطلاع است.
غلامرضا می گفت: آنقدر سریع خاکریز دشمن را گرفته بودیم که لشکر باور نمی کرد ما روی خشکی هستیم. بعد از چند سوال دیگر و در شرایطی که ما دنبال پاکسازی در آن شرایط پرخطر بودیم و باران تیر به طرفمان می آمد، باز بی سیم چی لشکر گفت، شما مطمئنی که روی خشکی دشمن هستید؟؟😳.... دیگر عصبانی شدم و با فریاد، پای خودم را چندین بار روی زمین کوبیدم که بابا ما روی خشکی هستیم. الان زیر پاهام زمینه، آب نیست، ما روی خشکی هستیم، چطور باید بگم که باور کنید؟ و....
🍃می گفت: نمیدانم چطور سرش داد زدم که تا چند لحظه سکوت کرد و گویی مانده بود این چرا اینطوری می کند؟؟!!
بعد از عملیات ، از مخابرات لشکر آمدند دنبالم که بیسیم چی گردان به لشکر کی بوده و.... خب، ظاهراً نشسته بودند و برخورد مرا حلاجی کرده بودند.
🍃روحیه جدی و محکم غلامرضا در کارها، همیشه برايم جالب بود؛ خصوصاً وقتی می دیدم کاری را كه به عهده می گرفت با جدیت، تمام می کند.
روحش شاد🙏
راوی : غلامرضا جهانی مقدم
حماسه جنوب، شهدا
@defae_moghadas2
🍂
🍂
🔻 برادران اهل نماز شب وقت عملیات دور و بر ما نچرخند
برای اولین بار در باختران با هم آشنا شدیم. بسیار جدی بود و به ندرت میخندید. با اینکه اهل نماز شب و تهجد بود و هر شب بدون استثنا برای راز و نیاز بلند میشد، اما هرگز بروز نمیداد. گاهی هم به شوخی میگفت: «لطفا برادرانی که اهل نماز شب هستند، وقت عملیات دور و بر ما نچرخند. اونا هر جا که میروند، خمپاره را هم به دنبال خود میکشند و بایستی تاوان نماز شب اونها را هم ما پس بدهیم!» گاهی هم میگفت: «اشتباهی وضو بگیرید و نمازتان را اشتباهی بخونید تا خمپاره به سراغ سنگرهایتان نیاید!» یکبار من و شهید باقر فتح اللهی، چند روز او را زیر نظر گرفتیم. نیمههای شب که میشد، بی سروصدا بر میخواست و به نماز شب میایستاد. یک روز از او پرسیدم: «یعقوب، راستی! چرا این کار را پنهانی انجام میدهی؟ نماز خواندن که این حرفها را ندارد!» و او در جوابم گفت: «این کار که بزرگترین عامل رشد آدم است، اگر خدای ناکرده از روی ریا و خودنمایی باشد، بزرگترین مانع رشد خواهد بود. اگر دیدید کسی نماز شبش را جلوی چشم همه میخواند، بدونید که یا خیلی بالا بالاها رسیده یا اینکه آدم خطرناکیه و باید ازش ترسید.»
شهید یعقوبعلی محمدی معاون گردان ولیعصر(عج)
@defae_moghadas2
❣
🍂
🔻 کی بر می گردی؟
🌷🌷 دفعه آخری که داشت می رفت جبهه ازش پرسیدم علیرضا جون کی بر میگردی مادر؟
صورت نازش رو بلند کرد نگاهش با نگاهم جفت شد بعد سرش رو انداخت پایین و گفت: هر وقت که راه کربلا باز شد…
ساکشو دستش گرفت، تو انتهای کوچه دلواپسی های من ذره ذره محو شد…
عملیات والفجر یک بچم شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت ابالفضل علیه السلام
تو همون عملیات، عزیز دلم علیرضای رشیدم شهید شد.
شانزده سالش تازه تموم شده بود
شانزده سالم طول کشید تا آوردنش درست شب تاسوعا
وقتی برگشت اولین کاروان زائران ایرانی رفتن کربلا
آخه راه کربلا باز شده بود…🌷🌷
#شهید_علیرضا_کریمی
@defae_moghadas2
🍂
#شهیدانھ
از وصل تو
گر نیست نصیبم
عجبی نیست
هم ظلمت و هم نور
به یکجا
نتوان دید ..
🌷امام خامنهای:
💚خداوند #شهید_حججی را
سخنگوی شهیدان کرد
همه شهدای ما مظلومند غیر از محسن شما، شهدای دیگری نیز هستند که دشمن سر از تنشان جدا کرده و همگی در نزد خداوند عزیز و صاحب درجات هستند اما خدای متعال بر اساس حکمت خود و خصوصیات این جوان ،او را نماینده و سخنگوی این شهیدان کرد. ۹۶\۷\۱۱
🌹 عصر پنج شنبه با زیارت قبور مطهر شهدا
🔹همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
#فاتحه_مع_صلوات
🍂
🔻 " پیشگویی "
🍃 مدتی از شروع جنگ می گذشت. فرصتی برای رشد استعدادهای معنوی ایجاد شده بود. هر کس درخور اخلاصش توشه ای برچیده و روح خود را جلا داده بود.
عبدالامیر دباغ هم یکی از همان انسان های وارسته ای بود که به درجاتی رسید که بعد از شهادتش بر همگان روشن شد.
🍃 سالهای ابتدایی جنگ را تجربه می کردیم و در هجران دوستان شهیدمان می سوختیم. گاهی برای خاموش کردن آتش درون، شبانه بر سر مزار آنها می رفتیم و بغض خود را با مناجاتی ، آزاد و با آنها درد دلی می کردیم.
🍃 آن شب هم به اتفاق عبدالامیر و دیگر دوستان به بهشت شهدای اهواز رفتیم و ساعتی را در آنجا گذراندیم. از دفن شهدای ابتدای جنگ تا فتح المبین خیلی نمی گذشت و گلزار، گستردگی امروز را نداشت. با وجود تعدد شهدای روزانه، قبور زیادی در ردیف های عمودی و افقی آماده شده بود و در برابر ما خود نمایی می کردند.
ادامه 👇 👇
🍂