eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ سرزمین نینوا یادش بخیر 🔻 حاج صادق آهنگران سرزمین نینوا یادش بخیر کربلای جبهه‌ها یادش بخیر ذوق و‌ شوق نینوا کرده دلم چون هوای جبهه‌ها کرده دلم بود سنگر بهترین مأوای من آه جبهه! کو برادرهای من؟ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیتی تأمل برانگیز بر روی مزار یک شهیـد : ای بـرادر ؛ کجا میروی ؛ کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌ایم از یاد خواهی بُرد یا نه ! ما نظاره‌گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد. رضا نادری در عملیات مرصاد در تنگه طرح چهار زبر را مطرح کرد و اولین کسی بود که تنگه‌ی مرصاد را بست و منافقان را غافلگیر کرد و از همانجا در ۶۷/۵/۵ راهی آسمان‌ شد. ۱۲قائم https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
داماد در غسالخانه على كتانی در ۳ تیر سال ۱۳۶۰ در عملیات شناسایی محور فیاضیه آبادان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر پاک شهید را، که برای غسل و کفن به غسالخانه آوردند، من در کنارش بودم. آنقدر پیراسته و تمیز بود که گویی شهید را از مجلس دامادی به غسالخانه آورده بودند. احتمالا همان روز یا روز قبلش به آرایشگاه و حمام رفته بود. علی ذیل وصیت نامه اش جمله ای نوشته و نام من و صادق را آورده بود که نمی دانم چرا فلانی و فلانی به من کم توجهی می‌کنند. ..و اکنون چقدر محتاج توجه و شفاعت علی کتانی هستم که در لحظات احتضار و قبر و صراط و حساب کمی به من توجه کند و شفاعت نماید. "طوبى لهم".. علیرضا مسرتی از کتاب دِین https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
پرستار کشیک خوش ذوق...... ✍ اعزام به بهشت.... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
مدارک شهادت غیور اصلی و جراحت سردار احمد غلامپور در یکی از بیمارستان‌های اهواز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ 🔻 شهید علی قنواتی مصطفی صالح زاده پنجشنبه ای من و امیر علم برای شرکت در مراسم دعای کمیل بچه ها به سوسنگرد رفتیم. علی قنواتی را دیدیم لباس نظامی سپاه پوشیده بود و گفت بیایید شام ماهی بخوریم. فرهاد شیرالی و بقیه بچه ها هم بودند و همه از آن ماهی خوردند. بعد از شام داستان گرفتن این ماهی ده کیلویی و گلی شدن لباسش را که تازه پوشیده بود تعریف کرد و گفت: "هر وقت لباس های تمیز و اتو کشیده می پوشم یک اتفاقی می افتد که لباس‌هایم کثیف می شود. همین چند روز پیش رفته بودم شناسایی که عراقی ها ما را دیدند و شروع کردند به زدن خمپاره ۶۰ و تیربار. ما پشت یک تل خاکی پناه گرفتیم و تمام لباس هایم پر از خاک شد‌. نمی شود ما یک روز خوش تیپ بمانیم. " از کتاب دِین https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣ 👇👇
برادر سوداگر نقل می کند: «شوخی های بامزه على قنواتی در موقعیت های مختلف هیچگاه از یاد بچه ها نمی رود. علی، خیلی به تمیزی و اتوی لباسش اهمیت می داد و تا آنجا که شرایط اجازه می داد نمی‌گذاشت کثیف و آلوده شوند. آنروز لباس نظامی و تجهیزات که گرفت، به شوخی می گفت: من دیگه سرهنگم. شما باید از من اطاعت کنید. وقتی به شهادت رسید و برای مراسم بزرگداشت او به منزل‌شان رفتیم، متوجه شدم علی این شوخی‌ها را در خانه هم داشته است. مادر او با لهجه محلی اش می گفت: پسرِ سرهنگوم، علیِ سرهنگوم.» https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شهید ناصر صدرالسادات ✍ وقتی به یاد ناصر می افتم، وقتی قیافه ناصر در ذهنم نقش می بندد، به دنبال او جلال هم هست. با ناصر از قبل از انقلاب آشنا بودم، ولی توجه من به او با شروع جنگ آغاز شد. از اول جنگ به هر طریق بود فعالیت می کرد. با رفتن حسین علم‌الهدی به هویزه، سید ناصر و سید جلال به آنجا رفتند و مشغول تدارکات شدند. بعد هم که حمله هویزه اتفاق افتاد و عده زیادی از برادران شهید شدند، چند نفری جان سالم به در بردند که از جمله آنها ناصر و جلال بودند. اینجا بود که ناصر و جلال تنها شدند. خلأ وجود سید محمدعلی حکیم، حسین علم الهدی، و دیگر شهدای هویزه را هیچ کس و هیچ چیز نمی توانست جبران کند. آری، جلال و ناصر یادگاران حماسه هویزه بودند. بعد از حمله هویزه، سید جلال و سید ناصر بچه های هویزه را جمع کردند و با کمک آنها یک سری مین در جاده های تدارکاتی عراق کاشتند. بعد ناصر مدتی آمد و در روابط عمومی بسیج در اهواز در قسمت نوار خانه مشغول شد. او می خواست پس از ماه‌ها فعالیت شبانه روزی کمی به خودش برسد. می خواست مدتی مطالعه کند که ناگهان خبر شهادت سید جلال را به او دادند. فکر نکنم بتوانم حالات ناصر را دیگر شرح دهم. فقط کسی می تواند او را درک کند که جای سید ناصر باشد، یعنی با یک نفر چندین سال، آن‌قدر دوست شده باشد که دیگر نتوان بین آنها خطی از جدایی پیدا کرد و بعد صبح یک روز خبر شهادت یکی از آنها را به دیگری بدهند. آری ناصر تنها، تنهاتر شد... ادامه 👇🏾👇🏾