eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ از نوشته های شهید مدافع حرم، ، قبل از عزیمت به سوریه: ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ ✍ چندروزپیش قراربود باحاج کاظم شعیبی بریم اونور،،،منو بخاطراینکه کدپاسداری نداشتم قبول نکردن،،،جاسم حمید وکاظم رفتن،،قرارشد برام درخواست بفرستن،،منتظرم ،،همش گوشیم تو دستم هست حاجی ،بندنمیشم برای موندن ،،، انگار عملیات شده باشه ومن توخونه باشم ،،همینطورشدم ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ پیش بینی شهید حاج از مبارزه گسترده با آمریکا و لزوم تقویت نیروی نظامی و کسب تجربه و آمادگی همه جانبه در برابر استکبار جهانی. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 میلاد نبی اکرم، پیامبر مهربانی و امام جعفر صادق علیهم السلام مبارکباد 🍂
❣ گاهی وقت‌ها ما عکس‌ها را می‌سوزانیم و گاهی عکس‌ها ما را ... لحظه‌ای به این عکس خیره‌شو پیکرهای بر زمینِ نمناک مانده و خـون جـاری از آن‌‌ها را با نگاهِ رزمنده خیره شده به خودت را تصور کن ... راستی عجیب هوای عکس بارانیست!! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ جنگ شروع شد شرائط جوری رقم خورد که مردم مجبور به ترک شهر شدند ولی، ماندند بسیار افرادی با خانواده در شهر از خانواده رزمندگان و نترسیدند ماندند به پشتیبانی فرزندان شان داستان شهر جنگی ، داستان دفاع مقدس است https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂 🔻 من با تو هستم 3⃣1⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان اگرچه حضورش در خانه خیلی کم بود ولی در همان فرصت کم آنقدر شاد و سرحال بود که جبران تمام نبودن هایش را می کرد. وقتی از جبهه بر می گشت، چند روزی را که در شهر بود از صبح تا شب مشغول کارهای کمیته بود و شب هم وقتش با جلسات قرائت قرآن مساجد مختلف پر می شد. قبل از اذان مغرب، یک جلسه قرآن و آخر شب هم جلسه دیگری داشت. به طبیعت و گل و گیاه علاقه داشت به همین علت، گاهی جلسات کاری را در باغ و کنار رودخانه تشکیل می دادند و هر فرصتی هم که دست میداد به صورت خانوادگی با دوستانش بیرون می رفتیم. یک روز کله پاچه خرید و داد به مادرم که برای جلسه شان آماده کند. من هم ظروف و وسایل چای را آماده کردم. موکت زیر پایمان را هم جمع کردیم که ببرد. یک ماشین تویوتا آمده بود که وسایل را ببرند. من کلاس خیاطی داشتم و وسایل را که آماده کردم، رفتم که به کلاسم برسم. در بین راه یکی از آشناها مرا دید و با کنایه گفت: «بایه پاسدار عروسی کردی! دیگه همه چیز بهتون میدن..... حالا هم شوهرت یه موکت آورده، برو ببین!» با تعجب پرسیدم: «موکت دادن؟!» بعد یادم آمد و گفتم: «خدا خیرت بده... شوهرم امشب مهمان داره و اون هم موکت زیر پای خودمونه، جمع کرده که بره، با کلی وسیله و ظرف که فردا باید همه رو بشورم. با اینکه برنامه شان کنار رودخانه بود؛ اما وقتی برگشت کاملا مرتب بود. انگار که در یک مهمانی رسمی شرکت کرده بود. خیلی به نظافت و مرتب بودن ظاهر اهمیت می داد. همیشه یک شانه و عطر در جیبش داشت. هیچ وقت من بوی عرق او را استشمام نکردم. حتی وقتی که تازه از جبهه می آمد، بوی خاک جبهه و عطر گل محمدی میداد. وقتی که می رسید حتما بلافاصله استحمام می کرد و موهای سروصورتش را مرتب می کرد و کفش هایش را واکس می زد. " با اینکه لباس های گران قیمت نمی پوشید ولی همیشه تمیز و اتو کشیده بودند و بوی عطر می دادند. به من هم می گفت که: «زن باید در خانه حتما آرایش کنه و بهترین لباس ها رو بپوشه. وقتی لباس نویی برایم می خرید اصرار می کرد که همان موقع بپوشم ومیگفت که:" لباس نو زیبا برای داخل خونه است نه بیرون!" آخر شب در اوج خستگی، تازه مشغول مطالعه می شد. کتاب و تفسير قرآن می خواند و مطالبی برای سخنرانی هایش آماده می کرد. بعضی مواقع هم که فرصت کافی نداشت از من می خواست که مطالبی را برایش یادداشت برداری کنم. سخنرانی هایش جذاب و شنیدنی بود. یک روز قرار بود استاد فخرالدین حجازی در مسجد جامع دزفول سخنرانی کند. چون وقت گذشته بود و آقای حجازی نرسیده بود از سید جمشید درخواست می کنند که به جای ایشان سخنرانی کند. در بین سخنرانی سید جمشید، آقای حجازی از راه می رسد و در آغاز کلامش می گوید:" هرچه من باید می گفتم این جوان رزمنده به خوبی بیان کرد..." همراه باشید با قسمت بعد 👋 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
با سلام و عرض ارادت خدمت همراهان کانال و همچنین خوانندگان خاطرات همسر شهید صفویان با توجه به دلایلی ادامه ارسال این خاطرات امکان پذیر نخواهد بود.