13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍂🍃🍂❣🍂🍃🍂🍃
#به_مناسبت_سالگرد_شهادت_علی_اکبر_شیرین
💥شهید علی اکبر شیرین و همرزمان هایشان کربلای 5 در حین پیشروی غفلتاً وارد خاکریز های نونی شکل می شوند . عراقی ها از هر طرف به آنها شلیک می کنند.
انفجار خمپاره در بین بچه ها عده ای از آنان را مجروح می کند. تمام استخوان های پا و زانوی اکبر شیرین بیرون زده بود. دستش قطع بود و با اندکی پوست آویزان بود.
اما علی اکبر فقط ذکر می گفت :کوچکترین ناله ای نمی کرد. وقتی که دستش آویزان می شد . ما آن را بر روی سینه اش می گذاشتیم بی اختیار آه کوچکی می گفت ،از این همه تحمل او که رعایت حال همرزمان را می کرد، همیشه در شگفت هستم. راه را گُم کرده بودیم و علی اکبر با انگشتش راه را نشان داد.نمی شد جابجایش کنیم و اکبر را به عقب بیاوریم.
بعد از چند روز که مجدداً عملیات کردیم با اجساد مطهر شهداء روبروشدیم. متوجه آن شدیم که عراقی هابه آن ها تیر خلاصی زده بودند.
راوی :حاج احمد ایزدی
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#ارسالی_مخاطب
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂🍃🍂🍃❣🍂🍃🍂🍃
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂🍃🍂🍃🍂🌱 ☑️چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟ 🎙️يك بار از سر كارش آمد و گفت ميخواهم با شما صحبت كنم، كار
🍂🍃🍂🌱🍂🍃🍂
☑️چند بار اعزام شدند؟
عبدالمهدی يك بار اعزام شد. يك هفته قبل از اعزامش در مرخصی بود كه خبر شهادت مسلم خيزاب را به ايشان دادند. گريهاش گرفت. اشك ميريخت و ميگفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد😭. خدا من را هم عاقبت بخير كند.
خواب دوستش شهيد خيزاب را ديده و خيزاب گفته بود: آن لحظه كه تير خورده بودم و داشتم جان ميدادم امام حسين(ع) آمد و دست راستش را گذاشت روی قلبم❤️.
*چون همسرم هنگام غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود دعا كن من هم شهيد شوم، شهيد خيزاب در خواب به همسرم گفته بود:*
*عبدالمهدی شهادت خيلی شيرين بود. شربت شهادت را خوردم و همانجا كه در گوشم گفتی و از من خواستی كه به امام حسين (ع) بگويم شهيد شوی، حضرت زهرا(س) برات شهادتت را امضا كرد. هر كسی ميخواهد به شهادت برسد، حضرت زهرا پای شهادتش را امضا ميكند.😭*
همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من ميگفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گرههای كور را باز ميكند. 👆🏼👆🏼
امام حسين(ع) خيلی بابالحوائج است. ميگفت حديث كسا بخوانيد تا ما شهری را كه در محاصره است آزاد كنيم. قبل از شهادتش هم با من تماس گرفت. صدايش گرفته بود و گفت از من راضی هستی؟ گفتم بله، اين چه حرفيه.
گفت از من راضی باش. دعا كردم و گوشی را قطع كردم.
ادامه دارد ....
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🍂🍃🌱🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
☑️الهامی از شهادتش به شما شده بود؟
🎙️قبل از شهادتش خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند.
خانمی آنجا بود كه روبند داشت. از آن خانم پرسيدم كه اينها عكسهای چه كسانی هستند؟
*ايشان گفت: عكس شهدای كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند.*👇🏼
در ميان عكسها تصوير عبدالمهدی من هم بود. خيلی نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند.
*عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ بود. عبدالمهدی با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد.*
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🍂🍃🍂🍃
با لاله #شهیدِ عشق را این سخن است
ڪای لاله ترا طراوت از #خون من است
سـر دادن و #جان به دیگران بخشیدن
این شیوه #عاشقان گلگون ڪفن است
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🍂🍃🍂🍃
☑️ پس آنطور كه آيتالله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد. بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگيتان چه كرديد ؟
🎙️وقتی خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلی دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسيدی.
بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) ميرود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. ميگفت من زندهام فكر نكنيد كه مردهام هيچ وقت ناشكری نكنيد. هر مشكلی داشتيد من برايتان حل ميكنم.
☑️ از شهيد فرزندی هم داريد؟
🎙️من و عبدالمهدی ۹ سال با هم زندگی كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاری های شهيدم هستند.
ريحانه خيلی وابسته به پدرش بود. خيلی با پدرش حرف ميزد.
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🌱🍂🍃🍂🍃
☑️در مورد بچهها چه سفارشی داشتند؟
🎙️همسرم ميگفت دوست دارم ريحانه ولايتی بار بيايد. عبدالمهدی عاشق رهبری بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه ميكرد دست بر سينه ميگذاشت و ميگفت: جان❤️ ناقابلی دارم، فدای رهبر عزيزم🤚🏻.
*سفارش کرد كه ميخواهم بچهها را زينبوار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبی باشد. رفتارشان زهرايی باشد. نمونه باشند.*
يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نميشد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمی آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمی دانستم چه كار كنم. عبدالمهدی قبلتر به من گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن.
توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنجشنبه است و من ميدانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدی بگويند اگر برای دخترش اتفاقی بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچهاش نگهداری كنم. آنها امانت هستند دست من.
رفتم بالای سر ريحانه ناگهان بوی عطری در خانه پيچيد. عطری كه هر لحظه زياد و زيادتر ميشد. ناگهان من صدای عبدالمهدی را شنيدم
گفت همسرم بخواب من بالای سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتی بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب ميخواهد.
حس كردم كه عبدالمهدی در كنارم است. حسش ميكردم. همه حرفهايم را با عبدالمهدی زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند، بحق فرمودهاند كه شهدا عند ربهم يرزقونند(زنده اند ونزد پروردگار روزی میخورن).
بعد از آن شب تا مدتها هر كسی وارد خانه ميشد متوجه آن بوی خوش ميشد. لباس ريحانه بوی اين عطر را گرفته بود.
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🍂🍃🍂🌱🍂🍃🍂
1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب شب غار حرا از روز روشنتر شده
امشب فضای مکه پر از جلوهی کوثر شده
امشب جهان رشک جنان امشب زمین کوثر شده
امشب امین وحی حق نازل به پیغمبر شده
عید سعید مبعث، آغاز راه رستگاری و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، مبارک
#عید_مبعث_مبارک