روایت #علی_زاکانی از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید.
#شهید_مصطفی_مبینی
#شهادت_عملیات_بدر
دوستی داشتیم به نام #مصطفی_مبینی او در #گردان_تخریب آدم ویژهای بود. در مجموع بچههای گردان تخریب، ویژگیهای خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچهها سر و کارشان با #مین بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص میخواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگیهای «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات میشد، میگفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید میشود».
قبل از #عملیات_خیبر یکی از رفقای ما به نام #ناصر در خواب دیده بود چند نفر از بچهها از جمله مصطفی، شهید میشوند. آمد و رو به بعضی بچهها گفت شما شهید میشوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمیشوم».
#عملیات_بدر شد. ما میخواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».
مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز میخواند که #خمپاره_آمد_خورد_به_پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضیها با قرآن چنین سَر و سِر دارند.
@defae_moghadas2
❣
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#تخریبچی_مخلص
#شهید_مصطفی_مبینی
تخریبچی لشگر10
نفر سمت چپ شهید مصطفی مبینی
برادر بهرام بیاتی
🔶🔸 یکسالی بود که پاسدار رسمی شده بود و کسی نمیدونست
چون مصطفی همیشه لباس خاکی میپوشید
یکی از دوستان نقل میکرد. پائیز سال 63 در پادگان ابوذر بودیم
پیراهنم رو شسته بودم و روی بند پهن کرده بودم.
وارد اطاق شدم و به بچه ها گفتم
برادرها یکی یه پیراهن به من بده بپوشم تا لباسم خشک بشه.
مصطفی مبینی صدام کرد و گفت : ساک من اون گوشه است برو از داخلش یه پیراهن بردار بپوش و اگه دوست داشتی بعد بگذار سرجاش.
وقتی رفتم سراغ ساک مصطفی و زیپ اون را پایین کشیدم یکدفعه خشکم زد.
چشمم افتاد به لباس فرم سپاه و با تعجب فریاد کشیدم.
مصطفی.... تو سپاهی هستی و ما نمیدونیم.
اونجا بود که همه فهمیدند #شهید_مصطفی_مبینی عضور رسمی سپاه است.
@defae_moghadas2
❣
✍ #می_خوام_مثل_تو_باشم
#شهادت_طلبی شهید سید محمد شکری
دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی تهران بود و #امدادگر_بهداری لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص).
#اساتید_دانشگاه، او را از #نخبه_های_علمی آینده کشور می دانستند. یکی از اساتیدش با فرمانده گردان تماس و از او خواست تا #سید_محمد را به خط اعزام نکند.
فرمانده به سید گفت: در اینجا امدادگر به اندازه کافی هست. شما به دانشگاه برگردید.
سید محمد از گردان #تسویه کرد.
شب عملیات کربلای ۵ وقتی که سید محمد از زیر #دروازه_قرآن عبور می کرد، ناگهان فرمانده سید محمد را دید.
#سید! مگر قرار نبود برگردی #دانشگاه؟
سید محمد خطاب به فرمانده گفت: ببین حاجی جان! تقدیر من امشب در این #دشت_رقم می خورد. تقدیر من آن چیزی نیست که شما فکر می کنید. این کشور الان به #خون بیشتر نیاز دارد تا درس خواندن من.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
✍ #شفا_از_حضرت_زینب (س)
آنقدر #خستگیناپذیر کار میکرد که من همیشه به او میگفتم: «آخه «روزبه» یک ساعت #استراحت به خودت بدی بد نیست.» در عملیات بدر سال 62 یک چشمش را از دست داد. بیش از هفتصد ترکش در بدنش بود. با توجه به اینکه مشکلات شدید ریوی داشت، میتوانست دیگر سر کار نرود و استراحت کند ولی از اینکه دو برادر دیگرم #شهید شدند خیلی ناراحت بود. این سه برادرم همیشه با هم بودند. همیشه میگفت: «چرا اونها رفتند و من نرفتم.» برای همین یک روز #فعالیت خودش را متوقف نکرد. روزانه حدود هجده نوع #دارو میخورد و دو الی سه اسپری استفاده میکرد. زمان شهادتش از سوریه یک کیسه پر از دارو از ایشان برگرداندند. دوستانش نقل کردند که «روزبه» گفته بود: «شفایم را از #حضرت_زینب گرفتهام و دیگر نیازی به دارو ندارم.»
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
سالروز تولدشهید عزیز ۲۸ اسفند را با ذکر صلوات گرامی می داریم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیایید ای رفیقان دوستانه
ز کوی دوستی گیریم آشیانه...
با نوای برادر بزرگوار شکری
اواخر اسفند ۱۳۶۶
اردوگاه شهید باهنر
(شهرک آناهیتا)
رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
قبل از عملیات بیت المقدس ۴
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی
😭😭😭😭😭😭😭😭
@defae_moghadas2
❣
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدايا ...
تو چقدر دوستداشتني و پرستيدني هستي،
هيهات كه نفهميدم ،
خون بايد ميشدي و در رگهايم جريان مييافتي تا همه سلولهايم هم يارب يارب ميگفت ...
#فرازی از راز و نیاز عاشقانه سردار عاشورایی ، #شهید_مهدی_باکری
@defae_moghadas2
❣
📆 ۲۵ تا ۲۸ اسفندماه۱۳۵۹- عملیات چغالوند
💠 بلندترین قله در رشته ارتفاعات چرمیان، چغالوند است که در شمال غربی گیلانغرب قرار دارد. ارتش عراق در هجوم خود، روی ارتفاعات چرمیان که مناسبترین محل دیدهبانی برای کنترل منطقه عمومی گیلانغرب است، مستقر شده بود.
🔹برای رفع این سلطه، نیروهای سپاه منطقه۷ و تیپ۳ لشکر۸۱ ارتش پس از چند روز شناسایی، عملیاتی را برای تصرف این ارتفاع، طرحریزی کردند.
🔸عملیات در دو محور شمالی و جنوبی آغاز گردید. در محور شمالی که برای فریب دشمن طراحی شده بود، گردان ۱۱۰ لشکر۷۷ و گردان زرهی285 از تیپ 3 لشکر۸۱تظاهر به تک کردند. عملیات اصلی در محور جنوبی اجرا شد. در این محور یک گردان از نیروهای سپاه به همراه بسیج عشایر گیلانغرب و یک گردان از ژاندارمری، در ساعت پنج و نیم صبح به مواضع دشمن هجوم بردند و تا ساعت 9 صبح هدفهای خود را تصرف کردند. پس از آن دشمن تا ۲۸ اسفند دو بار پاتک کرد، اما موفق به بازپسگیری منطقه نشد و موقعیت نیروهای خودی تثبیت گردید.
@defae_moghadas2
❣
•
«من با چشم باز این راه را پیمودهام
و ثابت قدم ماندهام. خوب به آیت #قرآن
گوش کنید و سرمشق زندگیتان قرار دهید.
آیت قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به
شما رسوخ پنهانی نکند. فرماندهی برای
من لطف نیست یک تکلیف شرعی است.
مسلماً در راه امر به معروف و نهی از منکر
از مردم نادان زیان خواهید دید، تحمل
کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید.»
✍ فرازی از #وصیت_نامه
″سردار شهید عبدالحسین برونسی″
فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع)
شهیدان
در راه خدا جان دادند . آیا ما ادامه دهنده راه شهیدان هستیم ؟
@defae_moghadas2
❣
❣اذان ظهر تاسوعا به دنیا آمد. پدرش شیراز بود. عمه اش پیش یکی از ملا های محل رفت و گفت پسر برادرم به دنیا آمده، برایش اسم انتخاب کنید. ایشان گفته بود: علی اکبر.
فرزند اولم بود هنوز به حال خودم نیامده بودم. در همان حال گفتم: انگشت دست راستش نذر ابوالفضل.
وقتی به حال خودم آمدم، نگاه کردم دیدم همه انگشت ها هست. یکی را فرستادم پیش یکی از خانم های مؤمن محل که بپرسد تکلیف من با این نذر چیست. گفت: نگران نباش. وقتی بزرگ شد، سر کار رفت، ده یک درامدش را برای حضرت ابوالفضل(ع) خرج کنید. که دیگر علی اکبر به کار کردن نرسید. وقتی جنازه اش آمد، رفتم بالای سرش. چشمم رفت به دست راستش، دیدم سه تا انگشت های دست راستش قطع شده، نذرم ادا شده بود.
🌷بار اخر که امد، جورابش را که در آورد. پایش پر از طاول بود. شیمیایی شده بود. گفتم: پاشو بریم بیمارستان مسلمین پاتو درمان کنیم!
سرخ شد و گفت: من برم مسلمین که برام پرونده تشکیل بدن!
گفتم: دیگه نمی زارم برگردی؟
گفت: من باید برم اسلحه برادرم را از زمین بردارم.
پسر برادرم، محمد عزت حقیقی پنج شش ماهی بود که شهید شده بود. گفت: می خواهم برم اسلحه برادرم را بردارم!
گفتم: دیگران هستند که اسلحه او را بردارند.
گفت: نه، تا من هستم که دیگران نباید اسلحه برادرم را بردارند.
بار آخرش بود. خود پدرش بند پوتینش را بست و راهی اش کرد. وقتی از خانه بیرون رفت، عده ای در خیابان در حال کار بودند. تا علی اکبر از جلو آن ها رد شد و رفت، گفتند: خدا به فریاد شما برسد، این شهید است.
🌹🌷🌹
هدیه به شهید اکبر ممسنی صلوات، شهدای فارس
@defae_moghadas2
❣
🔸شهید بابایی توی آمریکا هم پپسی نمیخورد؛ چون...
عباس وقتی آمریکا بود ، هیچوقت نوشابهی پپسی نمیخورد. چند بار بهش گفتم: برام نوشابهی پپسی بخر ، اما نمی خرید و به جاش نوشابه با مارک دیگه میگرفت. یکبار اعتراضکردم و گفتم: این نوشابهها که تفاوت قیمت ندارند، چرا نوشابه پپسی نمیخری؟ عباسگفت: چون کارخانۀ پپسی مالِ اسرائیلی هاست...
👤خاطرهای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی
📚منبع: کتاب پرواز تا بینهایت ، صفحه ۳۷
راز شهدا این بود که در زمان حیات خود شهید بودند . از هوا و هوس دور بودند . خدا را ناظر اعمال و رفتار خود میدیدند . اهل دروغ ، نیرنگ و ریا نبودند .
اگر ما هم همین شیوه را سر لوحه اعمال خود بدانیم ، قطعا به شهدا خواهیم پیوست .
@defae_moghadas2
❣