ای برادران من ، خیلی به شما علاقه داشتم ،
ولی من #خدا را بیشتر دوست می دارم .
ای خواهرانم من شما را خیلی دوست داشتم ،
ولی #اسلام را بیشتر دوست می دارم .
ای دوستان عزیزم من خیلی شما را دوست داشتم ،
ولی من امام #حسین (ع) را بیشتر دوست دارم .
ای مادرم من خیلی به شما علاقه داشتم ،
ولی #دینم را بیشتر دوست دارم .
#بابی_انت_و_امی_یا_حسین
#شهید_احمد_نوارباف🕊🌹
@defae_moghadas2
🏴
سبکبالی دیگر از میانمان پرکشید. رزمنده و جانباز سرفراز دکتر حاج احمد فاتحی، قاضی متعهد، سحرگاه امروز شنبه در اهواز براثر عارضه تنفسی شیمیایی به لقا الله شتافت.
عید نوروز گذشته بود که در بهشت آباد اهواز و بر مزار دوستان شهید بودم و نگاهم با نگاهی آشنا اما غریب تلاقی کرد، با تعجب گفتم، احمد تویی؟!!! چقدر شکسته و تکیده شدی......آخر من و احمد همسن و سال بودیم و از نوجوانی در گردان جعفر طیار با هم رفیق شده بودیم....اما سالها بود که ندیده بودمش، احمد گفت بخاطر شیمیایی اینطور شدم و حال خوشی ندارم.....
احمد، اکنون دیگر حالش خوش است...حتما پیش سید رحیم بن شاهی و بهمن صبری پور کریم اهوازی ووووو کلی دیگر رفقا است .....
@defae_moghadas2
🏴
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
ربنآ اصبحنا لك شآكرين 💐
ذآكرين حامدين راضين..
عليك متوكلين ..
لك الحمد ولك الشكر ..💐
ربنا فأتمم نعمتك علينا وعافيتك وسترك وأسعدنا ...💐
في الدنيا والآخرة
🌺صَّبَـٌٍاح الخـٌَيـَْـر🌺
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
✨🔵🔵🍃🔵🔵✨🔵🔵🍃
#شهید_حسن رکابی
💠 من شهید می شوم !
🔰 بعد از عبور معجزه آسا از محاصره سوسنگرد به هویزه آمدیم . من بودم و حسن مستقیماً رفتیم پیش اصغر گندمکار که فرمانده سپاه هویزه بود. جریان حمله عراقیها و محاصره سوسنگرد را به او گفتیم .
🔰اصغر از کل جریان مطلع بود. با چهره مهربان و در عین حال جدیش به همه آماده باش داد و گفت همه مسلح شوید و وسائل خودتان را همراه داشته باشید . در کانال کوچکی که روبروی مقرمان کنده شده بود سنگر گرفتیم . تا شب در آنجا ماندیم ولی خبری نشد. من و حسن طبق معمول کنار همدیگه نشسته بودیم.
🔰 حسن کاملاً سکوت کرده بود و به نظر می آمد در حال و هوای خاصی است. مثل کسی می ماند که به تفکر عمیقی فرو رفته . بر خلاف همیشه که با من حرف می زد، ساکت بود . گاهی به چهره او خیره می شدم و گاهی هم سرم را بر می گرداندم . در خود فرو رفته بودم و فکر می کردم که چه خواهد شد ؟ یک دفعه حسن صدایم کرد و با خوشحالی گفت : «عباس! من شهید می شم ! وِه ، یا الله، من شهید می شوم ! » با تعجب به چهره اش که کاملاً بشاش شده بود خیره شدم.
🔰 واقعش گفته اش را خیلی جدی نگرفتم . این هم از شیطنت و کم ایمانی من بود. حسن در جریان محاصره سوسنگرد شهید نشد. پس از محاصره که موفق شدیم به اهواز برگردیم به او گفتم چطور شد که شهید نشدی ؟ او نگاهی به دور دست کرد و آهی کشید و هیچ نگفت. در قضایای هویزه هم همراه نیروهای حسین علم الهدی بود . اما به آنها نرسید و از آنها جا ماند. این مسئله او را خیلی ناراحت کرده بود . از حسن رکابی شاداب و بشاش دیگر خبری نبود . دیگر کمتر شوخی می کرد.
🔰 تا اینکه در انبار مهمات در حالیکه در آن دوران مظلومیت و تنهائی، کمترین تجهیزات را داشتیم روی پروژه موشکی کار می کرد که در اثر انفجار بمب زیر پایش به شهادت رسید و مرا در حسرت دیدن یکبار دیگر رویش باقی گذارد.
یادش گرامی باد 🙏
راوی : عباس علی عظیمی
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
✨🔵🔵🍃🔵🔵✨🔵🔵🍃