eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🔻 شهادت یاران در محاصره والفجر ۸ ..صحنه میدان با آنچه فرمانده اطلاعات محور توصیف کرده بود زمین تا آسمان تفاوت داشت. 🔅 خستگی بر وجودمان مستولی شده بود، حتی توان بلند کردن اسلحه را نداشتیم، حمایل ها که قمقمه ها و تجهیزاتمان بر آن بود را از خود جدا کرده و به گوشه سنگر انداختیم. خشابها را عوض کردیم و بجز یک خشاب سینه بندهای خشاب را هم به کناری گذاشتیم، پوتینها که از گِل میدان سنگین شده بودند از پا در آوردیم، با در آوردن پوتین انگار سبک شده و قادر به پرواز بودم، سکوت در میدان حکم فرما شده بود، ساعتی گذشت دیگر خبری از شلیک عراقیها نبود، صدای PMPهای خودی بگوش می رسید که در حال گاز دادن بودند، به حسن رو کردم و گفتم بچه‌ها دارن میرن عقب، تا عراقی‌ها مشغول زخمی هایشان هستند برگردیم، گفت زیر خاکریز دشمن هستیم لوله دوشکا را می بینی! زخمی هم داریم تکان بخوریم می زنندمان، اوضاع را که اینجور دیدم گفتم شما بمانید من می روم. برای خروج از سنگر نیم خیز شدم که حسن‌ پایم را محکم گرفت و گفت قولت یادت رفت؟ (من و حسن به کرات به هم قول می دادیم اگر زخمی یا شهید شدیم آن یکی برش گرداند) گفتم نه ولی تو سالمی بلند شو بریم، در جواب گفت اگر تو بری شاید زنده برسی ولی حتماً عراقی‌ها متوجه ما می شوند و ما را می زنند، بمان فردا همه با هم می رویم، با حرف او و تائید فواد من به جای خود باز گشتم . 🔅 هوا که گرگ و میش شد، با آب قمقمه وضو گرفتم نمازم را خواندم سکوت میدان و نسیم سرد زمستانی واقعا ً دلچسب بود ولی نه زیر خاکریز دشمن، بغض غریبی گلویم را می فشرد خوب به میدان نگاه کردم نسیم سردی در حال وزیدن بود، پیکر شهید مصطفی بصیرپور که به روی اسلحه آرپی جی اش سجده کرده بود کاملاً قابل شناسایی بود تعدای از بچه های ما در میدان افتاده بودند، در مقابل سنگر، تعدادی از پیکر شهدای گردان های دیگر و تعدادی هم اجساد عراقی روی هم انباشته شده بود، بچه ها را برای نماز از خواب بیدار کردم و خودم در حالی که زانوانم را بغل کرده بودم به دیوار سنگر تکیه دادم و دیگر چیزی متوجه نشدم، ناگهان با تکان فواد از خواب بیدار شدم ساعت نزدیک به یازده و ربع بود، فواد گفت داریوش عراقی‌ها دیدنمان، گفتم کجا؟ گفت خاکریز مقابل سنگر را نگاه کردم سه نفرم نظامی کلاه قرمز تا سینه خود را به بالای خاکریز کشانده بودند یک نفر از آنها تیربار را روی خاکریز قرار داد و به طرف اجساد مقابل سنگر هدف گرفت طولی نکشید که صدای نفیر گلوله ها در فضای میدان طنین انداز شد، به بچه‌ها گفتم اگر کسی تیر خورد از جایش تکان نخورد و گرنه همه ما را می زنند، در همین اثناء ناگهان تکان شدیدی خوردم، نگاهی به پایم انداختم دیدم از وسط ساق پایم انگار که مفصلی دیگر داشته باشد پایم چرخیده و کف پایم روبه آسمان است..، نگاهی به ساعتم کردم، یازده و بیست و پنج دقیقه صبح روز 64/11/27 را نشان میداد، به محض اینکه ساعت را در جیب بادگیر گزاشتم، ناگهان صدای زنگی شدید در گوشم پیچید و تمام بدنم جمع شد، دقیقاً مثل گرفتگی عضلات، دود و خاک و بوی تند باروت در فضای سنگر ( که دیگر گودالی شده بود) پیچید، لحظاتی طول کشید که با کشیدن دست و پایم خود را از حالت گرفتگی رها کردم، به سمت راست‌م نگاه کردم باورم نمی شد، فواد همانگونه که دست روی دست داشت و پاهایش را دراز کرده بود جان به جان آفرین تسلیم کرده بود، خمپاره درست بر سر او نشسته بود از بالای ابرو جمجمه نداشت، صحنه بسیار دلخراشی بود ولی آنقدر سریع اتفاق افتاده بود که حتی فرصت جابجا کردن دست ها را پیدا نکرده بود، به سمت چپ برگشتم از سمت چپ همانطور که نشسته بودم به زمین افتادم، حسن را دیدم در حالی که از ناحیه کوچکی در پشت سرش خون فواره می زند دست راست‌ش را بسوی قلی می‌کشید، چند بار صدایش کردم برگشت و بروی دست چپم افتاد، پس از چند لحظه که در چشمهایم نگاه کرد به ملکوت اعلا پیوست، نمی دانستم چه کنم قلی کاملاً مات و مبهوت فقط نگاه می کرد، از بینی و گوشه ی چشمان و گوش های حسن خون گرم به آرامی فرو می‌ریخت.... بخشی از خاطرات برادر آزاده داریوش یحیی @defae_moghadas2
حاج داریوش ، اهل دل است و با شروع گفتن خاطرات، هر چند برایش سخت است، ولی کم نمی گذارد. نوشته زیر، بعد از بیان مفصل خاطراتش، ضمیمه شده 👇 "الان که می نویسم بغض امانم را بریده. از زمانی که نوشتن خاطرات را شروع کردم هر روز صبح ساعت 9/30 با برادرم خلیل تماس تصویری می گرفتم آخه بدجور هوایش در دل و جانم افتاده، ولی امروز سردرد ناشی از باز نشر خاطرات اندوه بار اجازه نداد، دوست دارم فریاد بزنم و بگم ملت به خداوندی خدا برای سربلندی میهن انقلاب و ولایت، عزیزترین فرزندان در مظلوم ترین شکل و غریب ترین مکان با رضایت کامل و عشق به امام خود از همه چیز خود که جان شان بود گذشتند و [ حالا باید] ما چه کنیم"
🍂 آقای من رهبرم فرمانده من امرتان بروی چشم فردا مثل بچه های هشت سال دفاع مقدس، پای صندوق های رای حاضر می شویم و ضربه دیگری بر پیکر منحوس نظام سلطه خواهیم زد
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
دستشان بسته شد ، تا امروز دستمان در انتخاب باز باشد دِین بزرگی به گردن داریم شهدا را می‌گویم ... 👈 یادمان نرود
❣ 🔻 روایت نقلی از عملیات حجت الاسلام بهرامپور ✦ ✦ ✦ ✦ به شب عملیات نزدیک می شدیم و کارهای لازم را در حال انجام دادن بودیم. از تمیز کردن اسلحه و نوشتن وصیتنامه گرفته تا توجیه نقشه و برنامه عملیات و گرفتن مهمات. طبق قرار اولیه برنامه عملیات یکم فروردین تعیین شده بود که با نظر حضرت امام به روز دوم تغییر یافته بود. با نزدیک شدن به عملیات حال بچه‌ها هم تغییر می کرد. چرا که برای هر کدامشان احتمال شهادت می رفت، و همین حس و حال تاثیرگذاری زیادی داشت. خردسال ترین نیروی گردان نوجوانی 13 ساله بود به نام جمشید داداشی. جمشید بواسطه قد کوتاه و جسم نحیفش نتوانسته بود از تهران اعزام شود. لذا بهمراه چند نفر از دوستانش راهی اهواز شدند تا از طریق پایگاههای مساجد به جبهه بروند. معنویت جمشید در بین نیروهای گردان زبانزد شده بود. چنان بزرگانه صحبت می کرد و رفتار می نمود که به معجزه انقلاب یقین پیدا می کردیم. لحظه ای از کار دست نمی کشید و پست نگهبانیش را زمانی انتخاب می کرد تا به نمازشبش لطمه نخورد و خواب نماند. دوستانش می گفتند وقتی سر از سجده برمیداشت، از شدت اشک، زمین را مقداری گل می کرد و صورتش را گلی. می گفت منهم باید به اندازه خودم بندگی کنم و.... @defae_moghadas2
❣ 🔻 این رزمنده طلبه، آقا سید مرتضی شفیعی، فرزند نماینده مجلس خبرگان رهبری آیت الله شفیعی از علمای خوزستان است. او یک آقا زاده است. حاج اصغر فرمانده گردان در عملیات کربلای۴ دستور داده بود محسن صیادیان مانع رفتن او به خط شود. او به فرمانده اش گفت: می دونم چرا مانع من می شی، می ترسی من شهید یا اسیر بشم و مورد شماتت پدرم قرار بگیری. کاغذی به محسن داد که در اون نوشته بود: با وجود منع فرمانده من به اصرار خودم به خط رفتم و هیچکس مسئول رفتن من نیست‌. سید مرتضی آن روز از زیر قرآن رد شد و به خط رفت و ساعاتی بعد به شهادت رسید. (از کتاب دین) @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 شهید عـباس کریـم آبادی: پیکر تخریبچی شهید عباس کریـــم آبادی رو آوردیـــم پـدرش پـرسید: عباس ســـر به تن داره؟ گفتیم نه😭 پــرسید: دو تا دســـتاش هست؟ گفتیم نه😭 👌با یک اطمینان خاطر گفت: خیالم راحت شد، دلیل انتخاب نام عـــباس برا پسـرم همــین بـــود. ✨✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✨✨ @defae_moghadas2
340.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴شیرزنی که عصر امروز همسر مهربانش شهید مدافع حرم بر روی دستان مردم اصفهان تشییع می‌شود حتی دیروز دراین اوج غم‌هایش در پای صندوق آرا هم از ادامه‌ی راه سردار، می‌گوید : "آیا کسی می تواند شهید حاج قاسم را دوست داشته باشد و عقیده او را نه ...!" مرحبا به این همسران شهدا پروین اعتصابی @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣شهید_حبیب_الله_شمایلی وقتے به نماز مےایستاد واقعا تماشایی بود فقط دلم میخواست صوت حزینش را ضبط ڪنم. خلوص نیت خاصے داشت و همیشہ هم بہ ما توصیہ مےڪرد ڪہ نمازتان را اول وقت بخوانید. ✍همسرشهید @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا