eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 💢 (13) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور چند روزی داخل مقر استراحت کردم بدون اینکه تغیراتی در و ضع ظاهری خود بدهم همان لال بازی را انجام می دادم و بعد از گذشت ده روز با صورت کبود و زیر چشمانی سیاه از آثار مشت و لگدهای برادران خودی، به همراه لقی به دنبال گاومیش ها رفتیم ولی دیگر نزدیک پاسگاه آفتابی نشدیم و از فاصله دو کیلومتری نظاره گر اوضاع بودیم. تا اینکه یک روز صبح درحالی که چای درست کرده و مشغول صبحانه خوردن بودیم صدای پای چند نفر به گوشم رسید. سریع آماده فرار شدیم که با صدای نترسید نترسید به زبان عربی ما آمدیم ما آمدیم، ایستادیم. نگاه که کردیم همان سرباز عراقی به همراه دو نفر سرباز دیگر با یک ظرف برای بردن شیر آمدند. وقتی مرا با صورت کبود و آن حال و روز دیدند شروع به آه و فغان کردند. در حالی که سوال می کردن که آنها کی بودند؟ افسر را کجا بردند؟ من هم با اشاره و لال بازی و با کمک لقی که به آنها تفهیم می کرد، فهماندیم که مردم شخصی بودند و نیروهای دولتی نبودن و افسر را لب مرز آزاد کردند. بروید سراغش ببینید کجاست؟ ولی واقعاً خبری از افسر نداشتم. چون تحویل ما نبود و ما هم دخالت نمی کردیم. آن روز برا کسب خبری از افسر آمده بودند. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یادش بخیر بچه های بی ریای جبهه‌ها @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (14) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور خبر افسر را خودم هم نمی دانستم. چون تحویل ما نبود و ما هم دخالت نمی کردیم. آن روز آمده بودند برای کسب خبری از افسرشان و به ما اطمینان پیدا کرده بودند که نظامی نیستیم. چرا که هیچ نشانه ای از نظامی بودن را نداشتیم. موهای سرم آنقدر ژولیده و کثیف شده بود که هر کس مرا می دید دلش به حالم می سوخت و آب و نانی اگر داشت به من می داد. نزدیک به دوماه بود که مرخصی نرفته بودم. سرگرم کار بودم و فکر مرخصی هم نبودم. ولی عروسی برادرم نزدیک بود و خیلی دوست داشتم در جشن عروسی برادرم باشم. از این طرفی با رفتن من کار داخل جنگل تعطیل می شد. قید عروسی را با یک مرخصی 24 ساعته زدم و برگشتم . به اهواز که رسیدم مواظب بودم کسی از اهالی و آشنایان مرا نبیند. چون دیگر همه مرا به عنوان چوپان شیخ می شناختند. از سردی هوا استفاده کردم و یک کلاه صورت پوش سر کرده و از سه راه خرمشهر به هویزه و از آنجا به مقر رفتم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 سردار براتپور
🍂 💢 (15) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور فردای آن روز من و لقی به همراه پاپهن سوار وانت سفید رنگ عباس مزرعه شدیم تا به محل گاو میش ها برویم. در بین راه دو نفر از چوپانهای همان محل هم با ما همراه شدند و به محض سوار شدن شروع به اذیت کردنم کردند و به زبان عربی مرا دیوانه خطاب می کردند و موهای مرا می گرفتند و می کشیدند. طوری شد که با مشت به سقف ماشین کوبیدم و به مزرعه فهماندم که این ها اذیتم می کنند. وقتی پیاده شدیم جنایه بزرگی (چوبدستی) دستم بود و آنرا محکم به کمر یکی از آنها زدم و فرار کردم. آنها هم به دنبال من می دویدند در همین حین از خمپارهای عراقی که در هور فرود می آمدند هم در امان نبودیم. (گاهی با همین آتش بازی ها، حسابی ماهی و مرغابی می گرفتیم). در حالی که می دویدم گلوله ای شلیک شد و در همان نزدیکی ها فرود آمد. به محل اصابت گلوله رفتیم تا ببینیم چه خبر است که دیدیم یکی از گاومیش ها ترکش خورده و در حال دست و پا زدن است. لقی با خنجری که سر کمرش بود سرش را برید و مشغول کندن پوست گاومیش شد. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
4_5778672157949167560.ogg
حجم: 661.2K
🍂 🔻 خاطره صوتی اسارت برادر آزاده، امیر بادی @defae_moghadas 🍂
‍ آنهایے ڪه با بودنشان و زندگے شان به ما درس ایثار دادند... با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند.. @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (16) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور برای جلب اعتماد عراقی ها به طرف پاسگاه آنها دویدم و با اشاره به آنها فهماندم که بیایند و گوشت ببرند. فورا دو نفر که حالا مرا خوب می شناختند به همراهم آمدند و به محل مورد نظر رسیدند. همزمان بچه های اطلاعات عملیات هم سروکله شان پیدا شد و با طرح دوستی، کلی اطلاعات از آنها، بدون اینکه متوجه باشند گرفتند. بالاخره روزها پشت سر هم می گذشت و کارها هم خوب پیش می رفت تا زمانی که کارهای لازم در زمینه کسب اخبار و بررسی منطقه و تهیه گزارشات لازم تمام شد و نوبت به رفتن نیروها به داخل مواضع دشمن جهت کسب اطلاع از وضعیت نیروها و مواضع و استحکامات آنها رسید. ماموریت ما تمام شده بود و باید ماموریت جدیدی به من می دادند. خیلی دلم می خواست همراه بچه ها به داخل مواضع دشمن بروم و آنجا را ببینم. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 💢 (17) ⭕️ عملیات خیبر 💢 غلامعباس براتپور ماموریت ما تمام شده بود و حالا باید ماموریت جدیدی به من می دادند. خیلی دلم می خواست همراه بچه ها داخل مواضع دشمن را ببینم. بعد از کمی دست دست کردن ، به طرف شهبازی رفتم و گفتم آقا از من راضی هستی؟ گفت بله . گفتم یک خواهش از تو دارم که مرا با بچه ها به داخل موضع دشمن بفرستی! گفت تو زبان عربی بلد نیستی و گیر می افتی. هرچه اصرار کردم قبول نکرد و مجبور شدم کوتاه بیایم. به سنگرم رفتم و کمی فکر کردم و از تصمیم خودم منصرف شدم . پیش خودم گفتم بهتر است گوش به فرمان ایشون باشم ، هر چه باشد آنها بهتر از من می دانند. برگشتم پیش آقای شهبازی و گفتم هرچی دستور بدهید به چشم انجام می دهم. لبخندی زد و گفت خودت را برای عملیات آماده کن. ادامه دارد ⏪⏪ کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂